ضرب مطول
چون بر رکن مرفل حرفی زیادت کنند مستفعلاتن کنند آن را ضرب مطول خوانند. (المعجم ).
ضداد
نخلستانی است بنی یشکر را به یمامه . (معجم البلدان ).
ضراح
موضعی است ، و در اخبار نام آن آمده است . (معجم البلدان ).
ضرایک
ضرائک . ج ِ ضریک . (منتهی الارب ).
ضربه
ضربت . زخم . کوب . یک بار زدن . زد:
قابل امر شدن چون گوئی
پس بیک ضربه بپایان رفتن .
عطار.
ضحی
سوره نودوسومین از قرآن ، مکّیه ، و آن یازده آیت است ، پس از «لیل » و پیش از «اء لم نشرح ».
ضرار
مسجد ضرار; مسجدی بود که منافقان ساخته بودند و حقتعالی به هدم آن فرمان داد چنانکه در قرآن واقع است . (منتخب اللغات ).
ضربی
منسوب به ضرب .
-طاقِ ضربی ; قسمی طاق که زنند از آجرهای به پهنا بهم پیوسته یعنی قطر طاق قطر اقصر آجر است .
-آلت ضربی ; در آلات موسیقی ، چون دف و دهل و دورویه و امثال آن .
جلد ضربی ، جلد چرمی ضربی ; که منقوش باشد.
ضحیا
مصغّر ضحی . (منتهی الارب ).
ضرب
شهد سپید سطبر. (منتهی الارب ). عسل سفید. عسل سفید غلیظ. (فهرست مخزن الادویه ). انگبین سخت . انگبین سفید، و گویند ستبر. (مهذب الاسماء).
ضربیط
ناحیتی است به حوف مصر. (معجم البلدان ).
ضدن
اصلاح کردن و آسان گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ).
ضراریة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضراریة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ضرتان
سُرین به اعتبار دو طرف استخوان آن .
دو زن یک مرد را هر یکی از آن ضرّه است مر دیگری را. ج ، ضرائر. دو سنگآسیا. (منتهی الارب ). هر دو سنگ آس . (مهذب الاسماء).
ضحیان
قلعتی است که احیحةبن الجلاح در زمین قبابة برآورده است . (معجم البلدان ).
ضدنی
موضعی است . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
ضراس
دهی است محاذی یمن . (منتهی الارب ). دهی است در کوههای یمن . (معجم البلدان ).
ضربان
تپش .جنبش سخت شریان . تپیدن . زدن . (آنندراج ):
دستور طبیب است که بشناسدشریان
چون باضربان باشد و چون بی ضربانست
چون با ضربانست کند قوت او کم
ور کم نکند بیم خناق و خفقانست .
منوچهری .
ضرج
شکافتن چیزی را. (منتهی الارب ). شکافتن . (زوزنی ) (تاج المصادر) (منتخب اللغات ).
آلودن بخون . (منتهی الارب ). آلودن . (منتخب اللغات ). افکندن چیزی را. (منتهی الارب ). اندوختن . (منتخب اللغات ).