جستجو

غاضر
نعت فاعلی از غضر. شتاب آینده در حاجات خود و صلح کننده در آن .
  • پوست نیکو پیراسته . (منتهی الارب ).
  • به پگاه رونده در طلب کارها و حوائج خود. (از قطر المحیط).
  • غاغه
    به لغت عمان پودنه و معرب آن فودنج است . (برهان ). و رجوع به غاغ و پونه شود.
    غازی خان مهلی
    یا محلی نام یکی از امرای افغانی . رجوع به تاریخ شاهی تالیف احمد یادگار چ کلکته صص 234 - 238 شود.
    غاژکرده
    پنبه دانه از پنبه بیرون کرده و پشم زده و مهیا برای رشتن .
  • ابریشم پاک کرده :اخزری ; دستارها از ابریشم غاژ کرده . (منتهی الارب ).
  • غاشق بالش
    نوعی از گون است که بر زمین خفته بود. (نزهة القلوب ).
    غاف
    نوعی از درخت که میوه اش نیک شیرین باشد یا آن ینبوت است . (منتهی الارب ). شجر له ثمر حلو جداً و قیل هو الینبوت ، الواحدة غافة. (اقرب الموارد). قال ابوزیدالغاف شجرة من العضاه الواحدة غافة، و هی شجرة نحوالقرظ شاکةحجازیة تنبت فی القفاف ... و قال صاحب العین الغاف نبوت عظام کالشجر یکون بعمان ، الواحدة غافة. (معجم البلدان ج 6 ص 261). کهور. کبیر. و رجوع به کهور شود.
    غازی خیری
    نوعی سکه . رجوع به غازی شود.
    غاژه
    گلگونه . رجوع به غازه شود.
    غاشم
    نعت فاعلی از غشم . ظالم . بیدادگر. ستمگر. ستمکار. رجوع به غشوم شود.
    غاضری
    یکی از بطالان معروف و در اخبار او کتابی کرده اند. (ابن الندیم ).
    غافارنی
    نام موضعی در اواسط کوههای پیرنه که ارتفاع آن از سطح دریا 1346 گز است . (الحلل السندسیه ج 2 ص 109).
    غازیدن
    فلخمیدن . حلج . غاز کردن . فلخیدن .
    غاژیدگی
    برهم زدگی پشم یا پنبه .
    غاشول
    غاسول . گیاهی است که آن را به فارسی اشنان خوانند و بدان دست هم شویند و اشخار از آن سازند. (برهان ).
    غافت
    (ع اِ) گلی است لاجوردرنگ درازشکل و شاخهای باریک دارد بدرازی یک وجب و گل و برگ و شاخ آن همه تلخ است و از کوهستان حوالی شیراز آورند، بوته آن را حشیش الغافت و شجرة البراغیث و شوکه منتنه گویند، نیم مثقال آن حیض را برسد. (برهان ). به فارسی آن را گل خُله گویند و از گیاههای خاردار است ، برگی چون شاهدانه و گلی چون نیلوفر دارد.(از بحر الجواهر). به لاتینی اوبطوری و به بربری اکرسومنه نامند و نبات آن راحشیشه الغافت و شجرةالبراغیث و شوکه منتنه نامند.
    ماهیت آن : گیاهی است خاردار و برگ آن دراز و عریض و طولانی و مزغب و از وسط برگهای آن شاخی مجوف خشن روییده و گل آن کبود مایل به بنفشی و طولانی و جمیع اجزای آن بسیار تلخ و از صبر تلختر و با عفوصت و قبض کمی و حرارت چندان ندارد و مستعمل گل آن است با عصاره آن ، و قوت آن سه سال باقی می ماند. بهترین آن فارسی است که از کوهستان شیراز آورند و رومی نیز. طبیعت آن گرم در اول و خشک در دوم و جمعی برعکس نیز گفته اند و صاحب ارشاد گرم و خشک در دوم دانسته و با قوت قابضه کمی .
    افعال و خواص آن : ملطف و مقطع و جاذب و جالی و مفتح سده جگر و سپرز و تنقیه مجاری آن و جهت تبهای مرکبه و اسهال اخلاط سوخته و ادرار بول و شیر و حیض و عرق.
    اعضاء الغذا، و النفض : آشامیدن حشیش و یا عصاره آن جهت اوجاع کبد و تفتیح سدد آن و سده طحال و تقویت کبد و تحلیل اورام آن و اورام طحال و صلابت آن و صلابت معده و سوءالقنیه و استسقاء و ادرار بول و حیض و با شراب جهت قروح امعا و حمول آن مدر قوی حیض بعد از یاس از آن .
    القروح : آشامیدن نیم مثقال از حشیش آن با آب شاهتره و سکنجبین و هم چنین گل و عصاره آن و ضماد گیاه آن با پیه خنزیر کهنه و یا پیه هر حیوانی که باشد سرشته جهت قروح عسرة الاندمال و طلای عصاره آن جهت جرب و حکه و ذرور آن مجفف و التیام دهنده زخمها.
    الحمی : جهت حمیات مزمنه کهنه و مرکبه و سوداویه و صفراویه ومحترقه به تخصیص عصاره آن با عصاره افسنتین .
    الزینة: جهت داء الثعلب و داءالحیة. گویند مضر طحال است ، مصلح آن انیسون ، مقدار شربت آن در غیر مطبوخ تا سه درم و در مطبوخ تا هفت درم ، بدل آن در حمایت به وزن آن اسارون و نیم وزن افسنتین . و طریق اخذ عصاره آن آن است که گیاه آن را و آب آن را گرفته در آفتاب بگذارند تا منعقد گردد، پس افراص ساخته خشک نمایند. طبیعت آن سرد و خشک و الطف از جرم آن .
    افعال و خواص آن : ملطف و مقطع و رافع جرب و حکه و تبهای کهنه و درد جگر با آب شاهتره و سکنجبین ، مقدار شربت آن نیم مثقال تا یک مثقال ، مضر انثیین ، مصلح آن مصطکی ، بدل آن سه وزن آن غافث و گویند سه وزن آن سماق است و تخم آن را چون با شراب بیاشامند جهت قروح امعاء و نهش هوام مفید و حب و اقراص و معجون در قرابادین کبیر ذکر یافت . مولف اختیارات بدیعی آرد: بهترین آن فارسی بود که از کوهستان حوالی شیراز آورند و رومی نیز نیکو بود و آن گلی است لاجورد رنگ دراز شکل و شاخهای وی باریک بود و بدرازی یک وجب بود و کوتاه تر نیز بود و گل وی و شاخ وی و ورق وی همه تلخ بود بغایت مانند صبر، و طبیعت آن گرم بود در اول و خشک بود در دویم و گویند معتدل بود در گرمی و سردی و گویند سرد است و وی لطیف بود و در ابتدا داءالثعلب عظیم نافع بود و با پیه کهن بر ریشهایی که دشخوار بود باصلاح آورد و درد جگر و معده و صلابت سپرز و قرحه امعا و تبهای مزمن و صفرای محترقه بیرون آورد و مقدار شربت از وی نیم مثقال بود و وی حیض براند و گویند مضر بود بسپرز و مصلح آن انیسون است و بدل آن نیم وزن آن افسنتین با یک وزن آن اسارون . (اختیارات بدیعی ). حکیم مومن آرد: شکوفه گیاهی است کبود مایل به بنفشی و طولانی و تلخ و با عضوصت و برگش دراز و عریض و زغب دار و از وسط برگها شاخ مجوف خشونت دار می روید و قوتش تا سه سال باقی است . در دوّم گرم و در اول خشک و لطیف و جالی و مفتح سدّه جگر و مقوی معده و جگر و مدر حیض و بول و شیر و عرق و مسهل اخلاط سوخته و حاره و رافع تبهای مرکبه و سدّه سپرز و جگر و ذرور او مخفف و التیام دهنده زخمها و حمول او مدر قوی حیض و گویند مضرّ سپرز است ، و مصلحش انیسون و بدلش مثل او اسارون و نصف آن افسنیتن و شربت او سه درهم و در مطبوخ هفت درهم است . (تحفه حکیم مومن ). ابن البیطار در شرح «غافث » آرد: دیسقوریدوس فی الرابعة اناطوربوس هو من النبات المستانف کونه فی کل سنة یستعمل فی وقودالنار و یخرج قضیباً واحداً قائماً دقیقاً اسود صلباً خشبیاً. علیه زغب طوله ذراع او اکثر، علیه ورق متفرق بعضه من بعض مشرف تشریفات او اکثر،و هذه الشرف مشرفة مثل تشریف المنشار شبیهة بورق النبات الذی یقال له نیطافلن اوورق الشهدانج و لون الورق الشهدانج و لون الورق الی السواد و علی الساق من نصفه بذر علیه زغب یسیر مائل الی السفل اذا جف یتعلق بالنبات . جالینوس فی السادسة، قوة هذالدواء قوة لطیفة قطاعة تجلو من غیر ان تحدث حرارة معلومة و لذلک صار یفتح سدد الکبد و فیه مع هذا قبض یسیر بسببه صار یقوی الکبد. دیسقوریدویس .و ورق هذا النبات اذا دق ناعماً و خلط بشحم الخنزیرالعتیق و وضع علی القروح العسرة الاندمال ابراها وهذا النبات او بزره اذا شربا بالشراب نفعا من قرحةالامعاء و من نهش الهوام . لی . قد کثر الاختلاف فی هذالنبات بین الاطباء مشرقاً و مغرباً حتی انه لم یثبت له حقیقة عند احد منهم ، فاطباء المغرب الاقصی و افریقیة یستعملون مکانه النبات المسمی بالبربریة. (برهان ). و هو الطابق و رجعوا فی ذلک قول اسحاقبن عمران واحمدبن ابی خالد، و هذا غلط منهم فاحش ، لان البرهلان قد ذکره دیسقوریدوس فی الثالثة وسماه بالیونانیه (فوتیرا) و هو الطابق بالعربیة و قد ذکرته فی حرف الصاء، و اما بعض اطباء الاندلس فانهم یستعملون هذالدواءالذی تکلمنا فی هیئته و قوته کدیسقوریدوس و جالینوس و اهل اطباء العراق و الشام والدیار المصریة فلیس یعرفون شیئاً مما ذکرناه و انما یستعملون نباتاً آخر شدیدالمرار، له زهر ازرق الی الطول ماهو، و له قضبان مدورة دقاق تشبه الدقیق من الاسل ولون ورقه و قضبانه الی الصفرة و جمیعه شدید المرارةامر من الصبر و هو اشدّ قوة و اظهر نجحاً فی تفتیح سدد الکبد و غیرها من الدواء الذی قالت التراجمة عنه انه الغافث فی مفردات دیسقوریدوس و جالینوس فاعلمه . و قال بدیغورس و بدله نصف وزنه اسارون و وزنه و نصف وزنه افسنتین . (مفردات ابن بیطار ج 2 ص 144-145). داود ضریر انطاکی ذیل «غافت » آرد: نبت عریض الاوراق مزغب فی وسطه قضیب مجوف خشن ، له زهر الی الزرقة، و منه بنفسجی مرالطعم عفص یدرک اواخرالربیع، تبقی قوته ثلاث سنین ، و هو حارُ فی الثانیه یابس فی الاولی او معتدل یسهل الاخلاط الحارة والمحترقه و یفتح السدد و یطفی ءالحمیات بالغاً حتی قیل یبرده و یزیل الطحال و عسرالبول و یدرالفضلات حتی الحیض بعد الیاس ولو احتمالاً، یدمل و یجفف بمطلق الشحوم ذروراً و هو یضرالطحال مع نفعه منه و یصلحه الانیسون و شربة جرمه ثلاثة و مطبوخه سبعة و بدله مثله اسارون و نصفه انیسون . (تذکره داودضریر انطاکی ص 259). غافث . اوفطاریون . اوقطاریون شجرةالبراغیث . دوای جگر. شوکة منتنة. بقلة القمل .
    غازی سمرقندی
    امیر دولتشاه بن علاءالدولة بختیشاه الغازی السمرقندی . مولف کتاب تذکرة الشعراء معروف به تذکره دولتشاه که در سال 892 هجری آن را تالیف کرده است و یکبار در هند و بار دیگر در تاریخ 1318 ه' .ق. / 1900 م . به سعی و اهتمام پرفسور ادوارد براون انگلیسی در مطبعه بریل در شهر لیدن به طبع رسیده است . پروفسور برون در مقدمه این کتاب می گوید: چون دیدم که میل اکثر طلبه زبان فارسی به آثار اشعار شعراست خیال کردم که یکی از تذکره هایی که از احوال این طایفه حاکی است نزد ایشان خوبتر و مرغوبتر خواهد بود، و چون مناقب الشعراء ابوطاهر خاتونی که معاصر سلاجقه بوده بکلی از میان رفته و لباب الالباب عوفی به غایت نادرست و در آن وقت در دستم نبود مصلحت چنان دیدم که تذکرة الشعراء دولتشاه که معاصر مولینا نورالدین عبدالرحمان جامی قدس اللّه سره بود و کتاب خود را در سنه 896 نوشت بدواً اختیار افتد تا در این کتابخانه (کتابخانه آثار ادبای فرس که براون می خواسته است با طبع کتب مهم فارسی بوجود آورد) نخستین جلد باشد با وجود آنکه یک مرتبه در سنه 1305 ه' . ق. در بمبئی چاپ شده است و بیشتر مضامین آن در جلدی ترکی العبارة مسمّی به سفینة الشعراء که در سنه 1259 در اسلامبول چاپ شد مندرج است چرا که این تذکره دولتشاه کتابی است سلس العبارة مشتمل بر احوال صد و پنجاه کمابیش از مشاهیر شعراء متقدمین و متوسطین و علاوه بر آن اطلاعات کثیره دارد از تاریخ سلاطین ماضیه و دول حالیه بطوری که مقدمه و مدخل خوبی است از برای هر کسی که بخواهد این قسم معلومات را بهم رساند و چون خود کتاب حاضر است و محاسن آن واضح و باهر در وصف آن اطناب را صواب نمی بینم ولی در باره مولف آن چند کلمه گفتن روا باشد: در کتاب مجالس النفایس تصنیف امیر علی شیر نوایی که ممدوح و مربی دولتشاه بود در ابتدای مجلس ششم چنین نوشته یافتم مجلس ششم : در ذکر امیرزادگان سخنور و بزرگان و نام آوران دیگر خطه خراسان که با وجود قریحه قوی به شاعری نمی پردازند یعنی اوقاتشان مساعدت به این کار نمیکند و فقط گاه گاه محض تفریح بشعر و شاعری توسل جویند. یکی از این نوع امیران فیروزشاه پسر امیرعلاءالدوله اسفراینی پسر عموی امیر دولتشاه است ، مکنت و عظمت وی از آفتاب روشن تر است و احتیاج به تعریف و توصیف ندارد. خود امیر علاءالدوله هم مرد اهلی بوده ولی خللی در مغزش پیدا شد اما امیر دولتشاه مرد درویش منش و صاحب قریحه غرّا بوده و مردانگی و دلیری بسزا هم داشته ، لیکن از طریق آباء و اجدادی و جاه و جلال روگردان شده کنج عزلت گزیده به کنج قناعت و شغل زراعت و دهقنت پرداخت و تمام اوقات فراغت خود را به کسب کمالات و اخذ معلومات و تکمیل نفس صرف کرد و ضمناً تذکرة الشعرای محققانه ای تالیف کرده است که مطالعه آن درجه کمالات نفسانی مولف را بخوبی آشکار می کند و متاسفانه در همین روزها خبر فوت وی را به من دادند خدای تعالی غرق رحمتش کند این مطلع از اوست :
    زهی از آفتاب عارضت شمع جهان روشن
    ز چشم آن روشنی کرده دلم را خانمان روشن .
    و هم در اول مقدمه همان نسخه که در سنه 1897 استنساخ یافت و حالا در کتبخانه بزرگ لندن محفوظ است آن امیر جلیل تذکره دولتشاه را مذکور دارد و می گوید: امیر دولتشاه یکی از امیرزادگان مشهور و اصیل ملک خراسان وبزیور علم و دانش مبسوط متحلی و با تاج فقر و قناعت متوج است . تذکره مزبور را بنام سلطان صاحب قران تالیف و نام نامی شعرای ماضی و فصحای گذشته را زنده کرده است . در بعضی مواقع این کتاب هم لختی از احوال دولتشاه به قراین معلوم میشود چنانچه از حسب حالی که در مقدمه آن درج کرده است (صص 11- 14) می بینیم که در سن پنجاه سالگی به تالیف این کتاب شروع کرد و به خیال خودش شخص اول بوده که حالات و مقامات شعرای ایران را نوشته یعنی که بر کتابهای ابوطاهر خاتونی و عوفی که چند سال قبل از او از این قبیل تالیفها ساخته بودند مطلع نبود و از جایی دیگر (صص 337 - 338) معلوم میشود پدرش علاءالدولة از مقربان و ندمای شاهرخ سلطان بود و از جایی دیگر (صص 455 - 456) معلوم میشود که برادرش امیر رضی الدین علی از ندمای سلاطین و امرا بوده است چنانکه ندیم سلطان بابر و امیر محمد خدایداد بود و از خاتمه کتاب (صص 532- 533) معلوم می شود که دولتشاه در جنگ چکمن سرای که میان ابوالغازی سلطان حسین و شاهزاده سلطان محمود واقع شد حاضر بود، در سائر مواقع که به احوال خود اشاره می کند بیشتر شکایت می کند چنانچه (ص 80) بعد از وصف سخاوت سلاطین پیشین نسبت به شعرا می گوید اکنون اگر شاعری از ممدوح خود دو خروار شلغم طلب کند حقیر ندانند و منت دارند که تخفیف تصدیع می کند و در جایی دیگر (صص 179 - 180) شکایت می کند از آن که مردم فرومایه دون که کار ایشان و پدران ایشان گاوبندی بود اکنون دم از سیاقت دیوانی و عمل سلطانی می زنند و به علمداری مشغول میشوند که کارها نقصان دین و ملت و شکست شرع و سنت است و در جایی دیگر (ص 423) علما و شعراء وقت خودرا زجر و ملامت می کند که چرا از کلمة الحق خاموش می مانند و زبان به نصیحت بزرگان نمی گشایند، و در جای دیگر (صص 291 - 292 و ص 437) از فقر و بی چیزی و قرضداری خود و سنگدلی و درشتی و خونخواری علمداران که به قول خودش شیوه ایشان طمع به مال مسلمانان است و کیش ایشان دروغ و بهتان ، شکایت می کند و از اینهمه معلوم میشود که با وجود اصالت و نجابت و حسب و نسب و فضل و عرفان و تقریب به بارگاه سلطان و تربیت وزیر امیرعلی شیر باز گاه گاهی مبتلای زحمت و مشقت میشد ودر صحبت عرفا و شعرا و مطالعه دواوین شعر و کتب تواریخ و سیر تسلی می جست ... (مقدمه تذکرة الشعراء چ لیدن ).
    غاژیدن
    برهم زدن پشم یا پنبه و مانند آن . غاژدن .
    غاشی
    بی هوش . (منتهی الارب ):
    قل للذی انا فی هواه غاش
    صادالفواد بصدغه الجماش .

    ابومنصور ثعالبی (از ترجمه تاریخ یمینی ).

    غاضف
    نیکوحال . (منتهی الارب ). الناعم البال . (قطر المحیط).
  • زیست نازک خوش . (منتهی الارب ). الناعم من العیش . (قطر المحیط).
  • سگ که گوش وی پیش فروهشته باشد. (منتهی الارب ). من الکلاب ; المنکسر اعلی اُذنه الی مقدّمه . (قطر المحیط).
  • غافث
    تلفظی در غافت . رجوع بغافت شود.