جستجو

غالی
نرخ گران . یقال بعته بالغالی ; ای بالغلاء. (منتهی الارب ). گران . (مهذب الاسماء). گران قیمت ، مقابل کم بها. (آنندراج ) (غیاث ). مقابل رخیص ، ارزان .
  • گرانبها.نفیس . قیمتی . قازح ، سعر قازح ; ای غالی . (منتهی الارب ).
  • نعت فاعلی از غلو. غلوکننده . (مهذب الاسماء).
  • آنکه در حق علی علیه السلام یا یکی از ائمه غلو کند. (فردی از) گروهی که حضرت ولایت پناه را به اعتقاد خود خدا میدانند. (آنندراج ). رجوع به غلاة و غالیان شود.
  • مفرط. افراطی . ازحد گذرنده . از حد درگذرنده . ج ، غُلاة. سمعانی آرد: این انتساب افراط و مبالغه در غلو را افاده میکند. (انساب سمعانی ):
    برترمشو از حدّ و نه فروتر
    هش دار مقصر مباش و غالی .

    ناصرخسرو.

  • غافل دل
    آنکه غافل باشد. کسی که خاطر او به غفلت گراید: رجل ٌسَرِف ُ الفواد; مرد غافل دل خطاکار. (منتهی الارب ).
    غالاغرا
    معصره . زیاتان .
    غالب دهلوی
    رجوع به غالب نجم الدوله شود.
    غالغو
    رجوع به گالگو شود.
    غالیابار
    بوی خوش دهنده . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به غالیه بار شود.
    غافل شدن
    بی خبری . آگاهی نداشتن . ذهل . اغترار. تغافل . غفول . غفلت . (تاج المصادربیهقی ) (ترجمان علامه جرجانی ). غهب . تغهب . (تاج المصادر بیهقی ). سمود. (دهار). سهو. (ترجمان القرآن علامه جرجانی ). غرارة. (تاج المصادر بیهقی ):
    چیست دنیا از خدا غافل شدن
    نی قماش و نقره و فرزند و زن .

    مولوی .

    غالاقطیطس
    حجر لبنی . حجر اللبنی .
    غالب شدن
    چیره گشتن . اعتلاء. غالب گردیدن: تا اشتها غالب نشود چیزی نخورند. (گلستان ). و عنفوان شبابم غالب شدی . (گلستان ).
    صبر معشوق و عشق غالب شد
    تا بدسته درفش غایب شد.

    سعدی (هزلیات ).

    غالغوس
    رجوع به گالگوس شود.
    غالیان
    ج ِ غالی بسیاق فارسی . رجوع به غالی و غلاة و مزدیسنا ص 288 شود.
    غافل شمردن
    تغفیل . (منتهی الارب ). غافل خواندن .
    غالاکسوس
    مصراونة. موروقیتس . حجر قبطی .
    غالب طهرانی
    مولف ریاض العارفین آرد: نامش اسداللّه خان و اصلش از آذربایجان . در سن شباب از آداب پیری کامیاب ، به ارباب طریقتش رغبتی است صادق، وبه تکمیل نفس شائق، به اخلاف پسندیده موصوف و به صفای صوری و معنوی معروف ، با احباب صدیق و مهربان و با اصحاب معنی همدل و همزبان . خویی خوش دارد و رویی دلکش . طبعی رزین و شعری شیرین ، و غزل را به سیاقت مولوی معنوی گفتن خواهد و غالباً اقتفا به وی کند. با منش لطفی خاص ، و از غزلیات و مثنویاتش برخی نگاشته شد:
    لب تشنه ایم ساقی تر کن گلوی ما را
    تا باده در خمت هست پر کن سبوی ما را
    در عشق عاشقان را هست آبروی از اشک
    بر روی ما نظر کن بین آبروی ما را
    از بحرش ار مدد نیست از آب جو چه خیزد
    با بحر خود رهی ده خشکیده جوی ما را
    ما سالکان راهیم ابلیس در پی ماست
    پیش آر خضر ره را پی کن عدوی ما را
    مشکل ز تار مویت دل را بود رهایی
    پیوندهاست با توهر تار موی ما را.

    #

    غال کاری
    در تداول عامه به معنی تجزیه طلا از خاک و چیزهای دیگر بکار میرود.
    غالیانوس
    رجوع به گالیانوس شود.
    غافل غافل
    بسیار نادان . بسیار بی خبر:
    خاقانی از این راه دورنگی به کران باش
    یا عاقل عاقل زی یا غافل غافل .

    خاقانی .

    غالالوط
    باقلای قبطی را گویند و آن در مصر بسیار است و از باقلا کوچکتر است و سیاه رنگ بود. اسهال را نافع است . (برهان ) (آنندراج ). غالالوطا. باقلای قبطی . (دزی ج 2ص 198) (برهان قاطع چ معین ).
    غالب ظن
    غالب الظن . ظن غالب . گمان غالب: و غالب ظن آن است که خبری بیرون نیاید. (کلیله و دمنه ).
    من بر از باغ امیدت نتوانم خوردن
    غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی .

    سعدی (طیبات ).

    غال کندن
    غال ِ کاری را کندن ، در تداول عامه ، به پایان بردن . تمام کردن .