جستجو

ضامن جریره
(اصطلاح فقه ). رجوع به ضمان جریره شود.
ضباع
(بطن ال' ...) موضعی است . (منتهی الارب ). وادیی است در بلاد عرب . (معجم البلدان ).
ضبضب
فربه .
  • دلیر بدزبان . (منتهی الارب ).
  • ضبوء
    دوسیدن بزمین . (منتهی الارب ). بزمین وادوسیدن . (تاج المصادر).
  • پنهان شدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر).
  • پنهان شدن تا بفریبد کسی را.
  • برآمدن و بلند شدن بسوی چیزی و پناه بردن به آن .
  • شرم داشتن از کسی . (منتهی الارب ).
  • ضجوج
    ناقه فریادناک بوقت دوشیدن و بار کردن . (منتهی الارب ). شتر ماده که بوقت دوشیدن و بار کردن فریاد کند. (منتخب اللغات ). بانگکننده . (مهذب الاسماء).
    ضباعی
    ضِبعة. رجوع به ضِبعة شود. (منتهی الارب ).
    ضبط
    صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در لغت بمعنی قطع است . و در اصطلاح رساندن سخن بگوش شنونده است کما هو حقه ، یعنی بهمان نحو که سخن را از دیگری فراگرفته . سپس درک سخن باشد بقسمی که در موقع رساندن بغیر معنی آن برشنونده روشن و هویدا بود. سپس در حفظ و نگاهداری سخن چندان کوشش ورزد و در خاطر چندان آن سخن را بیاد آورد که هنگام شنواندن بغیر بتواند بدون هیچ تغییر و تبدیلی آن سخن را بنحوی که شنیده و فراگرفته ادا کند. کذا فی الجرجانی . یاد گرفتن . حفظ کردن:
    کس ز کوه و سنگ عقل و دل نجست
    فهم و ضبط نکته مشکل نجست .

    مولوی .

    ضبوب
    خون آمدن لب و سیلان او. (منتهی الارب ). ضَب ّ. رجوع به ضَب ّ شود.
    ضجور
    ناقةٌ ضَجور; ناقه ای که در وقت دوشیدن یا بار کردن بانگ و بیقراری نماید. (منتهی الارب ). شتر ماده بانگکننده وقت دوشیدن . (منتخب اللغات ). آن اشتر که جزع کند نزدیک دوشیدن . (مهذب الاسماء).
  • دلتنگ. (منتخب اللغات ). تنگدل و مضطرب و غمگین . (غیاث ). خشمگین . ضَجِر. (مهذب الاسماء): نظر نکنی در بستان که بیدمشک است و چوب خشک ، همچنین در زمره توانگران شاکرند وکفور و در حلقه درویشان صابرند و ضجور. (گلستان ).
  • ضباعین
    ج ِ ضِبعان . (منتهی الارب ).
    ضبطاء
    تانیث اَضبط. آنکه بهر دو دست کار برابر کند. (منتهی الارب ).
    ضبوث
    شتر ماده که در فربهی آن شک باشد پس به دست بسوده شود. (منتهی الارب ). پرماسیدن اشتر تا لاغری و فربهی آن دانند.
  • (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ).
  • ضجاع
    شهری است به یمن نزدیک زبید. (معجم البلدان ).
    ضجوع
    مَشکی که از گرانی آن بردارنده میل کند و راست نتواند رفت . (منتخب اللغات ). مشک گران که باعث گرانی مستقی را کژ گرداند.
  • دلو گشاده . (منتهی الارب ). دلو فراخ . (منتخب اللغات ) (منتهی الارب ).
  • زن مخالف شوهر. (منتخب اللغات ).
  • مرد سست عقل و رای . (منتهی الارب ). ضعیف رای .
  • ابر آهسته رو از بسیاری آب . (منتخب اللغات ). ابر آهسته رو جهت گرانی و کثرت آب .
  • ناقه که بگوشه و ناحیه چرا کند.(منتهی الارب ). شتر ماده که بکنار می چرد. (منتخب اللغات ). اشتر که بر کناره آب و گیاه چرا کند. (مهذب الاسماء).
  • چاه فراخ جوانب . (منتهی الارب ).
  • ضباغط
    ج ِ ضَبَغْطی . (منتهی الارب ).
    ضبطبیگی
    ماموری که خدمت ضبط اموال و اثاثه باقی داران بواسطه او باشد. (از آنندراج ).
    ضبور
    ج ِ ضَبْر. (منتهی الارب ). رجوع به ضَبْر شود.
    ضجاعم
    ج ِ ضَجعم و ضُجعم . (منتهی الارب ).
    ضبان
    ج ِ ضَب . (منتهی الارب ).
    ضبطر
    ضبیطر. توانا.
  • فربه پرگوشت و گرداندام .
  • شیر قوی سخت . (منتهی الارب ).
  • سخت . (مهذب الاسماء).