جستجو

غاغاطیس
(حجر...) غاغاطی . طاغیطوس . . سکنج . سبج . رجوع به غاغاطی و حجر غاغاطیس شود.
غازی اول
ملقب به سیف الدین از اتابکان موصل از سال 541 تا 544 ه' . ق. درموصل فرمانروا بوده است . (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 144). رجوع به غازی بن عمادالدین زنگی شود.
غازیه خاتون
نام دختر ملک کامل از ملوک ایوبی و زوجه ملک مظفر محمود حکمران حمات است در موقع وفات شوهرش پسر وی ملک منصور که کودک بود وارث تخت و تاج و اونایب السلطنه گردید و در تاریخ 656 ه' . ق. درگذشت .
غاسول
اشنان . (منتهی الارب ) (تحفه حکیم مومن ). گیاهی است که آن رابه فارسی اشنان خوانند و بدان دست هم شویند. (برهان ) . اشنان القصارین . حرض . غاشول .
  • از تیره قرنفلیان . (گیاه شناسی گل گلاب ص 213). رجوع به صابونی و اشنان و قلیا شود.
  • غاصبانه
    همچون غاصب . مانند غاصبان . از روی ِ غصب .
    غاغالس
    نام دیگر آن غالیوس و کلمه ای است یونانی که معنی آن بدبوست و مردم مصر آن را فسا الکلاب می نامند. گیاهی است املس که برگهای آن در طرف گلش درشت است و سفید کبود می نماید. بدبو و تلخ مزه است . در خرابه ها و اطراف بوستانها میروید و در مجاری آب بسیار است . گرم در اول و خشک در دوم . گویند دارویی مانند آن در علاج درد سینه و ربو و سعال و تنگی نفس و گشودن سده ها یافت نشود و حکه و جرب و امراضی را که از صفرا باشد سود دهد و سنگ مثانه را می شکند و مدر و گشاینده بادهاست . شربت آن تا 5 درم است و آب آن اگر در برج حمل گرفته شده و با روغن زیتون آمیخته شود جهت پاک کردن چرک معادن موثر است . (از تذکره ضریر انطاکی ص 249). و در تحفه حکیم مومن آرد: غالیسس به لغت یونانی به معنی منتن الرائحه است و غالوسیس نیز آمده و در طبرستان پلهیم نامند و در بستانها و خرابه ها بسیار میروید و بقدر نبات انجره و برگش با ملاست و بدبویی و گلش سفید و چتری مانند گل شبت و ثمرش بقدر عنب الثعلب و بعد از رسیدن سیاه وپرآب میشود و در دارالمرز سرکه را با آن رنگین میسازند و بیخ او سفید و با تجویف ، در سیم گرم و خشک و محلل خنازیر و اورام صلبه و سرطان و قروح خبیثه و ورم مزمن انثیان خصوصاً چون برگ و شاخ او را با سرکه روزی دو بار ضماد کنند و خوردن ساق او بجای سبزی جهت سرفه کهنه و بهق و ضیق النفس و ربو و درد سینه بی عدیل و چیزی دیگر قایم مقام او ندانسته اند و مفتح سدد و مفتت حصاة و مدرّ بول و حیض و محلل ریاح و جهت جرب و حکه و بالخاصیة جهت علل صفراوی مفید و شربتش تا پنج درهم و آب او با روغن زیتون جهت پاک کردن چرک معادن موثر است و نقیع بیخ او بقدر ده درهم مسهل قوی بلغم و سودای رقیق و سریع العمل است . (تحفه حکیم مومن ). در مفردات ابن البیطار آرد: غالسیفس ، عامتنا بالاندلس تسمیه بالحملج و اهل مصر تسمیه بالمنتنة و هو کثیر بالبساتین ینبت نفسه من غیر ان یزرع یشبه نباته نبات القریص الا انه املس لا یلذع التبة. دیسقوریدوس فی الرابعة هو نبات یشبه افالیقی و هو الابخرة فی جمیع الاشیاء الا ان ورقه اشد ملاسة من ورق افالیقی و اذا فرک ورقه فاحت منه رائحة منتنه جداً و له زهر دقاق لونه الی الفرفیریة و ینبت فی السیاجات و فی الطرق و الخربات و قوة الورق و القضبان محللة للجسا، و الاورام السرطانیة و الخنازیر و الاورام التی یقال لها قوحثلا و الاورام العارضة فی اصول الاذان فینبغی اذ احتیج الی ضماد و دق هذا النبات او قضبانه ان یدق الورق والقضبان و نحیط المستعمل منها بالخل و یعمل منها ضماد و تضمد به هذه الاورام و هو فاتر مرتین فی النهار و قد ینتفع بطبیخ الورق والقضبان فی هذه الاورام التی ینتفع بالضماد فیها اذا حب علیها و الورق و القضبان اذا تضمد به مع الملح کانا صالحین للقروح الخبیثة و الاکلة. الشریف قوته حارةٌ یابسة فی الثالثة اذا اکل ورقه رعیاً نفع من السعال المزمن و النهش و التضایق و لایوجد دواء یعدله فی ذلک . (مفردات ابن بیطار ص 146).
    غازی بیک ایدغمش
    از ممالیک و پرورش یافتگان اتابک پهلوان که دراوائل قرن ششم هجری فرمانروای ری و همدان و اصفهان بوده است . و این همان امیر است که ابوشرف ناصح بن ظفربن سعد منشی گلپایگانی در صدر ترجمه تاریخ یمینی (چ تهران ص 11) او را به این القاب یاد می کند: «خاقان اعظم پادشاه معظم شمس الدوله و الدین نصرة الاسلام و المسلمین ملک ملوک الشرق والغرب غازی بیک ایدغمش حرس اللّه جلاله و ضاعف اقباله » و بعد از اشاراتی به خدمات او از لحاظ ایجاد امنیت در خطه عراق و ری و همدان می گوید: و به حکم آنکه این خطه مختصر که مسقط الراس این ضعیف است در تصرف دیوان این پادشاه بود و بهمین ایالت و حسن کفایت او مشرف و بیشتر اوقات و معظم سال این جایگاه مقام میفرمود و به متنزهات شکار و صحاری این بقعه میل می نمود به نوبتی که اتفاق قدوم رکاب میمون افتاد بر خاطر گذشت که لاخیل عندک تُهدیها و لامال
    فلیسعد النطق ان لم یسعد الحال .
    جایی که سلیمان ملک برسد سزد که اگر چون مور کمر خدمت بندم و بدین خط چون پای ملخ جزوی چند نویسم ، و درآن طرفی از اخبار و اسمار ملوک و تواریخ پادشاهان درج کنم و به قصر عالی تحفه برم ، تا در اوقات فراغ و ساعات خلوت به استماع آن استیناسی فرماید و از تقلب احوال و تبدل ابدال اعتباری گیرد و در این باب به صاحب عادل موید منصور موقر مهذب الدین جمال الاسلام والمسلمین سید الوزراء الکرام فی العالمین العالم ابوالقاسم علی بن الحسن بن محمدبن ابی حنیفة حرس اللّه جلاله و ادام اقباله که آصف ملک و دستور دولت بود مشورت کردم و اجازت خواستم ، اهتزازی بلیغ فرمود و اشارت کرد که کتاب یمینی از تصنیف عتبی کتابی مفید است و با قلت اجزاء و خفت مشتمل است بر شرح مواقف و مقامات سلطان غازی محمودبن سبکتکین رحمه اللّه و برخی از احوال آل سامان ونبذی از ایام آل بویه و از اخبار و آثار ملوک طوایف و امراء اطراف هم بعضی را متضمن است ، صواب آن است که آن را به عبارتی که با فهم نزدیک باشد... به پارسی نقل کنی ... تا من به مشاطی این عروس قیام کنم و زیف این بضاعت پیش امیر به امیری پرگار کنم و دو نوع از انواع فوائد از این کتاب روی نماید: یکی آنکه این پادشاه که تا ابد باقی باد چون در اطوار و احوال اسلاف ملوک و سلاطین و بسطت ملک و نفاذ حکم و جلالت قدر و کمال کامکاری و فرمانروایی ایشان نگرد بداند که تصاریف ایام و تغاییر شهور و اعوام بر ایشان ابقاء نکرد و حال همه به زوال رسید و از ایشان جز نیک نامی خیرات و مبرات و آیین داد و بخشش و بخشایش باز نماند. بصیرت او در امضای این معانی ثاقب تر گردد و رغبت او در تقدیم این ابواب صادقتر شود. دوم آن که قدر اهل هنر بشناسد و بداند که پادشهان دفاین جهان و خزائن عالم بر اهل شمشیر صرف کردند و بندگان را ببهای گران در تحت رق و مِلک آوردند و ایشان را در ملک جهان مشارک و مساهم خویش گردانیدند و هیچ کس از ایشان بیش از مدت حیات وفا ننمود و بعد از انقضای عمر به کاری نیامد و دبیری به پنج تا کاغذ و قرصی مداد که دو درم سیم سیاه ارزد، ذکر ایشان بر صفحه ایام نگاشت و داغ ایشان بر پیشانی روزگار نهاد و نام ایشان تا ابد موبد و مخلد گردانید و بطون دفاترو متون صحائف به ذکر ایام و اقوال و افعال ایشان آراسته کرد و قرب سیصد سال گذشت تا از محامد محمودبن سبکتکین داستان میزنند و از مفاخر و مآثر آل بویه بازمیگویند... و ذکر محامد سلجوقیان که مملکت این دو پادشاه : (ابوبکربن محمدبن ابی بکر از نوادگان اتابک پهلوان و شمس الدولة غازی بیک ایدغمش ) قطری از اقطار ممالک ایشان حکم این دو سردار قطره ای بود از دریای پادشاهی ایشان تا نه بس مدتی سپری خواهد شد و نام ایشان از جراید خاطر محو خواهد گشت ، و چون در ایام ایشان اهل هنر حظی نیافته اند کس از ایشان یاد نیارد... این اشارت از صاحب عادل ... قبول کردم و مثال او را امتثال نمودم ... و به نقل این کتاب از پارسی به تازی مشغول شدم ... ( ترجمه تاریخ یمینی چ تهران صص 13 - 16). از این بیانات مستفاد است که مولف تاریخ یمینی رابا مشورت وزیر ایدغمش علی بن حسن بقصد انتباه ایدغمش که مردی ظالم و سخت گیر بوده نوشته است . ابن اثیر درحوادث سال 600 ه' . ق. (ص 91 ج 12 چ مصر) می نویسد: اتابک پهلوان مملوکی داشت ایتغمش نام که او را برکشید و بر غلامان دیگر خویش مقدم داشت و در باره اش نیکی و به او اطمینان کرد، ایتغمش عده بسیاری از ممالیک و دیگران دور خود جمع کرد و بسیار نیرو یافت و سپس قصد ککجه که در آن زمان برری و همدان و اصفهان و نواحی متصل به این بلاد فرمانروا بود کرد و ککجه در جنگی که فیمابین رخ داد کشته شد و ایتغمش بر ری و همدان و اصفهان تسلط یافت . ایتغمش مردی دلیر و ستمکار ولی ککجه عادل و نیک سیرت بود.و باز در حوادث سال 602 ه' . ق. (ص 11 ج 12) می نویسد:و در این سال ایتغمش به شهرهای اسماعیلیان که مجاورقزوین بود تاخت و با کشتاری سخت عده بسیاری را اسیر و اموال مردم را غارت کرد و 5 قلعه از قلاع آنان بگرفت و سپس قصد محاصره الموت که مرکز اصلی اسماعیلیه بود کرد ولی قبل از آنکه این کار به پایان رسد امیرابوبکر نواده اتابک پهلوان او را به کمک خواست و ناچار از محاصره صرف نظر کرد و نزد او رفت و در حوادث سال 608 ه' . ق. (ص 137 ج 12) می نویسد: در شعبان این سال ایتغمش که صاحب ری و همدان و اصفهان و بلاد نواحی این شهرها بود از بیم منگلی که قصد حمله بر او داشت فرار کرد و به بغداد رفت و سبب آن این بود که ایتغمش در خطه فرمانروایی خویش بسیار قدرت یافته و کارش بالا گرفته آوازه اش در همه جا پیچیده و اقتدار وی به حدی رسیده بود که اتابک ابابکر را که بظاهر صاحب او و حاکم بر او بود نیز زیر نظر و قدرت خویش داشت و این امر سبب حسد و خشم دیگران شد و زمینه شکست و مقهوریت وی فراهم گردید و از اینرو به محض اینکه منگلی با اتباع و سپاهیان خویش بر ایتغمش تاخت تاب مقاومت نیاورد و به بغداد که قصر خلیفه عباسی بود پناه برد. خلیفه مقدم او را گرامی داشت و مردم بغداد استقبالی شایان از وی کردند و پس از آنهم زنش با حشمت و جلال ببغداد وارد شد و بشوی خود پیوست و ایتغمش تا سال 610 در بغداد زیست و پس از آن با نظر و رای خلیفه از بغداد حرکت و قصد خطه فرمانروایی خویش کرد. و در حوادث سال 610 ه' . ق. (ص 139 ج 12) می نویسد: و در این سال در ماه محرم ایتغمش کشته شد و تفصیل حادثه این بود که وی به امر خلیفه در ماه جمادی الاخری عازم همدان گشت و ابتدا به شهرهایی که ابن ترجم والی آن بود رفت و در آن جا اقامت گزید تا سپاهیان خلیفه از بغداد برسند و با ایشان حرکت کند ولی از بدی بخت او در این اثنا خلیفه ابن ترجم را معزول و برادر کوچکش سلیمان بن ترجم را به جای او والی کرد و سلیمان چون با منگلی سابقه دوستی داشت منگلی را از بودن ایتغمش در آن بلاد و انتظار داشتن برای ورود سپاهیان بغداد آگاه کرد. در این هنگام عده ای از ترکمانان بتحریک سلیمان ایتغمش را گرفتند و سرش را بریدند و نزد منگلی فرستادند و همراهان وی پراکنده شدند. خبر قتل وی بسیار بر خلیفه گران آمد و رسولی نزد منگلی فرستاد و این رفتار او را نکوهش کرد ولی منگلی اعتنایی نکرد و جوابی تند و سخت بخلیفه داد - انتهی . مولف راحة الصدور گوید:
    ملک ازبک و ککجه و ناصرالدین آغوش و امیر علم عزم در قزوین کردند تا با میاجق مصاف دهند. ملک الامراء جمال الدین آی ابه را بخواندند و او نیامد و گفت شما را ظلم می گیرد هر که بشما پیوندد در صدمه آید و ظفر نیابد البته من نیابم . ملک ازبک گفت : من از ظلم خبر نمیدارم شکایت ظلم از ککجه میباید کرد. ککجه گفت : ظلم ایتغمش می کرد که در همدان به ارشاد قاضی زنجان هر کجا منعمی بود مصادره فرمود چون از شهر بیرون آمد به هر دیه که رسید بفرمود تا روستایی بیچاره را از خانه آواره کردند و هر چه در خانه بود غارت فرمود و همچنین دیه دیه بر میداشت و عمارت نگذاشت :
    به نزدیک او شرم و رای اندکیست
    به چشمش بد و نیک هر دو یکیست .
    قدم در خطه این خطا و دایره این جفا او نهادو در این حال روی تدبیر در آینه تقصیر می بیند اما عاقلتر از او در جوال افتعال غماز و نمام شده اند و به محال عشوه و لاوه ایشان مغرور گشته ، لاجرم لایم اعمال و عاذل افعال خود شده اند. ایتغمش سمت اختصاص و صفت اخلاص خداوند ملک دارد و هر چه رای انور اقتضا کند در باب او تقدیم فرماید:
    از هر چه شکوه تو برنجست
    بردارش اگر چه کان گنجست
    مویی مپسند ناروایی
    در رونق کار پادشایی
    بر هر چه عمارت خراب است
    بشتاب که مصلحت شتاب است
    بنمای پیام عام شیری
    تا کس نزند دم دلیری .
    ملک فرمود که چون این مهم کفایت شود و رایت ظفر به در همدان رسد عروس این حال از شب شبهت بیرون آید و نقاب بگشاید قاضی و مقضی را با جای خود داشته آید. (راحة الصدور چ کتابفروشی علمی در طهران ص 395 و 396) و در ص 402 گوید: و اندک خیری که در عراق مانده است از ایتغمش است که بانگی بر می زند و سری باز می دهد و سیرت عدل فرمایی و جهان آرایی در ناصیه او هست . (راحةالصدور). صاحب الذریعة در (ج 4 ذیل ترجمه تاریخ یمینی ) گوید: ترجمه (ابوالشرف ناصح گلپایگانی ) باسم شمس الدولة غازی بیک ایدقمش و باشارة وزیره ابی القاسم علی ... توفی السلطان شمس الدین ایدقمش قتله الترکمان و کان هو صاحب همدان و اصفهان والری کثرت جیوشه و اتسعت ممالکه . (الذریعة چ طهران ج 4 ص 87).
    غاسول رومی
    ابوفایس . ابوفسطون . ابوقاووس . ابوقاوس . ابوقابس . ابوقانس . ابوقانیش . ابوقالس . اشنان القصارین . رجوع به ابوفایس شود.
    غاغاله
    پوست آش نشده و خشکیده .
    -مثل غاغاله خشکه ; سخت نزار و لاغر و کم حجم و بی رطوبت . که هیچ گوشت بر استخوان ندارد یا سخت نزار که تنها استخوان برجای است . که جویده نمیشود. که جویدن آن سخت است .
    غازیپور
    نام شهر مرکزی ایالت بنارس که از ایالات شمال غربی هندوستان است در 74 هزارگزی از شمال شرقی بنارس در ساحل چپ از رود کنگ و 58855 تن نفوس ، یک کاخ بسیار زیبا و بناهای آباد پر تکلف دارد. (قاموس الاعلام ترکی ).
    غاژدن
    پنبه یا پشم زدن . نفش . حلاجی . غاژیدن .
    غاسول سبخی
    غاسول باطلاقها. اشنان که در مردابها روید.
    غاض ٍ
    نعت فاعلی از غضو. شی ٌ غاض ٍ; چیز نیکو فراهم آمده و انبوه . (منتهی الارب ).
  • رجل ٌ غاض ٍ; مرد نیکوحال و بسنده عیال خویش را. (منتهی الارب ).
  • بعیرٌ غاض ٍ; شتر غضاخوار. (آنندراج ). رجوع به غاضی شود.
  • لیل ٌ غاض ٍ; شب تاریک و شب روشن . از اضداد است . (منتهی الارب ). ج ، غواض .
  • غاغالی لی
    شیرینی و امثال آن برای بچه . شیرینیها که کودکان را مشغول کند.
    غازی ثانی
    ملقب به سیف الدین . از اتابکان موصل از سال 1169 تا 1180 م . در موصل فرمانروا بوده است . (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 144).
    غاژده
    زده . منفوش . محلوج .
    غاش
    عاشق. دوستدار. عاشق غاش ; عاشق تمام . فتنه غاش ; بغایت فتنه . (فرهنگ اسدی ). هر که بر کسی فتنه بود و عاشق بغایت . گویند فتنه غاش و عاشق غاش است و مانند آن . (فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ). عاشق غاش ; فتنه . (صحاح الفرس ). بغایت شیفته . (صحاح الفرس ). عاشقی که عشق او به درجه اعلی رسیده باشد. (برهان ) (جهانگیری ). کسی که بغایت کسی را دوست دارد. (انجمن آرا) (اوینی ):
    خویشتن پاک دار و بی پرخاش
    هیچ کس را مباش عاشق غاش .

    رودکی .

    غاضب
    نعت فاعلی از غضب . خشمناک . (منتهی الارب ). خشمگین . خشم کننده . خشم آلوده .
    غازی خان
    یکی از خانان و امرای هندی کشمیر که در سال 967-971 حکومت کشمیر داشته است . رجوع به مآثر رحیمی چ کلکته صص 250 - 321 شود.
    غاش غاشی
    نام درختی است در نور مازندران .