جستجو

ظفاری
منسوب به ظفار.
-عود ظفاری یا جزع ظفاری ; عود یا جزعی که از ظفار آرند.
ظفری
اسم صنفی از اقلیمیای معدنی است که از معدن قدیم و کهنه برمی آید. (فهرست مخزن الادویه ).
ظل خدا
ظل ّ حق. (برهان قاطع).
ظربغانة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ظربغانة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ظفر یافتن
اِفلاج . اِظفار. بَلل . فَلج . استیلاء. کامیاب شدن . مظفر شدن . غلبه کردن . دست یافتن:
دلشاد زی و کامروا باش و ظفر یاب
بر کام و هوای دل و بر دشمن غدار.

فرخی .

ظل زمین
کنایه از شب است . (برهان قاطع).
ظرب لبن
موضعی که در آن یکی از جنگهای عرب بوده است . (معجم البلدان ).
ظریفانه
باظرافت . به وضع خوش . به سبکروحی . به تیزدلی . به شیرین زبانی .
ظفرآباد
قریه ای است به چهارفرسنگی جنوب شیراز.
  • محله ای است در همدان .
  • نام محلی کنار راه سنندج و ساوجبلاغ میان دیوان دره و گول تپه در 108000گزی سنندج .
  • ظلظل
    کشتی ها.
    ظربی
    اسم جمع ظربان .
    ظریف زادن
    اظراف . (تاج المصادر).
    ظفران
    قلعه ای است در نواحی کاد به یمن .
  • قلعه ای است در کوه وصاب در یمن نزدیک زبید.
  • ظفف
    بسیاری عیال یا تنگی زیست .
    ظرر
    سنگ تیز. ج ، ظُرّان .
    ظریف شدن
    (... کودک ) تبزّع . (تاج المصادر). بزع .
    ظفرالطیب
    رجوع به اظفارالطیب و ظفرالعفریت شود.
    ظفیر
    مردی که به هرچه اراده کنددریابد.
  • نامی از نامهای مردان عَرَب .
  • ظل ظلیل
    سایه که دایم ماند و سایه کشیده و دراز و سایه تمام و کمال . رجوع به ظل شود.
    ظرظور
    سنگ یا سنگ گرد تیزاطراف . ظِرّ. اظرور. ظُرر. ظررة.