جستجو

ضئیدة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضئیدة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ضامز
رجل ٌ ضامِز; مرد خاموش و بازایستاده از چیزی . (منتهی الارب ). خاموش .
  • آهسته . (منتهی الارب ).
  • بعیرٌ ضامز; شتر که دبه از دهان بیرون نیارد. (منتهی الارب ). شتری که شقشقه از دهان بیرون نکند. (منتخب اللغات ).
  • ضایعات
    ج ِ ضایعة.
    ضئیل
    لاغر و نزار. (منتهی الارب ). نزار. (مهذب الاسماء) (دهار).
  • حقیر. (منتهی الارب ). خُرد. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). باریک . (منتهی الارب ). ج ، ضولاء، ضئال . (منتهی الارب ). ضئیل نئیل ; از اتباع است . (مهذب الاسماء).
  • ضاس
    جایگاهی است بین مدینه و ینبع. (معجم البلدان ).
    ضامل
    ضَمیل . خشک . (منتهی الارب ).
    ضباری
    نام مردی است در رباب . (منتهی الارب ).
    ضاطر
    ابن حبشیّه بن سلول خزاعی ، از قحطان . جدی جاهلی است و قرةبن ایاس شاعر از نسل اوست . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 437).
    ضایق
    تنگ. (منتهی الارب ). کم وسعت . ضائق. ضیّق.
    ضئین
    ج ِ ضَان . (منتهی الارب ).
    ضباضب
    دلیر پلیدزبان : رجل ضُباضب ; مرد توانا و قوی کوتاه بالا. پلیدزبان فربه . مرد چالاک توانا. (منتهی الارب ). مرد کوتاه فربه . (مهذب الاسماء).
    ضاعل
    شتر نر توانا. (منتهی الارب ).
    ضامن آهو
    نزد عوام لقب حضرت امام رضا (ع ). ضمانت از آهو منسوب به علی بن الحسین علیهماالسلام نیز هست . (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 219).
    ضب
    سوسمار. (منتهی الارب ) (دهار). بُرق. بهندی آن را گوگو نامند. (آنندراج ). ج ، اَضُب ّ، ضِباب ، ضُبّان ، و مَضَبّة. صاحب تحفه گوید: بفارسی سوسمار نامند و او حیوانیست کوچکتر از گربه مابین سیاهی و زردی و دنباله او بسیار کوتاه و درشت و شبیه به ثمر درخت سرو. در سیُم گرم و خشک و گوشت او مقوی باه و سرگین او با سرکه جهت بیاض چشم و کلف و نمش و ضماد شقکرده او جاذب پیکان و خار و سموم جانوران است و طلای جلد سوخته او مورث بی حسی عضو است بحدی که اگر قطع کنند متالم نگردد، و مضر محرورین ، و مصلحش بُقول بارده است . (تحفه حکیم مومن ). بچه سوسمار که اول میزاید او را حسل میگویند و بعد ازآن غیداق خوانند و بعد از آن مطبّخ و بعد از آن خضرم و چون بتمامی رسد ضَب ّ گویند. صاحب اختیارات گوید:ضَب ّ، عضائه است و عضا نیز گویند و آن نزدیکست به ورل و بپارسی سوسمار خوانند. سرگین وی بر کلف و نمش طلا کنند زایل گرداند و سفیدی که در چشم بود ببرد. (اختیارات بدیعی ). انطاکی گوید: ضب ، بین الورل و الحرذون و قیل هو الحرذون و الصحیح انه اکبر حجماً و اشد صفرة قصیرالذنب خشن یشبه جلده جلد البغال و الحمیر بعد الدبغ و المعروفة الآن بالبرغال یکثر بنواحی العراق، و هو حار یابس فی الثالثة اذا شق و وضع علی السموم جذبها و کذا السلی و النصول و بعره اجود من بعر الحرذون فی قلع البیاض و قیل ان جلده اذا احرق و مسح به العضو الذی یراد قطعه لم یحس فیه بالم و اخثاوه تجلو الکلف عن تجربة و هو یضر المحرورین و یصلحه البقل و الخل . (تذکره ضریر انطاکی ). و در حدیث است که سوسماری پیغمبر اکرم را بیاوردند و آن حضرت آن را نخورد و حرام نیز نفرمود، بدین جهت ابوحنیفه و اصحاب وی خوردن آن را مکروه دانسته اند و شافعی غیرمکروه شمرده و قول اخیر رایج تر است .
    -امثال :
    اضل ّ از ضب ّ ; گمراه تر از سوسمار، چه او چون از سوراخ بیرون آید کرّت دیگر راه بسوراخ نبرد. و نیز در مثل است : اعقّ من ضب ّ، و کذا اخدع من ضب ، و گویند: لاافعله حتی یحن الضّب فی اثر الابل الصادرة. و کذا: لاافعله حتی یرد الضب لانه لایشرب ماءً. (منتهی الارب ).
  • بغض . خشم . کینه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
  • شکوفه که از کارد بیرون آید. (مهذب الاسماء): ضب نخله ; طلع آن است .
  • رجل خَب ٌّ ضَب ٌّ; مرد گربز پرکار. (منتهی الارب ).
  • بیمارئی است در آرنج شتر.
  • آماس سپل شتر.
  • آماس سینه شتر.
  • بیمارئی در لب که خون رود از وی . (منتهی الارب ).
  • بیمارئی که در لب پیدا می گردد و بدان از لب خون روان میشود. (منتخب اللغات ).
  • ضباط
    ضبطکننده .
  • آنکه ضبط اوراق اداره یا محکمه ای کند. بایگان . آرشیویست .
  • ضاغب
    ضاغث . شخصی که جهت ترسانیدن کسی در پنهان آوازی مهیب و مخوف برزند تا شنونده خائف و بیمناک گردد. (منتهی الارب ).
    ضامن تن
    کفیل . که ضامن شود. که مدیون یا گناهکار را بوقت حاجت بقاضی تحویل کند.
    ضاین
    رجوع به ضائن شود.
    ضبا
    درختی است شبیه به بلوط. (مخزن الادویه ).
    ضاغث
    ضاغب . آنکه پنهان شود در پوششی و جز آن و به آواز مهیب ترساند کودکان و مانند آنرا. (منتهی الارب ). لولو. کخ . یک سردوگوش . لولوخُرخره . لولوخُرناس .