جستجو

عاطفه
مهر، محبت . نک عاطفت . ج . عواطف .
عاق کردن
نفرین کردن پدر و مادر فرزند خود را.
عاقله
1 ـ مؤنث عاقل . 2 ـ زن آرایشگر. 3 ـ خویشان و نزدیکان قاتل که پرداخت دیه یا خون بها بین ایشان تقسیم می شود.
عاتکه
1 ـ کمانی که از کهنگی سرخ رنگ شده باشد. 2 ـ زن خوشبوی . 3 ـ از اسماء زنان .
عاقله مرد
کسی که دوران جوانی را گذرانده باشد.
عاجلاً
فوری ، به سرعت .
عاجین
از جنس عاج .
عام المنفعه
آن چه که سودش به عموم برسد.
عادت برداشتن
ترک عادت کردن .
عامره
1 ـ مؤنث عامر. 2 ـ معمور، آباد. 3 ـ پر، انباشته .
عادتاً
از روی عادت ، بنابر عادت .
عانه
1 ـ موی زهار. 2 ـ پشت زهار، دنبه .
عادلانه
از روی عدل و انصاف .
عانیه
1 ـ مؤنث عانی ؛ زن بندی و گرفتار. 2 ـ زن (بدان جهت که چون شوی بر او ظلم کند کسی به فریادش نرسد)؛ ج . عوانی .
عادله
مؤنث عادل . ؛حکومت ~ حکومتی که اساس آن بر عدل باشد. ؛قیمت ~ قیمت متعارف به نرخ معمول بازار.
عاید شدن
نصیب شدن ، به دست آمدن .
عادیه
سخت دونده (شتر)؛ ج . عوادی .
عایدات
ج عایده ؛ درآمدها.
عاربه
عرب خالص ، عرب اصلی .
عایدی
درآمد، مستمری .