جستجو

عاج عاج
کلمه ای که بدان شتر ماده را زجر کنند. (منتهی الارب ).
عابدفریب
فریبنده عابد. که عابد را از عبادت خدا باز دارد. سخت زیبا چنانکه عابد تارک دنیا را نیز بفریبد و شیفته خویش سازد:
از این مه پاره عابدفریبی
ملائک سیرتی خورشیدزیبی .

سعدی .

عاتن
توانا. (منتهی الارب ).
عاجف
موضعی است در شق بنی تمیم . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
عائشه لب جوی
پرنده ای است که آن را به عربی صَعوة میگویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
عابدی
نسبت است به عابدبن عمروبن مخزوم . (الانساب سمعانی ).
عاتی
(از: عتو). متکبرو از حد درگذرنده . (آنندراج ).
  • مردی درشونده در فساد که پند هیچکس نپذیرد. (مهذب الاسماء).
  • عاجل
    مقابل آجل و منه لاتبع العاجل بالاًّجل . (اقرب الموارد). دنیا.(غیاث اللغات ). این جهان . (منتهی الارب ):
    نعمت عاجل و آجل بتو داد از ملکان
    زآنکه ضایع نشود آنچه بجای تو کند.

    منوچهری .

    عائص
    گوسپند که سالها باردار نشود. ج ، عوص . (آنندراج ) (منتهی الارب ). من الشاة التی لم تحمل اعواماً. (اقرب الموارد).
    عابدین
    از مزارع قریه طالقان قم است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 262).
    عاجل الحال
    فوراً. درساعت . بدون درنگ: یک چیز مانده است که اگر آن کرده آید بعاجل الحال این کار را لختی تسکین توان کرد. (تاریخ بیهقی ص 329). ولی در عاجل الحال آب این مرد بوبکر حصیری ریخته شد. (تاریخ بیهقی ص 156).
    ع
    حرف بیست ویکم است از حروف الفبای فارسی و حرف هیجدهم از الفبای «ابتثی » عربی پس از ظ و پیش از غ ، و حرف شانزدهم از الفبای ابجدی پس از س و پیش از ف ، و نام آن عین است و به حساب جُمّل نماینده عدد هفتاد بود. (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). و از حروف ششگانه حلق و از حروف تُرابیه یا ارضیه است . (برهان ). و از حروف مصمته است . (آنندراج ).
  • رمزی است علیه السلام را که صورت دیگر آن «4» است .
  • در فرهنگها علامت عربی بودن کلمه است .
  • و در هیئت علامت تربیع است .
  • و نیز علامت مصراع است یعنی نصف بیت .
  • در معجم های جغرافیائی رمز است موضع را.
  • و رمزی است عین بمعنی چشمه را.
  • این حرف در تمام زبانهای سامی بوده و نامش در تهجی عبرانی عین است بمعنی چشم چه شکل حرف مذکور در آن زبان شباهت بچشم دارد اما این تطبیق لفظ و معنی بر سبیل اتفاق است و الا حروف عربی از عبرانی بدون ملاحظه معنی گرفته شده است . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ).
  • این حرف از حروف مخصوص کلمات عربی است و در زبان فارسی صدای همزه دارد و در کلماتی دیده میشود که فارسیان از زبان عربی گرفته اند مانند عمر، عالی ، عارض و یا از کلماتی که عربها در آن تصرف کرده اند مانند عاقرقرحا و نعناع و جز آن . (ناظم الاطباء).
    ابدالها:
    - در عربی بدل به ح شود:
    ضعیف = نحیف
    ضعف = نحف
    طلع = طلح
    طماع = طماح
    عدس = حدس
    نفاع = نفاح
    عنی = حتی . (از منتهی الارب ).
  • «ع 1» رمز است ربیعالاول و «ع 2» رمز است ربیعالثانی را.
  • عائض
    عوض داده شده و فاعل است به معنی مفعول . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
    عابر
    عبورکننده وراه گذرنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ).
    - عابر سبیل ; راه گذر. مسافر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به همین ترکیب شود.
  • با اشک ، گویند رجل عابر و امراءة عابر. (منتهی الارب ).
  • عاثر
    شکوخنده . لغزنده . (ناظم الاطباء).
  • دروغگو. (اقرب الموارد).
  • عا
    کلمه ای است که بدان بزرا زجر کنند و رانند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
    عائط
    شتر و زن که بی «عقر» سالها باردار نشود.ج ، عیط و عُیًّط و عوط و عوطَط. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • شتر ماده که گشنی کرده نشود و بار نگیرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • عابرسبیل
    رهگذر. مسافر. (منتهی الارب ):
    ساکن خانه علوم توئی
    غیر تو عابر سبیل آمد.

    خاقانی .

    عاثره
    مونث عاثر. رجوع به عاثر شود.
  • (اِ) حادثه که موجب عثور شود. (از اقرب الموارد).
  • عاجم
    واحد عواجم که بمعنی دندانهاست . (از منتهی الارب ). در اقرب الموارد مفرد عواجم ، عاجمة آمده است .