جستجو

عین الزمان
احمدبن منیربن احمدبن مفلح طرابلسی ، مشهور به ابن منیر و ملقب به عین الزمان . شاعر اواخر قرن پنجم و نیمه اول قرن ششم هجری . رجوع به احمد (ابن منیر..) و ابن منیر (ابوالحسین ...) شود.
عین الهم
قصبه کوچکی است ، و آن بندرگاه آمل بود که رودخانه هراز در آنجا به دریای خزر وارد میشود. نام آن را معمولاً «اهلم » نوشته اند. این بندر از جهت وسعت اهمیتی نداشت ، و سادات آنجا از بازماندگان فخرالدین بن قوام الدین مرعشی بودند. (ترجمه سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 211). شهری است در ساحل بحر خزر که قباد آن را بساخت . (از نخبةالدهر دمشقی ص 226). و رجوع به جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی ص 395 و مسالک الممالک اصطخری چ لیدن ص 207 شود.
عین شیخ
دهی جزء دهستان دیلمان بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان با 282 تن سکنه . آب آن از چشمه های محلی . محصول آن غلات ، بنشن ، پشم ، لبنیات ، گردو و عسل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
عینم
موضعی است . (منتهی الارب ).
عیوب
بسیار عیب کننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عیاب . ذموم . بسیار عیب شمارنده مردم را.
عیوث
شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد). عَیّاث . رجوع به عیاث شود.
عیه عیه
زجری است شتران را تا حبس شوند. (از اقرب الموارد). بمعنی عاه عاه است . (از منتهی الارب ). رجوع به عاه عاه شود.
عیور
ج ِ عَیر. رجوع به عیر شود.
عیهق
شادمانی و سرور. (از منتهی الارب ) (ازآنندراج ) (ناظم الاطباء). نشاط. (از اقرب الموارد).
عیوف
شتر تشنه که آب را بوی کند و ننوشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شتر که آب صاف راببوید و در حالی که تشنه است آن را ترک گوید. (از اقرب الموارد).
  • زنی که شیرش بند گردد بعد از زاییدن و بمکد زن دیگر تا سوراخ پستان وی گشاده گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به عیفة شود.
  • مرد بسیارکراهت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • (اِخ ) نام زنی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • عیهکة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی عیهکة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    عیوق
    (اِخ ) ستاره ای است خرد روشن سرخ رنگ، بطرف راست کهکشان که پیرو ثریا باشد. اصل آن بروزن فیعول است و چون یاء ساکن و واو بدنبال هم آمده اند، به یاء مشدد تبدیل شده اند. (از منتهی الارب ). آن را عیوق از آن گویند که او گویا نگهبان ثریا است ، مشتق از عوق بمعنی بازداشتن و نگهبان و بازدارنده از امور مکروه . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ستاره ای است بر کرانه مجره دست راست . (دهار). ستاره ای است سرخ و روشن در طرف راست مجرة بدنبال ثریا، و پیش از ثریا قرار نگیرد. (از اقرب الموارد). کوکبی است از قدر اول در صورت مُمسک الاعنة. (از جهان دانش ). عیوق در طرف راست مجرة است و در پی آن سه ستاره واضح و روشن است بنام اقلام . (از صبح الاعشی ج 2 ص 164). ستاره ای است از قدر اول بر دوش چپ ممسک الاعنة، و نور آن را صدبرابر خورشید تخمین کنند و آن به یازده سال به ما رسد. و عرب آن را به دوری مثل زند و گوید: «ابعد من العیوق». و فارسی این سه ستاره به قدیم نزد عوام ایرانی «دیگپایه » بوده است . (یادداشت های مرحوم دهخدا):
    زن پاراو چون بیابد بوق
    سر ز شادی کشد سوی عیوق.

    منجیک .

    عیهل
    شتر ماده تیزرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
  • یا ناقه برگزیده استواراندام توانا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ناقه نجیب و شدید. (از اقرب الموارد). و گاهی بضرورت شعر آن را به تشدید لام میخوانند. (از منتهی الارب ). عَیهَلة. عَیهول . عَیهال . رجوع به عیهلة و عیهول و عیهال شود.
  • مرد سبک و چست که یک جا قرار نگیرد، امراءة عیهل نیز چنین است . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
  • باد تند.
  • زن بلندبالا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
  • عیوقی
    شاعر دوره اول غزنوی (اوایل قرن پنجم هجری ). وی معاصر سلطان محمود غزنوی بود. داستان «ورقه و گلشاه » را بنظم درآورد، و مثنوی دیگری به بحر رمل مسدس و قصایدی نیز داشته است . (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تاریخ ادبیات در ایران تالیف صفا ج 1 ص 604 شود.
    عیول
    نیازمند و درویش گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). فقیر شدن . (از اقرب الموارد). عَیل . عَیلة. مَعیل . رجوع به عیل و عیلة و معیل شود.
  • رفتن . (از منتهی الارب ). رفتن و گشتن و دور زدن . (از اقرب الموارد). عُیول . عَیل . رجوع به عیول و عیل شود.
  • (اِمص ) درویشی و فاقه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
  • عیهم
    استوار از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). شدید. (اقرب الموارد).
  • شتر ماده تیزرو.
  • (اِ) پیل نر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
  • عیون
    رجل عیون ; مرد نیک چشم زخم رساننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شورچشم ، یعنی کسی که نظرش ضرر رساند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). شوخ چشم . (دهار). سخت اصابت کننده به چشم . (از اقرب الموارد). ج ، عین ، عُیُن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
    عیهمان
    آنکه به اول شب راه نرود و در راه خسبد، یا عام است در هر دو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
    عیون البقر
    چشمان گاو. رجوع به عیون و عین شود.
  • نوعی از انگور گرد سیاه رنگ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انگوری است سیاه رنگ و غلطان که به شام باشد. (از اقرب الموارد). ابوحنیفه دینوری گوید عیون البقر انگوری است سیاه غژب و درشت و غلطان ، و آن نه سیاهی سیاه است و شیرینی آن کم است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
  • آلوی سیاه . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). اجاص و آلویی است سیاه رنگ. (از اقرب الموارد). مردم مغرب اندلس ، این نام را به اجاص دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به عین البقر شود.
  • عیون الدیکة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی عیون الدیکة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.