جستجو

غاشیه زیر بغل کشیدن
کنایه از اطاعت و امتثال نمودن . (آنندراج ). اطاعت و امتثال نمودن و مطیع کردن . (مجموعه مترادفات ص 43):
حاش للّه اگر زنده شود حاتم طی
پیش اسب تو کشد غاشیه در زیر بغل .

معزی .

غاطیة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی غاطیة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
غازیان
جمع فارسی کلمه غازی است که بر مطلق جنگجویان و سپاهیان اطلاق میشود: اندر وی [قالیقله ] غازیانند بنوبت از هر جایی . (حدود العالم ). غازیان ماوراءالنهر ومردم شهر به طاعت پیش آمدند و دولت عالی را بندگی نمودند. (تاریخ بیهقی ). چون خوارزمشاه از جیحون بگذشت علی تکین بخارا را به غازیان سپرد. (تاریخ بیهقی ).
ساق چون تیر غازیان به قیاس
گوش خنجر کشیده چون الماس .

نظامی .

غازی مازندرانی
اسمش محمد قاسم خان بن میرزا حسن و همشیره زاده محمدمهدی خان متخلص به شحنه است که در حرف شین ذکری از او رفته و خود در بدایت جوانی است و طبعش در نهایت روانی در حضرت اقدس شاهنشاه اسلام پناه گردون درگاه محمدشاه خلداللّه ملکه به منصب غلام پیشخدمتی مفتخر است و در آن دربار معدلت آثار خدمتگر بواسطه انتساب سالهاست که با من بنده انیس و جلیس و معاشر است و غالباً در منزلم حاضر با فقیرانش میلی تمام است و در این مسلک صاحب مقام همتی عالی دارد و طریق جلادت و فتوت می سپارد قناعتی به مناعت آمیخته است و توسلی به توکل آویخته برنایی خلیق است و دانایی رفیق در طریقه ذوق می پوید و احیاناً شعری می گوید به قصایدش فزون از غزل طبع راغب است و قانون فصحا را تتبع و مراقب ، در مبادی حال چاکر تخلص می کرده ، سلیقه اش نیکوست و طریقه اش دلجو. دور نیست در فنی اگر کوشد چشمه سار ارتقا از وجودش جوشد در سنه 1271 ه' . ق. درمازندران رحلت کرد و این ابیات از اوست . (مجمع الفصحاء ج 2 ص 367). صاحب مجمع الفصحاء در حدود 57 بیت که منتخبی از قصاید و تغزلهای اوست ثبت کرده است و دراین جا چند بیت برای نمونه از اشعار او نقل میشود:
ای موی تو چون سنبل و ای روی تو گلنار
از سنبل و گلنار تو بس نرگس خونبار
گلنار که دیده ست رباید دل مردم
سنبل که شنیده ست از او خلق در آزار
سنبل که شنیده ست دل آزار و جفاجو
گلنار که دیده ست زره پوش و زره دار
سنبل که شنیده ست که گلنارش در بر
گلنار که دیده ست که سنبل بودش یار
گر سنبل و گلنار بتکرار سرودم
بر زلف و رخش هستم مفتون و گرفتار
تکرار نه زیباست مگر مدحت سلطان
کو هست جهاندار و از دوده قاجار...
غاسقونیه کورفزی
به ترکی «خلیج گاسکونی ». رجوع به گاسکونْی کورفزی و گاسکونی شود.
غاشیه کش
برنده غاشیه . کشنده غاشیه . حامل غاشیه:
مقرعه زن گشت رعد مقرعه او درخش
غاشیه کش گشت باد غاشیه او دیم .

منوچهری .

غاغ
پودینه . (آنندراج ). پونه . پودنه . حبق. فودنج و رجوع به پونه شود.
غازیانه
دلیرانه و بهادرانه . (آنندراج ).
غازیمون
رجوع به عاذیمون شود.
غاسقیه
رجوع به غاسق و حکمة الاشراق ص 1648 شود.
غاشیه کوکیلی دز
نام غاری در گیلان: خورشید چون این خبر مشاهده فرمود عظیم بترسید و با ازواج و اولاد و عبید و مواشی و اموال و ذخایر به بالای دربند براه زاورم بیرون رفت و در غاری که آن را غاشیه کوکیلی دز می گویند و دوساله آذوقه آنجا مجتمع بود عیال و اطفال و اموال را مضبوط ساخت و دری که بزعم گیلانیان پانصد کس از حمل آن عاجز بودند بدان غار استوار کرد... (حبیب السیر چ قدیم تهران جزء اول از ج 1 ص 341 و چ خیام ج 2 ص 404).
غاغا
شیرینی در زبان کودکانی که تازه به سخن آغاز می کنند.
غازی اسپ
قسمی از ماکولات اهل توران . (آنندراج ):
غازی اسپ و سر گاوو شکنبه اُشتر
میخور ای مردک خر مر به خاطر کم آر.

بسحاق اطعمه .

غازی ویلوق
از امراء دیاربکر در قرن دوازدهم هجری . (النقود العربیة ص 128).
غاسل
نعت فاعلی از غسل . شوینده .
غاص
صفت مشبهه از غص . ممتلی .پر. انباشته . آکنده . مجلس غاص باهله ، مجلسی پر مردمان . منزل غاص بالقوم ; جای پر از قوم . (منتهی الارب ).
  • آنکه به گلویش چیز درماند. (آنندراج ).
  • غاغاطی
    از یونانی غاغاطیس . طاغیطوس . سنگی باشد سیاه و سبک و بوی قیر از آن می آید و آن را از وادی شام آورند و در قدیم آن وادی را غاغا می خوانده اند و الحال وادی جهنم گویند، اگر بر آتش نهند بخور آن مصروع را نافعباشد و گزندگان بگریزند و آن را به عربی حجر غاغاطیس و حجر غاغیطوس خوانند. (برهان ) (آنندراج ). حجرٌ خفیف ٌ بارد یابس . (بحر الجواهر). و رجوع به غاغا شود.
    غازی الدین خان
    ملقب و مشهور به عمادالممالک ، از خانان و امرای هندی . رجوع به مجمل التواریخ گلستانه چ تهران صص 95-97 شود.
    غاسندی
    رجوع به گاسندی شود.
    غاصب
    نعت فاعلی از غصب . بستم ستاننده . به ستم گیرنده . غصب کننده . گیرنده ملک دیگری به زور: اگر خشم نیافریدی هیچ کس روی ننهادی سوی ... عیال و مال خود از غاصبان دور گردانیدن . (تاریخ بیهقی ).
    پس خضر کشتی برای آن شکست
    تا که آن کشتی ز غاصب بازرست .

    مولوی (مثنوی ).