جستجو

طافح
مست پر ازشراب که از خود خبر ندارد. (منتهی الارب ). بدمست که پر شده باشد از شراب . (غیاث اللغات ). مست طافح که بیش نتواند آشامید. پر از شراب . (مهذب الاسماء). سیاه مست . مست ِ مست . مستی مست . لول . مست ِ خراب:
هر که از خُم ٍّ می مدح تو جامی نوش کرد
تا نگردد مست طافح کی نهد از دست جام .

سوزنی .

طاسچه
طاس خرد که دختربچگان در حمام دارند.
طاشتیمور
یکی از امراء عصر سلطان ابوسعید که با علی پادشاه آهنگ سوقصد نسبت بسلطان مذکور کرده بودند. سلطان ابوسعید بوساطت مادر خود (حاجی خاتون )علی پادشاه را بخشید و به او امر داد که بحدود بغداد برود و طاشتیمور را که از همدستان او بود بمحاکمه به خواجه غیاث الدین وزیر و امرای دیگر سپرد. اما خواجه که مردی سلیم النفس بود، تصمیم داشت که بعموم دشمنان خود و پدر شهید خویش نیکی کند. با اینکه اطمینان یافت که عصیان امرا بیشتر بدشمنی او بود، از ابوسعیدعفو طاشتیمور را گرفت و او را بخراسان فرستاد. طاشتیمور در نزدیکی ابهر زنجان به ناری طغای که بی اجازه عازم اردوی ایلخانی بود رسید و این دو امیر دست یکی کرده مصمم برداشتن دشمنان خود از میان شدند و خواجه غیاث الدین را که در این تاریخ با بغدادخاتون ، زمامدارکلیه امور مملکتی بودند، خصم واقعی خود شمرده درصدد قتل آن وزیر دانشمند برآمدند، و محرمانه علی پادشاه را هم بهمدستی خود دعوت کردند. طاشتیمور در قزوین منتظر انجام نقشه ناری طغای شد و ناری طغای برای تحصیل زمام امور به هر وسیله که باشد بسلطانیه آمد، لکن ابوسعید او را بار نداد و بغدادخاتون که او را مسبب قتل پدر حقیقی و برادر خود میدانست ، سلطان را روزبروز بر او بیشتر متغیر میکرد. ناری طغای درصدد همدست کردن امرای مقیم اردوی ابوسعید با خود برآمد و قصه مواضعه علی پادشاه و طاشتیمور را بر مخالفت سلطان به ایشان خبر داد ولی ابوسعید که از ظلم و استبداد او در خراسان ناراضی بود بسخنان او التفات نکرد و امرای دیگر هم دعوت او را نپذیرفتند ناچار درصدد قتل خواجه غیاث الدین برآمد و از خواجه تقاضای ملاقات کرد و چون اجازه نیافت که با سلاح بخدمت خواجه رود در رسیدن بحضور وزیر از در عجز در آمده از وزیر خواست که سلطان را نسبت باو بر سر عنایت بیاورد. خواجه پذیرفت و مصمم شد که همان وقت برای انجام این مهم بخدمت ابوسعید رود. ناری طغاری بیرون آمده در خارج مدخل منزل وزیر در کمین او ایستاد ولی خواجه از در دیگر بیرون رفت و خیال زشت ناری طغای صورت عمل نیافت . چون خواجه بحضور ایلخان رسید و ملتمس ناری طغای را به عرض رسانید ابوسعید از پاک طینتی خواجه غیاث الدین تعجب کرده اندیشه سوء او را در حق خواجه به اطلاع او رساند و امر داد که ناری طغای را دستگیر کنند. ناری طغای که از این قصه خبر یافته بود از کوههای ابهر گریخته به ری آمد تا شاید خود را بخراسان برساند ولی او در آن حدود و طاش تیمور در محال قزوین دستگیر شدند و آن دو را در روز عید قربان سال 729 در سلطانیه به امر ابوسعید سر بریدند و سرهای ایشان را بجای سر دمشق خواجه از قلعه سلطانیه فروآویختند. (تاریخ مغول اقبال ص 342 و 343).
طاطیاوس
اسم یونانی نوره است .
طاعون زده
طعین . مطعون . ناقةٌ بها عسفات ; شتر ماده طاعون زده . ناقةٌ عاسف ; شتر ماده طاعون زده . (منتهی الارب ).
طاس چهل کلید
طاس چل کلید. طاسی است که بر یکدسته کلیدهای آهنین ادعیه نقش کنند و بر آن طاس نیز ادعیه بنگارند و برای حصول مرادات ادعیه را خوانده ، آب در طاس انداخته بر سر خود ریزند و بعضی دیگر گویند نوعی است خاص که بر شکلی و وضعی معین سازند. چهل طاس:
در دهن باشد گرم در وصل او چندین زبان
گفتگو از من نمی آید چو طاس چل کلید.

میرزا طاهر وحید.

طاش فراش
رجوع به تاش فراش شود.
طاع
فرمانبردار. (منتهی الارب ).
طاعون شیرویةالملک
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی طاعون شیرویةالملک در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
طافرة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی طافرة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
طاس زر
کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان ).
  • در افواه شنیده شده که صحرای شهر دربند به طاس زر موسوم است و مراد از عقرب (در شعر زیر) مردم شرور آنجا میباشند که در زمین زرخیزی مقام دارند. (شرح دیوان خاقانی ):
    گویند پر ز عقرب طاس زر است حاشا
    کز حرمتش فلک را عقرب فکند نشتر.

    خاقانی .

  • طاش کبری زاده
    از فضلای نامی کشور ترکیه است که در قرن دهم میزیسته . وی را کتابی است بنام شقائقالنعمانیة فی علماءالدولة العثمانیة، در پایان کتاب مزبور، ترجمه احوالی از خود نوشته که ترجمه آن در ذیل درج میگردد. فاضل مزبور نام و نسب خود را بدین نحو ذکر کرده : و انا العبد الضعیف الذلیل ، المحتاج الی رحمة ربه الجلیل ، احمدبن مصطفی بن خلیل ، عفی اللّه عنهم بکرمه الجمیل ، و لطفه الجزیل ، المشتهر بین الناس به طاش کبری زاده ، جعل اللّه الهدی والتقوی زاده ، و اوفر کل یوم علمه و زاده ; حکایت کرد پدرم که ماهی پیش از تولد من ، آهنگ سفری از بروسه به آنقره کرده بود، در آن شبی که فردای آن عازم آنقره میبود، پیری خوش چهره را در خواب دیده که بدوگفته بود: ترا بشارت باد که بدین زودی حق عز اسمه ترا پسری عطا خواهد فرمود، او را احمد نام نه ، پدرم خواب خویش را برای مادرم نقل میکند، و سپس بصوب آنقره عازم میگردد. شب چهاردهم ماه ربیع الاول سال 901 ه' . ق. از کتم عدم به عالم هستی قدم نهادم . و چون بسن رشد رسیدم با مادرم به آنقره رهسپار شدیم ، در آنجا بقرائت کلام اللّه مشغول شدم ، پدرم در همان اوقات مرا به «عصام الدّین » ملقب و به «ابوالخیر» مکنی ساخت . برادری هم داشتم که نامش محمد، لقبش نظام الدین ، و کنیه اش ابوسعید، و دو سال از من بزرگتر بود، چون من و برادرم قرآن را ختم کردیم با پدر و مادر و برادر بشهر بروسه باز گشتیم . پدر، ما را پاره ای از لغت عرب آموخت ، وسپس پدرم را مسافرتی به اسلامبول پیش آمد، و مرا بعالم عامل علاءالدین ملقب به یتیم سپرد - ترجمه احوال این عالم را در کتاب شقائقالنعمانیه ایراد کرده ام - نزد او کتاب مختصری که نام آن مقصود و در علم صرف بود بخواندم ، و نیز صرف را از کتاب مختصر عزالدین زنجانی ، و مختصر مراح الارواح نزد وی فرا گرفتم از علم نحو مختصر المائة شیخ امام عبدالقادر جرجانی ، و کتاب مصباح تالیف امام مطرزی ، و کتاب کافیه علامه ابن حاجب را نیز نزد عالم مذکور بپایان رساندم ، و متون کتب مزبور را بمشارکت برادرم از بر داشتیم . سپس شروع کردیم بخواندن کتاب وافیه ، شرح بر کافیه ، و چون بمباحث مرفوعات آن کتاب رسیدیم ، عم من ، قوام الدین قاسم بشهربروسه آمد، و در مدرسه مولی خسرو بتدریس اشتغال ورزید. من و برادرم مباحث مرفوعات را نزد عم خویش در همان مدرسه بپایان رساندیم ، و خواستیم مباحث مجرورات را شروع کنیم ، برادرم را بیمارئی مزمن روی داد. از من خواهش کرد تا آنگاه که وی از بیماری برنخیزد من درس خواندن را تعطیل کنم ، منهم مسئول وی را مقرون به اجابت داشتم ، و با اینحال در مدت بیماری برادر، کتاب هارونیه را که آن نیز در علم صرف است ، و الفیه ابن مالک را که در نحو است ، نزد عم خویش خواندم ، و چون از حفظ کردن هر دو کتاب فراغت یافتم ، برادرم به سال 914 ه' . ق. فرمان یافت . پس از این پیشامد، بخواندن ضوءالمصباح نزد عّم خویش شروع کردم ، و از آغاز تا انجام آن کتاب را بخّط خود نبشته و در نهایت اتقان در تصحیح آن کوشیدم . سپس علم منطق را از مختصر ایساغوجی و شرح آن که از حسام الدین گاتی است با قسمتی از شرح شمسیه که شارح آن علامه رازی میباشد، نزد عم خویش خواندم . در این هنگام پدرم از اسلامبول بشهر بروسه بازگشت ، و در مدرسه حسینیه آماسیه مشغول تدریس گردید، ازینرو شرح شمسیه را از اول تا به آخر آن باحواشی که سید شریف بر آن کتاب نوشته بعلاوه کتب مفصله شرح العقائد علامه تفتازانی با حواشی مولی خیالی بر آن ، وشرح هدایةالحکمة از مولانازاده و حواشی مولی خواجه زاده بر آن ، و شرح آداب البحث از مولانا مسعود رومی ، و شرح طوالع از علامه اصفهانی از آغاز تا انجام ، با حواشی سید شریف بر آن ، و بعضی از مباحث حاشیه شرح مطالع از سید شریف را نزد پدر خویش در نهایت دقت خواندم . در این هنگام پدر مرا گفت : آنچه بر گردن من حق داشتی ادا کردم ، و زین پس با تست که بدانچه صلاح خویش باشد اقدام ورزی ، و بعد از آن تاریخ ، پدرم تا زمانی که در قید حیات بود حرفی هم بمن نیاموخت . آنگاه نزد دائی خویش ، حواشی شرح تجرید سیدشریف را از ابتدای کتاب تا مبحث وجوب و امکان در کمال تدقیق و اتقان خواندم ، و شرح مفتاح سید شریف را از اول مبحث مسند تا آخر مبحث فصل و وصل ، نزد عالم فاضل مولی محیی الدین فناری فراگرفتم . شرح مواقف سیدشریف را از آغاز الهیات تا مبحث نبوات با نهایت دقت نزد عالم فاضل مولی محیی الدین سیدی محمد قوجوی خواندم . تفسیر سوره نباء از تفسیر کشاف را هم نزد محمد قوجوی فراگرفتم . سپس نزد عالم فاضل کامل ، مولی بدرالدین محمود، پسر قاضی زاده رومی ، مشهور به میرم چلبی کتاب فتحیه را خواندم که در علم هیئت است و مولف آن مولی علی قوشچی است و در همان تاریخ هم بر آن شرح مینوشت . مولف مزبور پس از آنکه از شرح آن کتاب فراغت یافت ، آن را برسم تحفه تقدیم سلطان سلیم داشت . سلطان نیز در ازاء این خدمت ، منصب قضای عسکر آناطولی را بمشارالیه تفویض کرد - قسمتی از صحیح بخاری ، و اندکی از کتاب الشفاء قاضی عیاض ، و علم جدل و خلاف را نزد عالم کامل شیخ محمد تونسی المولد مشهور به مغوشی آموختم ، و با او در علوم عقلیه وعربیه مباحثه بسیاری داشتم ، تا حدی که مرا اجازت شفاهی و کتبی داد که تفسیر و حدیث و سائر علوم ، و همگی آنچه را که روایت آن جایز و مقرون به صحّت باشد ازاو روایت کنم . و وی از شیخ خویش ، ولی اللّه ، شهاب الدین احمد البکی المغربی ، روایت کند، و شیخ احمد از شیخ خود، حافظ المشرقین ، امیرالمومنین فی الحدیث ، شهاب الدین احمدبن الحجر العسقلانی ثم المصری روایت کند. در علم تفسیر و حدیث از پدر خود نیز اجازت روایت دارم . پدرم از پدر خویش ، و جدم از مولی یگان ، و او از مولی النکساری ، و او از جمال الدین آقسرائی و از شیخ اکمل روایت پدرم کند. از طریق دیگر، تفسیر و حدیث را از مولی خواجه زاده ، و او از مولی فخرالدین العجمی المفتی ، و او از مولانا حیدر، و او از مولانا سعدالدین تفتازانی روایت کند. سومین اجازتی که مراست در علم تفسیر و حدیث ، اجازتی است که از مولی الفاضل ، سیدی محیی الدین القوجوی در دست دارم ، قوجوی از استاد خویش ، عالم عامل ، فاضل کامل ، مولی حسن چلبی الفناری ، روایت کند، و فناری از شاگردان شیخ شهاب الدین ، احمدبن الحجر بوده است . نخستین بار در اواخر ماه رجب سال 931 ه' .ق. در مدرسه دیمهتوقه بسمت مدرسی تعیین شدم ، و در آنجا به تدریس شرح تلخیص (مطول ) از اول قسم بیان تا بحث استعاره ، و تدریس حواشی شرح تجرید، تا آخر مباحث امور عامه ، و تدریس شرح فرائض سیدشریف پرداختم . سپس در اوائل ماه رجب 933 ه' . ق. در مدرسه مولی حاج حسن در شهر اسلامبول بمدرسی منصوب شدم ، در آن مدرسه شرح وقایه صدرالشریعه را از ابتدای کتاب تا کتاب بیع،و شرح مفتاح سیدشریف را از اول کتاب تا مبحث ایجاز و اطناب ، و حواشی شرح تجرید را از مباحث امور عامه تا مباحث وجوب و امکان درس گفتم . کتاب مصابیح را که در علم حدیث است در آنجا دو نوبت نقل کردم ، و چون نقل کتاب مزبور خاتمه یافت ، پدرم بجوار رحمت حق پیوست . (در شهر اسلامبول : هنگام نیم چاشت ، روز دوازدهم ماه شوال به سال 935 ه' . ق.). در اوائل ماه ذی الحجه سال 936 به سمت استادی مدرسه اسحاقیه اسکوب تعیین شدم ،و بدانجا انتقال یافتم ، در آن مدرسه نیز کتاب مصابیح را از آغاز تا انجام نقل کردم همچنین کتاب مشارق را از اول تا به آخر در ماه رمضان ، کتاب توضیح را از ابتدا تا انتها، شرح وقایه صدرالشریعه را از اول کتاب بیع تا پایان کتاب ، شرح فرائض سیدشریف را تماماً،شرح مفتاح را از اول فن بیان تا آخر کتاب در مدرسه اسحاقیه اسکوب درس گفتم . از آن پس به اسلامبول رهسپار شدم و در روز هفدهم ماه شوال 942 در مدرسه قلندرخانه بسمت استادی نائل آمدم ، در آنجا نیز کتاب مصابیح را از ابتدا تا کتاب بیع نقل کردم و شرح مواقف را از اول مبحث وجوب و امکان تا مبحث اعراض ، و پاره ای از وقایه صدرالشریعه و مختصری از شرح مفتاح سیدشریف را در آن مدرسه درس گفتم ، در روز بیست و یکم ربیع الاول 944 مرا از مدرسه قلندرخانه به مدرسه مصطفی پاشای وزیر انتقال دادند، کتاب مصابیح را از کتاب بیع تا به آخر کتاب در آن مدرسه نقل کردم وز آن پس بتدریس کتاب هدایة مشعول شدم ، بمبحث زکوة که رسیدم ، پاره ای از مباحث از اول الهیات شرح مواقف را نیز در آن مدرسه درس گفتم ، بعداً در تاریخ 4 ذی القعده 945 به یکی از دو مدرسه مجاور به ادرنه انتقال یافتم . در آنجابروایت صحیح بخاری شروع کردم و یک جلد از مجلدات نهگانه آن کتاب را در آن مدرسه تدریس کردم ، کتاب هدایة را نیز از اول کتاب زکوة تا آخر کتاب حج و کتاب تلویح را از آغاز کتاب تا تقسیم اول آن در آن مدرسه درس گفتم ، سپس در 23 ربیع الاول سال 946 ه' . ق. به یکی از مدارس هشتگانه منتقل شدم ، نقل صحیح بخاری و اتمام آن در دو نوبت در آن مدرسه صورت گرفت ، تفسیر سوره بقره از تفسیر بیضاوی را نیز در آن مدرسه درس دادم .کتاب هدایة را از اول کتاب نکاح تا کتاب بیوع و کتاب تلویح را از تقسیم اول تا مباحث احکام هم در آن مدرسه تدریس کردم . در تاریخ یازدهم شوال سال 951 بمدرسه سلطان بایزیدخان که واقع در ادرنه است منتقل شدم ،ثلثی از صحیح بخاری را در این مدرسه نقل کردم و کتاب هدایة را از کتاب بیوع تا کتاب شفهة و کتاب تلویح را از قسم احکام تا آخر کتاب ، و شرح مواقف و شرح فرایض سیدشریف را تا مباحث تصحیح ، در این مدرسه درس گفتم . از آن هنگام امور قضائی شهر بروسه را بمن واگذار کردند - روز 26 ماه رمضان المبارک سال 953 - فیا ضیعة الاعمار (چه عمرها که به بیهوده سپری میشود). سپس دومین بار بتدریس در یکی از مدارس هشتگانه تعیین شدم - در تاریخ 18 رجب سال 954 - در آنجا صحیح بخاری را از آغاز تا انجام آن درس گفتم ، کتاب هدایة را از کتاب شفعة تا پایان کتاب نیز در آن مدرسه و کتاب تلویح را از ابتداء تا تقسیم چهارم و حواشی سید شریف را برکشاف تا اثناء سوره فاتحةالکتاب هم در آن مدرسه تدریس کردم و مشغول تدریس بودم که مامور عهده داری امور قضائی شهر اسلامبول گردیدم - روز 17 شوال سال 958 -وز آن پس مشاغل و امور قضائی بکلی راهی را که در اشتغال بکسب دانش می پیمودم قطع کرد و سد عظیمی برای حصول این مقصود گردید، و کان ذلک فی الکتاب مسطوراً و کان امراللّه قدراً مقدوراً. آنگاه در هفدهم ربیع الاول سال 961 مرا چشم دردی عارض شد که چندین ماه بطول انجامید و از این بیماری زیان بسیاری به من رسید و از درگاه حق جل ذکره امید میدارم که همچنانکه پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم به امت مرحومه بشارت و نوید پاداش عطا فرموده در جهان دیگر تلافی و بهشت جاویدان نصیب گردد.
    در اثناء اشتغال بتحصیل و کسب علم حق عزاسمه مرا بتصنیف کتابی چند در موضوع های مختلف موفق داشت از قبیل تفسیر اصول دین ، اصول فقه و عربیة و غیره و نیز بتاییدات ایزدی به حل ّ پاره ای از مسائل مشکله و تحقیق مطالب عالیه توفیق یافتم و برای هر یک از آن مباحث و مطالب رساله نوشتم که مجموع آنها از سی رساله متجاوز است ، اما مقدرات و انقلابات روزگار رشته آرزوی مرا برید و میسر نشد تمامی آنچه را که به سواد آورده بودم به بیاض نقل دهم ، این بود شمّه ای از آنچه باری تعالی جل شانه از علوم و معارف بر من بخشایش فرمود و بر حسب استعداد فطری بهره و نصیب من ساخت ، و فوق کل ذی علم علیم و العیاذ باللّه ، کسی را این اندیشه در دل نگذرد که بیانات مندرجه در این شرح حال برای ابراز علم و فضل بوده بلکه سبب اصلی بیان این مطالب فرمانبرداری حق است که فرموده : و اما بنعمة ربک فحدث و قد فرغت من املائه یوم السبت ، آخر شهر رمضان المبارک فی تاریخ سنة خمس و ستین و تسعمائة بمدینة قسطنطینیة المحمیة. (شقایق النعمانیة حاشیه ج 2 ابن خلکان چ مصر) علی افندی بن لالی بالی بن محمد بک المعروف به منق المتوفی سنة 992 در کتاب عقدالمنظوم ذکر افاضل الروم که ذیلی بر شقایق النعمانیه است آورده که : چون طاش کبری زاده از چشم نابینا گردید، از منصب قضا و تدریس استعفا کرد و از آنچه در دوره تصدی وی به امور قضائی ناشی شده بود توبه کرد و به تبییض مسودات خویش پرداخت . در آن اثناء به بیماری بواسیر نیز دچار شد، خویشان و نزدیکان وی چون او را در پایان روزهای زندگانی یافتند از او درخواستند که اگر از ناحیه آنان در طول مدت عمر قصوری در انجام وظیفه خویشاوندی نسبت بخود مشاهده کرده از ایشان درگذرد و اغماض کند، وی نیز که پیک اجل را نزدیک دیده بود در ازاء درخواست آنان این انشاء را املاء کرد:
    بسم اللّه الرحمن الرحیم . الحمدللّه رب العالمین والصلوة والسلام علی نبیه محمد صلی اللّه علیه و آله و صحبه اجمعین ، و علی المشایخ الزاهدین و علی الفقراء الصابرین . و علی الاغنیاء الشاکرین و سلم علیهم سلاماً الی یوم الحشر والدین . ثم انی اشهدک و اشهد ملائکتک بان عشت علی ملة الاسلام و عذت ُ عن البدعة فی الدین و ارجو ان القاک بالاسلام فی یوم الدین . ثم ان اولادی و اقربائی التمسوا منی ان اجعلهم فی حل مما عملوا من الاسائة فیما وجب علیهم من رعایة حقی فیما بعد ذلک . والسلام علی سید الانام وصحبه الکرام . چون از املاء فراغت یافت مرغ روحش از عالم انس پرواز کرد و در حظائر قدس آرمید و کان ذلک فی سنة 968. و نیز صاحب عقدالمنظوم پس از سطری چند که در توصیف طاش کبری زاده و تمجید اخلاق وی نوشته گوید از زبان کسی که بگفتارش وثوق داشتم شنیدم که آن فقیدعلم و ادب روزی با دست خویش بزبان خود اشارت کرده گفت هذا فعل ما فعل من التقصیر و الزلل و صدر عنه ما صدر من الحق و الغلط، غیر انه ما تکلم فی طلب المناصب الدنیویة قط. و نیز در کتاب مزبور آورده که : طاش کبری زاده را خطی زیبا و مطبوع بود، و تندنویس بود، بخطخود کتب بسیار می نوشت . یکی از شاگردان او گفت در یکی از شبهای ماه مبارک رمضان ، هنگامی که مدرس مدرسه قلندریه بود، بر سفره وی حضور یافتم . (عادت بر آن داشت که در لیالی رمضان طلاب علوم را دعوت میکرد). طاش کبری زاده در آن شب گفت از زمانی که متصدی تدریس در مدرسه اسحاقیه اسکوب شدم ، خویشتن را عادت دادم که در هر سال نسخه ای از تفسیر بیضاوی به خطّ خود نوشته و هر نسخه را به سه هزار دینار بمعرض فروش رسانم ، و وجه آن را در راه اطعام طلاب علوم انفاق کنم . و نیز ازپاره ای از اهل وثوق شنیدم که از قول طاش کبری زاده نقل کرده میگفت : ببعضی از مشایخ صوفیه پیوستم ، و سپاس خدای را که بسبب او از نفایس حالات سلوک بدانچه مشتاق آن بودم مرا پیش آمد، چنانکه وقتی اتفاق افتاد که خود را از جامه بشریت عاری و روحی بی کالبد یافتم ، در آن حالت نیمه روز دررسید، خواستم وضو سازم ، توانائی آن که اعضا را بجنبش درآورم و بکار بازدارم در خود نیافتم ، نیمه روز گذشت و هنگام عصر فرا رسید، و آن حالت در من باقی بود و پس از ساعتی چند بحالت اولیه بازگشتم . مولف عقدالمنظوم پس از بیانات فوق بذکر اسامی تالیفات او میپردازد; و گوید تالیفات وی عبارت است از: تجرید سیدشریف جرجانی ، از اول کتاب تا مباحث ماهیت که مقالات مولی علی قوشچی و مولی جلال دوانی و مولی میر صدرالدین و مولی ابن الخطیب را بخلاصه ترین عبارتی در یکجا گرد آورده و سپس از تحقیقات خود آنچه مناسب مقام بوده ایراد کرده است . شرح قسم سوم از کتاب مفتاح العلوم سکاکی . شرح فوائد غیاثیة. و آن شرح جامعی است که بعضی از مواضع شرح مفتاح را رد کرده است . حاشیه از اول شرح مفتاح سیدشریف جرجانی که پاره ای از سخنان مولی مصلح الدین پدرش را هم در آن گنجانیده است . ولی این کتاب به اتمام نرسیده است . از مختصرات : مختصری در علم نحو بر منوال مختصر بیضاوی غیر از آنچه ذکر شد. رسائل دیگر و تحقیقاتی که در بسیاری ازمسائل مشکله و مباحث معضله کرده است که اکثر آنها بحال مسوده باقی است و آنچه به بیاض رسیده زیاده از پانزده رساله میباشد. از آنجمله : صورة الخلاص فی سورة الاخلاص و غیره . طاش کبری زاده را اشعار تازی بسیار است از آن جمله چون ابوالسعود افندی جزئی از تفسیر خود را نوشت و برای طاش کبری زاده فرستاد، او این ابیات را در پاسخ ابوالسعود ارسال داشت :
    بنفسی جناباً حاز کل فضیلة
    و صار لاظهار الحقائق ضامناً
    و اید روح القدس حسان طبعه
    فجلی من الابرار ما کان کامناً
    و تافح عن عرض النبی تادباً
    ففی الحشر یلقاه من الخوف آمناً
    بک الملةالزهراء اضحت منیرة
    ففی الکوکب السیار قد صرت ثامناً.
    و این دو بیت نیز که در هر بیت مصراعی از قصیده معلقه امری ءالقیس را تضمین کرده ازاوست :
    وصلت حمی نجد ایا ریح شمال
    قفا نبک من ذکری حبیب و منزل
    فوا اسفا رسم المدارس دارس
    فهل عند رسم دارس من معول .

    (عقدالمنظوم حاشیه ج 2 ابن خلکان ).

    طاعات
    ج ِ طاعة، طاعت . رجوع به طاعت شود. رسول را بر جمله طاعات بازگردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 40).
    طاعون عمواس
    نخستین طاعونی است که در دوره اسلام پیدا شد.
    طاس زرین
    کنایه از ساغر می . (شرح دیوان خاقانی ):
    طاس زرین کش آفتاب آسا
    کآفتاب است طاس پرچم صبح .

    خاقانی .

    طاش کسان
    یا طاش کَسَن موضعی است در جنوب قره باغ .
    طاعت
    بندگی . (منتهی الارب ). فرمان بردن . (آنندراج ). فرمانبرداری . (مهذب الاسماء). اطاعت . انقیاد. عبودیت . طوع . اِقَه . طواعیة. پرستش . عبادت . بِرّ. دین . ماعون . فرمان: قوله تعالی ، لهم طاعة و قول معروف . (قرآن 47/20 و 21) مراد بطاعت ، امتثال فرمان خداست . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). ج ، طاعات:
    نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف
    راست گوئی که همه سخره و شاکار کنی .

    کسائی .

    طاعون غراب
    طاعونی که در زمان ولیدبن یزید حادث شد. و وجه تسمیه آن آن است که نخستین کس که بدین بیماری بمرد مردی غراب نام بود.
    طافی
    بر آب برآینده . (منتهی الارب ). آنچه برسر آب از سبکی و لطافت بالا برآید. ضد راسب . (غیاث اللغات ). آنچه بر روی آب ایستد. بر سر آب آمده مانند ماهی مرده در آب . رجوع به ج 2 ص 229 دُکری شود.
  • (اِ) پرده ای است بر شکم زیر پوست و بر زبرباریطون . یجب ان تعلم ان علی البطن بعد الجلد غشائین احدهما یسمی الطافی ... و الثانی یسمی باریطارون و یسمی المدور. (کتاب ثالث قانون ابوعلی ص 311).
  • کف که بر بالای قاروره و تفسره بیمار ایستد.
  • طاس ساعت
    پیمانه ساعت باشد، و آن معروف است . (آنندراج ):
    بنوازیدم بزخمه ، طاعت این است
    آرید بناله ام ، شفاعت این است
    در هر گریه ام ، پر و تهی گردد چشم
    کریال زنید، طاس ساعت این است .

    نظیری نیشابوری .