ظلمات ثلاث
ظلمات سه گانه که در قرآن کریم آمده است ، کنایه از سه تاریکی است که یونس علیه السلام را پیش آمد، یکی تاریکی شب ، دوم تاریکی شکم ماهی ، سوم تاریکی قعر دریا و برخی گویند کنایه از کدورت طبعی و هوای نفسانی و خاصیت حیوانی باشد، یا کنایه از کدورات طول و عرض و عمق عالم سفلی است . و به اعتقاد بعضی قوله تعالی : فی ظلمات ثلاث (قرآن 39/6)، کنایه از تاریکی مشیمه و تاریکی شکم مادر و تاریکی رحم باشد. (غیاث ) (آنندراج ):
می کند در طبایع اربع
ظلمات ثلاث را انوار.
خاقانی .
ظلیم
شترمرغ نر. اشترمرغ . نعام . نعامه . مرغ آتش خوار. رفراف . ابوالبیض . ابوالصحاری . ابوثلثین . ج ، ظِلمان ، ظُلمان ، اَظلِمة. (ذیل اقرب الموارد):
کامران باش و می لعل خور و دشمن را
گو همی خور شب و روز آتش سوزان چو ظلیم .
فرخی .
ظویلمیة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ظویلمیة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ظلمانی
تار. تاری . تاریک . مُظلم . مُظلمة. تیره:
همه در ذات انسان هست حاصل
گِلش ظلمانی و نورانیش دل .
ناصرخسرو.
ظلیمان
تثنیه ظلیم .
(اِخ ) نام دو ستاره از قدر اول بیرون صورت نهر .ظلیمان صغیران ; الریال .
ظنمة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ظنمة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ظهائر
ج ِ ظهیرة. (منتهی الارب ). ج ِ ظهارة. (مهذب الاسماء): اهل تمیز در هواجر این حرقت و ظهایر این مشقت در ظل ظلیل او اکتنان ساخته اند. (ترجمه تاریخ یمینی ).
ظهری
منسوب به ظهر که بطنی است از حِمْیَر. (سمعانی ).
ظهار
گروه . جماعت .
جانب کوتاه موی پر مرغ .
ظهرین
نماز ظهر و عصر. رجوع به صلوة شود.
ظلمت
ظُلمة. تاریکی . ظلماء. دجی . تیرگی . مقابل روشنا و روشنائی:
شبی دیرند ظلمت را مهیا
چو نابینا در او، دو چشم بینا.
رودکی .
ظمآن
تشنه . ج ، ظِماء، ظُماء نادراً.
وجه ظَمآن ; روئی خشک و بی گوشت .
ظن نیکو
حسن ظن ّ:
بر ظن نیکو قصد کردم بدو
آزادگی کرد و وفا کرد ظن .
فرخی .
ظهارت
ظَهارَة. قوی پشت گردیدن .
ظهر عنه العیب ; محو و ناپدید گردید عیب او. ظهر بالبعیر; آماده کرد شتر را جهت حاجت . ظهر بحاجتی ; فراموش کرد حاجت مرا.