جستجو

غاشیه بردوش
کنایه از مطیع و فرمان بردار. (برهان ) (مجموعه مترادفات ص 43):
هست اسم علمت نام رسول قرشی
که بد از مرکب او غاشیه بردوش سروش .

سوزنی .

غاضیة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی غاضیة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
غازه رخ
روی به رنگ غازه:
سوزنیم مرد به اندازه ... (شرم مرد)
تازه دل و غازه رخ و تازه ...

سوزنی .

غازی قزوینی
(ملا...) پدر ملاخلیل قزوینی و ملا محمد باقر قزوینی که هر دو از مولفین بزرگ قرن یازدهم و مترجمین کتب بسیار بزبان فارسی هستند. رجوع به خلیل قزوینی و محمد صالح قزوینی در این لغتنامه و به نجوم السماء ص 101 و 106 شود.
غاسپه
رجوع به گاسپه شود.
غاشیه بر دوش کشیدن
اطاعت و امتثال نمودن . (مجموعه مترادفات ) (آنندراج ):
هر کجا غاشیه منهی امر تو برند
باز بردوش کشد غاشیه کبک و حمام .

انوری .

غاط
گروه .
  • زمین پست فراخ . (منتهی الارب ).
  • غازی
    زن فاحشه . (از برهان ).
  • چرب روده پرمصالح . (برهان ). چرغند.
  • لقمه بزرگ . پیته درشت دبلة. (منتهی الارب ).
  • معرکه گیر. (از برهان ).ریسمان باز. (برهان ) (جهانگیری ). رسن باز:
    بر زلف شبان غازی چون دلو رسن بازی
    آموخت که یوسف را در قعر چهی یابد .

    مولوی (از جهانگیری ).

  • غازی قلندر
    نامرادی درویش نهاد و عاشقپیشه است و شعر را هم نامردانه گوید. در سمنان اقامت داشت و این ابیات از اوست :
    زمانه چون تو ستمکاره ای بدست آورد
    عجب که یک دل آسوده در جهان ماند.
    نام لیلی به سر تربت مجنون مبرید
    بگذارید که دیوانه قراری گیرد.
    غم گریزان شد از افغان تو غازی شب هجر
    بعد از این دست در آغوش که خواهی کردن ؟
    این رباعی را بسیار رندانه گفته است:
    یک چند چو موسی به مناجات شدم
    یک چند به مسجد پی طاعات شدم
    از هیچ طرف دری برویم نگشود
    باز آمدم و رند خرابات شدم .

    (مجمع الخواص ص 194).

    غاسق
    ماه .
  • یا شب وقت غروب شفق.
  • یا تاریکی بعد از غروب شفق. و منه قوله تعال : «و من شر غاسق اذا وقب » (قرآن 113/3); یعنی از بدی شب چون درآید یا تاریک گردد. یا از بدی ثریا چون فرود افتد بدان جهت که وقت سقوطش طاعون و امراض زیاده شود. ابن عباس و جماعة من شرالذکر اذا قام . (منتهی الارب ). و قال امام ترجمان القرآن الحبر (ابن عباس ) رضی اللّه عنهما (و جماعة) من المفسرین ای (من سرالذکر اذاقام ) و هو غریب . (تاج العروس ).
  • شب تاریک . (ترجمان علامه جرجانی ) (دهار).
  • مار سیاه . (المنجد).
  • مقابل نور عارض در اصطلاح حکمت اشراق: النور ینقسم الی نور فی نفسه لنفسه و الی نور فی نفسه و هو لغیره و النور العارض عرفت انه نور لغیره فلما یکون نور النفسه و ان کان نوراً فی نفسه . لان وجوده لغیره . و الجوهر الغاسق لیس بظاهر فی نفسه و لا لنفسه علی ماعرفت . و رجوع به حکمة الاشراق ص 117، 217، 219 شود.
  • غاشیه دار
    خادم و مطیع. (آنندراج ):
    مشتری اندر نمازگاه مر او را
    پیشرو و جبرئیل غاشیه دار است .

    ناصرخسرو.

    غاطس
    غاطش . مظلم . تاریک : لیل غاطس .
  • غاطس عن الوجود; بی معرفت . بی اطلاع . (دزی ج 2 ص 217).
  • غازی آباد
    قصبه ای است در ایالت میرات از ایالات شمال غربی هند، در 45 هزارگزی از جنوب غربی میرات ، در ملتقای خط دهلی با خط آهنی که از لاهور به اللّه آباد میرود و 7365 تن سکنه دارد. (قاموس الاعلام ترکی ).
    غازی گرای
    نام سه تن از خانان و امرای قرم (کریمه ) که به عنوان غازی گرای اول (در 929 ه' . ق. سلطنت کرده ) و غازی گرای دوم (1002- 1017) و غازی گرای سوم (1117-1119 ه' . ق.)یاد شده اند. قلمرو حکم رانی این طایفه بلاد بلغار و در آخر کار قرم (کریمه ) و کافا بوده است و آغاز فرمانروایی ایشان سال 823 ه' . ق. و پایان سال 1197 بوده است . (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 209 و 211).
    غاسقوناده
    رجوع به گاسکوناده شود.
    غاشیه داری
    اطاعت و فرمانبری:
    وان بدر که نام او منیر است
    در غاشیه داریش حقیر است .

    نظامی .

    غاطوس
    قطاس . نوعی ماهی . معرب کتوس (نشوء اللغة ص 82).
    غازیاقی
    غازاَیاقی . اطریلال . رجوع به اطریلال شود.
    غازی گرای خان
    (ابن الحاج سلیم گرای خان ) یکی از خانان قرم (کریمه ) است که در آغاز خانی برادرش دولت گرای خان ، به منصب نورالدینی منصوب شد و بنظام چرکس تعیینش کردند،ولی وی قبیله توغای را تابع کرد و سر از اوامر برادر باززد و کاری از پیش نبرد و مغلوب گردید و با این وصف مشمول عفو برادر شد و بدو اجازه دادند در روم ایلی اقامت کند وقتی به ادرنه رسید، چند روز او را زندانی و سپس به رودوس تبعید کردند و بعدها باز مورد عفو قرار گرفت و به سال 1116 ه' . ق. بجای دولتگرای خان به تخت خانی کریمه نشست و در سنه 1118 ه' . ق. باش آقاسی او را به قسطنطنیه جلب و استیضاحاتی کردند ودر نتیجه گزارشها از تخت و تاج معزول شد و در قرین آباد روم ایلی اقامت گزید، و سپس بسال 1120 در 36سالگی از مرض طاعون وفات یافت و در حظیره جامع یانبولی به خاکش سپردند. معروف است که کریم وسخی بوده است .
    غاسقونیه
    گاسکونی . رجوع به گاسکونْی شود.