جستجو

ضبران
ضَبْر. فراهم آوردن اسپ پایها را تا بجهد. (منتهی الارب ).
ضبنط
[ ض َ ب َن ْ ن َ ] (ع ص ) سخت و توانا. (منتهی الارب ).
ضبیطر
ضِبطر. توانا.
  • فربه پرگوشت و گرداندام .
  • شیر قوی سخت . (منتهی الارب ).
  • ضجماء
    شَفَةٌ ضَجْماء; لبی کژ. (مهذب الاسماء).
    ضبرک
    زن بزرگران . (منتهی الارب ).
    ضبنطی
    رجل ٌ ضَبَنْطی ; مردقوی و نیک توانا. جَمل ضبنطی ، کذلک . (منتهی الارب ).
    ضبیعة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضبیعة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ضحک
    برف . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). ثلج . (فهرست مخزن الادویه ).
  • کفک شیر. (منتهی الارب ).
  • مسکه . (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات ).
  • انگبین . (منتهی الارب ). شهد. (منتهی الارب )(مهذب الاسماء). عسل . (منتخب اللغات ) (فهرست مخزن الادویه ).
  • شگفت .
  • دندان سپید.(منتهی الارب ) (منتخب اللغات ).
  • میانه راه (منتهی الارب ). میان راه . (منتخب اللغات ).
  • شکوفه . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). شکوفه از غلاف برآمده . (منتهی الارب ). کارد خرما (یعنی کاناز). (مهذب الاسماء). اسم شکوفه طلع است هنگام انشقاق کُم آن یعنی کارد و کاناز آن . (فهرست مخزن الادویه ).
  • ضبز
    سختی نگاه . نگاه سخت . (منتهی الارب ). نگاه تند. نگاه تیز.
    ضبینة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضبینة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ضجن
    کوهی است (و در شعر اعشی ذکر آن آمده ). (معجم البلدان ).
    ضبس
    سخت گرفتن غریم را بتقاضا و ستهیدن بر آن . (منتهی الارب ).
  • (ص ) سخت . (مهذب الاسماء).
  • ضتع
    جانورکیست .
  • مرغی است . (منتهی الارب ).
  • ضجنان
    کوهی است بناحیه تهامه ، و گویند کوهکی است بفاصله بَریدی از مکّه . واقدی گوید میان ضجنان و مکه بیست وپنج میل و آن ازآن ِ اسلم و هذیل و غاضرة است . «و لضجنان حدیث فی حدیث الاسراء حیث قالت له قریش ما آیة صدقک قال لما اقبلت راجعاً حتی اذاکنت بضجنان مررت بعیر فلان فوجدت القوم و لهم اناء فیه ماء فشربت ما فیه و ذکر القصة». (معجم البلدان ).
    ضحکی
    رجوع به مصطفی بن میرزه شود. (الاعلام زرکلی ص 440).
    ضحل
    فرورفتن آب : ضَحَل الماء; فرورفت آب .
  • تُنُک گردیدن .
  • کمیاب شدن . (منتهی الارب ): ضَحَلَت ِ الغُدرُ; کم شد آب آبگیرها. (منتهی الارب ).
  • ضخمات
    ج ِ ضَخمة. (منتهی الارب ). رجوع به ضخمة شود.
    ضرائر
    ج ِ ضرّة، هَوو. هَبو. هم شوی . (منتهی الارب ).
    ضرام
    هیزم ریزه . هیزم سست و نرم ، یا آنکه خدرک نباشد او را.(منتهی الارب ). هیزم . (مهذب الاسماء). هیزم افروخته . (منتهی الارب ). هیزم ریزه که بدان آتش افروزند، و بفارسی فروزینه گویند. (منتخب اللغات ). فروزینه . حصب . آتش افروزینه . (دهار). هیزم باریک و ریزه که بدان آتش افروزند. (غیاث ) (آنندراج ): و تاج الدین زنگی والی بلخ که ضرام آن فتنه بود بمروالرّوذ تاخت . (جهانگشای جوینی ).
  • زبانه آتش . (دهار).
  • ضرب زدن
    به بسیاری کار یا رفتار داشتن ستور یا کسی را.