جستجو

ظریف منظر
صاحب دیدار نیکو: و در موضع سقاة هر خوش پسری ظریف منظری ... کمر بر میان بسته . (جهانگشای جوینی ).
ظفرالعفریت
عطر و چ_وب عطری است که ظفرالطیب نیز خوانده شده است و یکی از اجزای روغن مقدس است . (قاموس کتاب مقدس ). اظفارالطیب .
ظلع
تنگ آمدن جای از بسیاری مردم : ظلعت الارض ُ باهلها; ای ضاقت .
ظرف
جای چیزی . آنچه در آن چیزی نهند. آوند. باردان . (مهذب الاسماء). حیّز. خنور. اِناء. وِعاء. ج ، ظروف: در وقت گویائی من به این سوگند یا ملک من شود در بازمانده عمرم از زر یا رزقیا جوهر یا ظرف یا پوشیدنی یا فرش . (تاریخ بیهقی ).
بنده کی گردد آنکه باشد حُر
نتوان کرد ظرف پُر را پُر.

سنائی .

ظریفون
ج ِ ظریف .
ظفرالعقاب
«ظفرالعقاب بستانی » شجره ابی مالک و «ظفرالعقاب بری » ظفرالقِطّ است . رجوع به ظفرالقط شود.
ظفیرةالعجوز
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ظفیرةالعجوز در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ظلف
سُم شکافته مانند سُم گاو و گوسفند و بز و جز آن . ژنگله . زنگله گاو و گوسفند و آهو و امثال آن . کفشک . (التفهیم ). ج ، ظُلوف ، اَظلاف .
ارجانی گوید:چون سم ستور شکافته بسوزند و با سرکه به هم بیامیزند و بر داءالثعلب طلی کنند منفعت کند و بعض اطباء گفته اند سُنب بز را در خانه بخور کنند به واسطه او گزندگان از خانه بگریزند. (از ترجمه صیدنه ابوریحان ).و نیز سوخته مجموع سم حیوانات ذوات الظلف مسهل ماء اصفر و ضماد او با شراب جهت گزیدن هوام و با عسل جهت نقرس و مفاصل نافع [ باشد ] . (مخزن الادویة).
-ذوات الظلف ; زنگله داران از گاو و گوسفند و آهو و آنچه بدان ماند.
  • حاجت و نیاز.
  • پیروی در رفتار و جز آن .
  • مراد و مقصد و مقصود: وجد ظلفه ; ای مراده .
  • چراگاه موافق: وجدت الشاة ظلفها; ای مرعی موافقاً فلاتبرح منه .
  • ظِلف النفس ; نزهها; ای نزه النفس . ظلیف النفس .
  • ظلف الخبز; کران نان . (مهذب الاسماء).
  • ظلفاء
    سنگ سخت یا زمین برابر دراز گسترده .
    ظلمتیان
    کنایه از بت پرستان و مخالفان مذهب حق باشد و طائفه ثنویان که نور و ظلمت را خدا گویند و خالق خیر و شر نامند. (آنندراج ) (برهان ).
    ظماءة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ظماءة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ظنی
    منسوب به ظَنّه که قبیله ای است . (سمعانی ).
    ظهاریة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ظهاریة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ظلفات
    ج ِ ظَلِفة.
    ظلم سوز
    ظلم گداز:
    آسمان قدربخش و روزگار ظلم سوز
    روزگار ظلم سوزو قدربخش آسمان .

    سیدذوالفقار شیروانی .

    ظم ء
    تشنگی .
  • آرزومندی .
  • (اِ) مدت میان دو نوبت آب خوردن شتر.
  • مدت میان دو بار آوردن شتران بر آبخور. ج ، اَظماء.
  • ظم ءالحیوة; از گاه بزادن تا گاه مرگ.
  • مابقی من عمره الاّ قدر ظم ءالحمار; ای لم یبق منه الاّ الیسیر، چه خر از دَواب زودتر از همه تشنه شود.
  • ظنین
    مُتهم . مَظنون . صاحب تهمت . تُهمت زده . تهمت نهاده شده . تهمت کرده شده .
    ظهر
    پُشت . ضدّ بَطن . ج ، اَظْهُر، ظُهور، ظُهران .
  • چارپای بارکش .
  • ستور برنشست . و منه : لِص ٌّ عادی ظَهر; یعنی درآمد در شتران و دزدید.
  • بار.
  • دیگ کهنه .
  • مال بسیار.
  • فخر به چیزی .
  • جانب کوتاه موی پر مرغ : رِش سهمک بظهران و لاترشه ببطنان .
  • راه درشت .
  • زمین بلند درشت .
  • لفظ قرآن . خلاف بطن که تاویل آن است و حدیث و خبر.
  • آنچه از تو غائب باشد.
  • به پشت رسیدن چیزی .
  • اعطاه عن ظهر ید; یعنی بی مکافات داد او را.
  • خفیف الظهر; کم عیال .
  • ثقیل الظهر; بسیارعیال .
  • هو علی ظهر سفر; او آماده راه است .
  • اقران الظهر;از پس پشت درآیندگان در حرب .
  • لاتجعل حاجتی بظهر; فراموش مکن . پس پشت میفکن .
  • سال وادیهم ظهراً; روان شد رودبار ایشان از باران زمین ایشان ، خلاف سال وادیهم دراً یعنی روان شد از آب زمین دیگران .
  • اصبت منک مَطر ظهر; از تو رسید مرا خیر بسیار.
  • هو یاکل علی ظهر یدی ; نفقه او من میدهم .
  • هو بین ظهریهم ; او در میانه و در معظم ایشان است . و کذا بین ظهرانیهم .
  • نزل بین ظهریهم ; فرودآمد پس پشت آنها.
  • لقیته بین الظهرین و بین الظهرانین ;یعنی ملاقات کردم او را بعد دو روز یا سه روز.
  • جاء فلان بین ظهریه ; ای قومه .
  • فانزل بین ظهرانیکم و ظهریکم ; ای فی وسطکم . (مهذب الاسماء).
  • عن ظهر القلب ; از حفظ. از بر.
  • ظلف التیس
    سُم تکه . طبیعتش به ظلف المعز نزدیک تر است . چون بسوزانند و سحق کنند و با عسل بسرشند و به آب بیاشامند نافع بود جهت گمیز کردن در جامه خواب و اگر در خانه دود کنندمار بگریزد و چون به بول اطفال و عسل سرشته بر شکم ضماد کنند قولنج بلغمی و ریحی را بگشاید. اگر سُم معز بسوزانند و سحق کنند و بر ریشها که در اعضایی که یابس المزاج بود افشانند نافع بود. (اختیارات بدیعی ).
    ظلم کردن
    تعدی . ایذاء. ستم کردن . اعتساف . محروم از حق خود کردن .