ضبحاء
کمان که در آن اثر آتش باشد. (منتهی الارب ).
ضبیح
نام اسپ ریب بن شریق.
نام اسب شویعرمحمدبن حمران . نام اسپ حازوق حنفی خارجی . نام اسپ اسعد جعفی . نام اسپ داودبن متمم . (منتهی الارب ).
ضجعاء
گوسپندان بسیار. (منتهی الارب ). گله گوسپند. (مهذب الاسماء).
ضبعی
ابوشداد. تابعی است .
ضبیر
سخت .
توانا. (اِ) نره . (منتهی الارب ).
ضجعم
پدر بطنی از قضاعه ، و فرزندان او را ضَجاعمة گویند. ج ،ضجاعم یا ضَجاعمة، و ایشان پادشاهان شام بودند (و الهاء للنسبة). (منتهی الارب ) (الاعلام زرکلی ج 2 ص 438).
ضحال
ج ِ ضَحْل . (منتهی الارب ).
ضبد
آمیختن خرمای رسیده را با نارسیده . (منتهی الارب ).
ضبغطری
مرد درازبالای سخت توانا.
مرد گول . (اِ) کخ که بدان کودکان را ترسانند. هر چیز که آن را بر سر داری و هر دو دست را بر آن گذاری تا برنیفتد. خوسه که در زراعت و پالیزها نصب کنند تا مرغان و ددان در آن درنیایند، و آن را مترس هم نامند. (منتهی الارب ). آنچه در میان کشته بپای کنند تا مرغان بهراسند. (مهذب الاسماء). مَترس . مَتَرسک . کفتار. کفتار ماده . (منتهی الارب ).
ضحایا
ج ِ ضحیة. (منتهی الارب ).
ضبر
بغل . (منتهی الارب ). اِبط.
ضبغطی
کخ که بدان کودکان را ترسانند. ج ، ضَباغط. (منتهی الارب ). آنچه کودکان را بدان بترسانند. (مهذب الاسماء).
ضبیز
گرگ سخت حیله .
گرگ افروخته چشم . (منتهی الارب ).
ضجعی
ضُجعة. مرد بسیار خسپنده . (منتهی الارب ). و رجوع به ضجعة شود.
ضحضاح
پایاب . (منتهی الارب ).
آب قلیل که غرق نکند. آبی که قعر وی نزدیک باشد و آب تا شتالنگ. (دهار). آبی اندک که تا کعبین و نیمه ساق بیاید. (منتخب اللغات ). آب اندک درجوی و جز آن . (مهذب الاسماء). آب اندک یا آبی که تا شتالنگ رسد یا نصف ساق، یا آبی که در آن غرق نشود. آب بسیار (به لغت هذیل ). (منتهی الارب ).
ضبراک
ضُبارک . مرد بزرگ. (مهذب الاسماء). مرد زفت . مرد توانا. استوارخلقت .
فربه بسیار اهل و عدد. شیر بیشه . شتر دفزک . (منتهی الارب ).
ضبن
آب اندک که بس نباشد.(منتهی الارب ). آب شکافته و روان شده که در او زیادتی نباشد. (منتخب اللغات ).
ضبیس
پلید دشوارخوی . گویند: هو ضبیس شر; یعنی او صاحب شر و فساد است .
گرانجان . گران تن . (منتهی الارب ). بددل . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). گول . کم عقل . سست بدن . (منتهی الارب ). حریص . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). اسپ سرکش بدخوی . (منتهی الارب ).
ضجم
کژی . کجی در دهان و لب و زنخ وگردن . (منتهی الارب ). کجی در دهان و گردن و ذقن و جزآن . (منتخب اللغات ). میل کردن بینی به یکی از دو جانب روی .
کژی یکی از دو دوش . کژی چاه . کژی جراحت . (منتهی الارب ).
ضحضح
روش سراب . ضحضحة. (منتهی الارب ).