جستجو

طارنت
شهری است در صقلیه . (معجم البلدان ).
  • شهری بجنوب ایتالیا، در ساحل خلیجی به همین نام که از بحر ایونی در سرزمین اُترانت تشکیل شده ، دارای 72000 تن سکنه است . و رجوع به طارنطا و طارنطینی شود.
  • طائی
    منسوب به طی که پدر بطنی است . (منتهی الارب ). و از جمله حاتم از اسخیاء معروف عرب که از قبیله طی بوده است:
    آنی تو که گر زنده شود حاتم طائی
    علم و کرم و جود کند از تو تعلم .

    سوزنی .

    طابقی
    گویا نام طعامی یا حلوائی بوده ازطابق معرب تابه ، یا تابک . و ظاهراً اگر کلمه طائفی حلوای طائف نباشد در شعر ذیل طابقی است:
    و آن زر از تو باز خواهد آنکه تا اکنون ازو
    چو غری خوردی همی و طابقی ّ و لیولنگ.

    غمناک (از فرهنگ اسدی ).

    طاحی
    گروه بزرگ.
  • گسترده .
  • بالا برآمده .
  • آنچه پر کند هر چیز را.
  • درازکشیده . یقال : ضربه ُضربة طحا منها; ای امتدّ. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • طارسیس
    تکدرّ. (بحر الجواهر).
  • علک البطم و آن را [ صمغ ] حبّةالخضراء نیز نامند . (مخزن الادویه ). رجوع به طارکیس شود.
  • طارنطا
    طارنت . رجوع به طارنت شود. فیثاغورس حکیم ، از آن پس که قولون ، یکی از ثروتمندان مردم را بر ضد او بشورانید، به طارنطا فرار کرد. (از عیون الانباء ج 1 ص 40).
    طارط
    تُنُک موی . سبک موی . خفیف الشعر. (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
    طارنطینی
    طارنت . طارنطا. از بلاد یونان و مسقطالراس ارخوطس ، یکی از حکماء شاگرد افلاطون . (قفطی ص 24).
    طاب
    طِیب . طِیبة. تَطیاب . خوشمزه و پاک و پاکیزه گردیدن .
  • طابت الارض ; گیاه ناک گردید زمین .
  • طِبت به نفساً; ای طابت به نفسی ; خوش شد دل من به او.
  • طابه ُ; خوش کرد آن را. پاک و پاکیزه ساخت .
  • ما اطیبه ُ!; چه پاکیزه و خوش است آن . (منتهی الارب ).
  • طابن
    زیرک . فهیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • مرد استاد. دریابنده . (مهذب الاسماء).
  • طاخ ٍ
    ظُلام طاخ ٍ; تاریکی سخت تاریک . سخت تاریک . (منتهی الارب ).
    طارطقه
    دانه ای است که آن را ماهودانه گویند. و به عربی حب ّالملوک خوانند . و این غیر حب ّ السلاطین است . (برهان ) (آنندراج ).
    طارنوس
    خواندمیر بنقل از روضةالصفا گوید: که جان موسوم به طارنوس بوده و اولاد و اعقاب او مادام که اوامر و نواهی الهی رامطیع و منقاد بودند در غایت رفاهیت روزگار میگذرانیدند و چون یک دور ثوابت نزدیک به انتها رسید، و مدّت یک دور ثوابت نزد حکماء اوایل ، سی و ششهزار سال است و ابن الاعلم مدت آن را بیست وپنجهزارودویست سال یافته و محی الدین مغربی که قول او نزد علمای متاخرین حجت است بیست وچهارهزار سال گفته ، آن جماعت تقریباً آغاز عصیان و طغیان کرده منتقم جبار بعد از الزام حجت اکثر ارباب معصیت را به دارالبوار فرستاد، و بقیه ایشان را که ربقه اطاعت در رقبه داشتند بتجدید شریعتی عطا فرمود. (حبیب السیر چ 1 تهران ج 1 جزو 1 ص 7).
    طاباریوس
    یکی از قیاصره روم و او دومین امپراطور روم است پسر لیوی پسر خوانده اوغسطس ، او با آنکه مردی روشن فکر و عفیف بود لکن در تحت سلطه وزیر خویش سژان ظلم و بیداد را بحد اعلی رسانید. مولد او به سال 42ق.م . و وفات 37 م . بود. و رجوع به قفطی ص 127 شود.
    طابور
    صف . فوج . کتیبة. (دراری اللامعات ).
    طاخر
    ابر سیاه . (منتهی الارب ).
    طارف
    مال نو. مال تازه . مال بهتر. خلاف تالد. (آنندراج ) (غیاث الغات ) (مهذب الاسماء). مال مستحدث . مال نو یافته را گویند. (برهان ) .
    طارونی
    نوعی از جامه ابریشمی . (منتهی الارب ). قسمی خز:
    مردم ز علم وفضل شرف یابد
    نز سیم و زر و از خز طارونی .

    ناصرخسرو.

    طاباق
    خشت پخته کلان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • آجر بزرگ. (فهرست مخزن الادویه ).
  • طابون
    جای آتش خوابانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جائی که آتش پنهان کنند تا نمیرد. (کنزاللغات ).