جستجو

عادت کردن
خوی گرفتن . معتاد شدن:
چشم عادت کرده با دیدار دوست
حیف باشد بعد از او بر دیگری .

سعدی .

عاذریة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی عاذریة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
عارف اردبیلی
یکی ازشعرای قرن هشتم و معاصر سلطان اویس جلایری بوده است .او راست : دیوانی بنام فرهادنامه . و از اشعار اوست :
در این گفتن چه جاری گشت خامه
نهادم نام آن فرهاد نامه .

(الذریعه جزء دوم ج 9 ص 665).

عاریت
عاریة. آنچه بدهند و بگیرند. (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه از کسی ستانند برای رفع حاجتی و چون رفع حاجت کنند بازدهند. آنچه در اختیار انسان بود از مال خود و با خواستن ، گرفتن ، دادن ، کردن و شدن و سپردن ترکیب شود:
این همی گوید که دارم ملک از تو عاریت
وان همی گوید که دارم دولت از تو مستعار.

منوچهری .

عاسم آباد
دهی است از دهستان بزچلو بخش کمیجان شهرستان اراک . واقع در 15هزارگزی باختر کمیجان و شش هزارگزی راه عمومی . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و 110 تن سکنه دارد. اراضی آن از قنات مشروب میشود. محصولاتش ، غلات و بنشن است . اهالی به کشاورزی گذران میکنند از خسروبیگ اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
عادت گرفتن
خوی پذیرفتن . خوی کردن . معتاد شدن:
گر عقابی بگیر عادت جغد
ور پلنگی بگیر خوی گراز.
عاذف
چشنده . مازلت عاذفاً منذ الیوم ; یعنی نچشیدم چیزی را. (منتهی الارب ).
عارف اندرون
عارف دل . کسی که ضمیر او بنورعرفان روشن است:
خانه آبادان برون باید نه بیرون پر نگار
مردی عارف اندرون را گو برون ویرانه باش .

سعدی (خواتیم ).

عاریت خواستن
به عاریت طلبیدن . (منتهی الارب ):
کهن جامه خویش پیراستن
به از جامه عاریت خواستن .

سعدی .

عاسمین
در معجم البلدان است که اگر تثنیه عاسم نباشد جایگاه دیگر است و این کلمه در یکی از اشعار راعی به کار رفته:
و یقلن بعاسمین و ذات رمح
اذا حان المقیل و یرتعینا.

(معجم البلدان ج 6 ص 95).

عادر
نیک دروغگوی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عاذل
ملامت کننده . ج ، عَذَله ، عُذّال ، عاذِلات ، عَواذل . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ):
مرا گفت ای ستمکاره بجانم
به کام حاسدم کردی و عاذل .

منوچهری .

عارف اندیش
کسی که اندیشه عارفانه دارد. عارف دانا:
عارف اندیش بود و راه شناس
پارسائیش را نبود قیاس .

نظامی .

عاریت دادن
به عاریت دادن .
  • عاریت دادن شتر کسی را تا بدان ناقه خود را دوشد. (منتهی الارب ).
  • عاسن
    مکان عاسن ; جای تنگ. (منتهی الارب ).
    عادق
    رجل عادق الرای ; کسی که تدبیر صائب ندارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
    عاذور
    بدی و فساد. و منه : لقیت منه عاذوراً; ای شراً. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
  • خطی است در شتر و اسب . (منتهی الارب ). نشان . (اقرب الموارد).
  • عارف ایگی
    سراج حسن بن غیاث الدین علی معروف به حکیم عارف . پدر وی از کلانتران قصبه ایگ (ایجه ) بود. در ریحانة الادب آرد: در زمان اکبر شاه هندی به هندوستان رفت و در عظیم آباد ساکن گشت . وی به سال 976 ه' . ق. متولد شد. وفاتش به سال 1035 در بنگاله اتفاق افتاد.دیوان اشعارش حاوی 2000 بیت شعر است . و او راست : مثنوی اندرزنامه حاوی 2300 بیت و از جمله اشعار اوست :
    این عمر که از نیمه هشتاد گذشت
    یادش چه کنی که شاد و ناشاد گذشت .
    (الذریعه ج 9 ص 666) (ریحانة الادب ج 3 ص 47).
    عاریت سرا
    کنایه از دنیای فانی و عالم سفلی باشد. (برهان ) (آنندراج ):
    از عافیت مپرس که کس را نداده اند
    در عاریت سرای جهان عافیت عطا.

    خاقانی .

    عاسی
    خرمابن . (منتهی الارب ).
  • شاخه درشت و خشک . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
  • شاخ خرما. (منتهی الارب ).