جستجو

ظرابین
ج ِ ظَربان .
ظرفاء
ج ِ ظریف .
  • ج ِ ظُراف .
  • ظریفة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ظریفة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ظفرالقط
    قلومانن . نباتی است ساقش مربع مثل ساق باقلی و برگش مثل برگ بارتنگ و در ساق اوغلافهای سرکج و آمیخته با گلهائی شبیه به گل سوسن کبود برّی است . در دوم سرد و خشک و باقبض و قاطع رعاف و خون زخمهای تازه و نزف الدم اعضاء باطنی و سینه و اسهال و ذرورِ برگ او جهت التیام جراحات موثر است و مضر سفل و مصلحش صمغ و شربتش یک مثقال و بدلش اقاقیاست . (تحفه حکیم مومن ).
    ظل
    سایه . فی . مقابل ضِخ ّ و آفتاب و برخی گفته اند ظل سایه اول روز است و فی سایه آخر روز.
  • پناه . کنف . ج ، ظِلال ، ظُلول ، اظلال ، اَظِلّة. (متن اللغة):
    در ظل فتح یابد عالم لباس امن
    چون شد برهنه چهره خورشیدوار تیغ.

    مسعودسعد.

  • ظرار
    ج ِ ظِر.
    ظرف زرحل
    ظرفی که زر محلول در آن انداخته ودر نقش کتابت به کار برند. ملامفید راست:
    نقاش من که هر دو جهان زو مشکّل است
    مه در نگارخانه او ظرف زرحل است .

    (از آنندراج ).

    ظریفی
    ظریف بودن . رجوع به ظریف شود.
    ظفرالنسر
    گیاهی است داروئی و آن را قاطانیقی و قاطاننقی نیز نامند. کف العقاب . رجوع به ظفرةالنسر شود.
    ظلائل
    ج ِ ظلیلة.
    ظراف
    ج ِ ظریف .
    ظرف شب
    اصیص . ظرفی که در اطاق شب هنگام برای ادرار بول پیران و بیماران به کار است .
    ظش
    جای سخت و درشت .
    ظفرانگیز
    پیروزی آورنده:
    تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
    بل ز صد لشکر ظفرانگیزتر.

    مولوی .

    ظلاع
    بیماریی است در پای ستور نه از جهت رنج راه .
    ظرافت
    زیرکی . تیزدل شدن . زیرک شدن .
  • ماهر گردیدن .
  • ظرف . رجوع به ظرف شود.
  • چابکی .
  • سبکروحی .
  • سبکروح شدن . خوش طبعی . مزاح: درویشی به مقامی درآمد که صاحب آن بقعه کریم النفس بود، طایفه ای اهل فضل و بلاغت در صحبت او هر یک بذله و لطیفه ای همی گفتند، درویش راه بیابان قطع کرده بود و مانده و چیزی نخورده ، یکی از آن میان به طریق ظرافت گفت ترا هم چیزی بباید گفت . (گلستان ).
    تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار
    بازی و ظرافت به ندیمان بگذار.

    سعدی (گلستان ).

  • ظرفش لبریز شدن
    عمرش به سر رسیدن . پیمانه اش پر شدن .
  • طاقت و شکیب او به پایان رسیدن . طاقتش طاق شدن .
  • ظعائن
    ج ِ ظعینة. هوده ها. هودجها. کجاوه ها:
    وان جوق ظعائن همه مرغان بهشتی
    در روی و روش قبله زردشت کنشتی .

    سپهر.

    ظفرتوز
    صفت است شمشیر و امثال آن را به معنی ظفراندوز.
    ظلال
    سایبان .
  • بهشت .
  • بستان .
  • سایه ابر.
  • ظلال البحر; موجهای دریا.
  • ج ِ ظِل ّ و ظُلّة:
    عشق ربانی است خورشید کمال
    امر نور اوست خلقان چون ظلال .

    مولوی .