فاحم
سیاه : شعر فاحم ; موی سیاه .
آب ایستاده . (اقرب الموارد).
فاخوری
ارسانیوس پسر یوسف بن ابراهیم فاخوری . در بعبدا تولد یافت و تحصیلات خود را در لبنان به پایان رسانید. قصاید شاعران روزگار دیرین عرب را تا آنجا که توانسته بود گردآوری کرد. خود شعر می ساخت و دیری در مدرسه «مار عبداهرهریا» تدریس میکرد و شاگردانش همه از امتحان خوب درمی آمدند. مدتی از عمر خود را به خدمت در کنیسه مارونیه بیروت گذراند. نمونه ای از فضیلت و مردانگی و فروتنی بود. از آثار او دو کتاب زیر مشهور است : 1- روض الجنان فی المعانی و البیان . 2- المیزان الذهبی فی الشعر العربی . (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1423).
فابستین
یاقوت گوید: آن را به خط یکی از فضلا دیدم که چنین نوشته بود، و میگفت : اسم جایی است . (از معجم البلدان ).
فاتر
سست . زبون . ناتوان .
آب فاتر; آب نیمگرم . خاطر فاتر; هوش کند و کم ادراک . (ناظم الاطباء). طَرْف فاتر; چشمی که حدت نظر نداشته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به فترت شود.
فاخ
شاخ درخت . فاج . (ناظم الاطباء).
فاخیدن
واخیدن . چیدن . برکندن .
زدن . پنبه زدن . حلاجی کردن . نیزه افکندن . گرفتن . فراهم آوردن . گرد کردن . (ناظم الاطباء). و رجوع به واخیدن شود.
فابش
به لغت یونانی باقلا، و با سین بی نقطه هم به نظر آمده است . (برهان ). رجوع به فابس شود.
فاترسین
اسپندان ، و آن تخمی است بغایت ریزه که آن را خردل میگویند. (برهان ).
سپندِ سوختن ، و آن تخمی باشد که بجهت دفع چشم زخم بر آتش ریزند. (برهان ). اسفند. اسپند. بجای تای منقوط با شین (فاشرسین ) هم آمده است . (برهان ). رجوع به فاشرسین و فاترشین و فاتوسین شود.
فاختک
مصغر فاخته . (شعوری ). درست نیست . واژه فاختک صورتی از لفظ «فاخته » است ،زیرا بسیاری از کلمات مختوم به هاء غیرملفوظ در فارسی امروز در زبان پهلوی مختوم به گاف بوده است و در خط فارسی گ به ک تبدیل شده است . رجوع به فاخته شود.
فاخیده
واخیده . (ناظم الاطباء). برکنده .
حلاجی شده . گردآورده . رجوع به فاخیدن شود.
فاتر شدن
برآمدن . بالا آمدن . صعود کردن . (ناظم الاطباء).
فاجشه
جندبیدستر، که آن را آش بچه ها گویند. (برهان ). گندبیدستر. خایه سگ آبی ، که درمان برخی از دردهای کودکان است . رجوع به آش بچگان شود.
فاختة
مرغی است خاکستری رنگ مطوق به طوق سیاه . آن را قلیل الالفت دانسته اند. بجهت آوازش آن را کوکو نیز گویند. اهل انطاکیه یمامه خوانند. (آنندراج ). قمری . کوکو. فانیز. (ناظم الاطباء). صلصل . (منتهی الارب ). هاکس گوید: از کبوتر کوچکتر و نشانها و علامتهای او...
فاخیز
واخیز.
-فاخیز آمدن ; جنبیدن و واخیزیدن . (ناظم الاطباء).
- افتان و خیزان مانند مستان و کودکان حرکت کردن . (ناظم الاطباء).
فاترشین
فاترسین . (ناظم الاطباء). خردل . اسپند. فاشرسین .
فاجع
دردناک . (آنندراج ). فجیع.
(اِ) غراب البین . (اقرب الموارد). آن قسم از زاغ که منقار و پاهای وی سرخ است . (ناظم الاطباء). زاغ دشتی . (آنندراج ). (ص ) این کلمه برای زنان بصورت صفت بدون نشانه تانیث بکار رود: امراءة فاجع; زن مصیبت زده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
فاخته
مرغی است خاکستری رنگ مطوق به طوق سیاه . آن را قلیل الالفت دانسته اند. بجهت آوازش آن را کوکو نیز گویند. اهل انطاکیه یمامه خوانند. (آنندراج ). قمری . کوکو. فانیز. (ناظم الاطباء). صلصل . (منتهی الارب ). هاکس گوید: از کبوتر کوچکتر و نشانها و علامتهای او با کبوتر تباین تام دارد. صدایش نرم و حزن انگیز است . چشمانش شیرین و خوش نگاه است . امانت و بیگناهی آن لایق تقدیم و هدیه حضور خداوندش نموده است . (قاموس کتاب مقدس ). آن را فالنجه ، ورشان ، کالنجه و کرچفوس نیز نامند:
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید
جامه خانه به تبک فاخته گون شد.
رودکی .