جستجو

صاحب الصنم
رجوع به اصحاب اصنام و مُثُل افلاطونی شود.
صاحب الوقت
رجوع به صاحب الزمان شود.
صاحب جهان
جهاندار. پادشاه:
گراین صاحب جهان دلداده تست
شکاری بس شگرف افتاده تست .

نظامی .

صاحب دل
آگاه .بینا. دیده ور. عارف . صاحب حال . روشن ضمیر:
غلام عشق شو کاندیشه این است
همه صاحب دلان را پیشه این است .

نظامی .

صاحب سفران افلاک
کنایه از سبعه سیاره است که زحل ، مشتری ، مریخ ، آفتاب ، زهره ، عطارد و ماه باشد. (برهان قاطع). رجوع به سیارات شود.
صاحب الطاق
رجوع به محمدبن علی بن نعمان و مومن الطاق شود.
صاحب امضاء
(ص مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از وزیر و نویسندگان باشد. (برهان قاطع).
صاحب جیش
صاحب الجیش .سپهسالار لشکر: القبض علی اریارق الحاجب صاحب جیش الهند و کیف جری ذلک ... (تاریخ بیهقی ص 218).
گشته داود نبی زراد لشکرگاه او
باز صاحب جیش آن لشکر سلیمان آمده .

خاقانی .

صاحب دل فریب
که صاحب دل را فریبد. رجوع به صاحب دل شود:
سرانگشتان صاحب دل فریبش
نه در حنّا که در خون قتیل است .

سعدی .

صاحب سلیقه
خوش ذوق. خوش آرزو. رجوع به سلیقه شود.
صاحب الطعام
رجوع به ابوسلمه صاحب الطعام شود.
صاحب بالجنب
(ال' ...) رفیق سفر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). یار سفر. همراه .
  • شریک علم آموختن . (ترجمان القرآن علامه جرجانی ص 63).
  • صاحب چیز
    دارا. متمول . مالدار. ثروتمند. غنی .
    صاحب دلق
    خرقه پوش . صوفی . آنکه دارای دلق است . رجوع به دلق شود.
    -میرِ صاحب دلق ; عمربن خطاب:
    به یار محرم غار و به میر صاحب دلق
    به پیر کشته غوغابه شیر شرزه غاب .

    خاقانی .

    صاحب سماع
    سماع دارنده . سماع کننده:
    حمل بی صبری مکن بر گریه صاحب سماع
    اهل دل داند که تا زخمی نخورد آهی نکرد.

    سعدی .

    صاحب الطلسم
    رجوع به طلسمات شود.
    صاحب برید
    آنکه ارسال برید سوی سلطان کند اعلام واقعات بلد را. آنکه وقایع روزانه برای سلطان نویسد. فرستنده رسول . آنکه پیکان او فرستد. (مهذب الاسماء). آنکه برید ارسال کند برای اعلام آنچه در بلد واقع شده است و صحابت برید در قدیم منصبی بزرگ بوده است که الاًّن آن را بالیوز و روزنامه نگار گویند. (حاشیه ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 356): ملک ترک گفت : رواست که ملک هرمز پسرعمه من است و من پسرخال وی ، اکنون من حق وی نشناختم او حق من بشناسد. پس صاحب برید لشکر هرمز برفت و هرمز را خبر بگفت . (ترجمه طبری ). و قضاة و صاحب بریدانی که اَخبار اِنهاء میکنند اختیارکرده حضرت ما باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 74). پس خیلتاش را قتلغتکین بهشتی و مشرف و صاحب برید گرد همه سرایها برآوردند. (تاریخ بیهقی ص 119). و گفت عبیداللّه زین پیش چه شغل داشت ؟ گفتم صاحب بریدی سرخس ، و بوالفتح صاحب بریدی تخارستان . گفت : بازگرد. بونصر بازگشت و دیگر روز چون امیر بار داد همگان ایستاده بودیم امیر آواز داد عبیداللّه از صف پیش آمد، امیر گفت به دیوان رسالت میباشی ؟ گفت : میباشم . گفت : چه شغلی داشتی به روزگار گذشته ؟ گفت صاحب بریدی سرخس . گفت همان شغل به تو ارزانی داشتیم . (تاریخ بیهقی ص 140). و این عبیداللّه به روزگار وزارت وی صاحب برید بلخ بود، و کاری باحشمت داشت . (تاریخ بیهقی ص 153). و عمال و صاحب بریدان را زهره نبود که حال وی بتمامی بازنمایند. (تاریخ بیهقی ص 229). و در این تابستان بوالقاسم علی نوکی صاحب برید غزنین از خواجه بونصر مشکان درخواست تا فرزندان وی را به دیوان رسالت آورد. (تاریخ بیهقی ص 273). دبیر و نیکوخط شد و صاحب بریدی غزنین یافت و در میان چند شغلها دیگر فرمودند او را چون صاحب بریدی لشکر. (تاریخ بیهقی ص 274). و صاحب بریدی نامزد میشود از معتمدان ما تا او را تمکین تمام باشد. (تاریخ بیهقی ص 283). آن را بیاورد، بستدم و بگشادم نامه صاحب برید ما بود برادر بوالفتح حاتمی . (تاریخ بیهقی ص 323). خوارزمشاه بنده را بخواند و گفت تو در صاحب بریدی شاهد حال بودی چنانکه رفت انهی کن ... (تاریخ بیهقی ص 324). و صاحب برید جز به مراد و املاء ایشان چیزی نمی تواند نبشت . (تاریخ بیهقی ص 324). گفت بعاجل الحال جواب نامه صاحب برید باز باید نبشت . (تاریخ بیهقی ص 325). بهمه حالها این روزها نامه صاحب برید دررسد. (تاریخ بیهقی ص 326). امیر گفت موجه این است کدام کس رود. بونصر گفت امیرک بیهقی را صاحب برید بلخ بفرستیم . (تاریخ بیهقی ص 344). و صاحب برید و خازن نامزد شد و خلعت وی راست کردند و ابوالحسن کرخی ندیم را خازنی و ابوالحسن حبشی را صاحب بریدی ... نامزد کرد. (تاریخ بیهقی ص 344). و امیرک بیهقی صاحب برید را با آن لشکر به صاحب بریدی نامزد کردند. (تاریخ بیهقی ص 347). امیرک رفته بود از جهت فروگرفتن بوعبداللّه به بلخ و صاحب بریدی به روزگار محنت خواجه ، و خواجه همه روزه فرصت می جست از این سفر که به بخارا بود از وی صورتها نگاشت و استادیها کرد تا صاحب بریدی از وی بازستدند. (تاریخ بیهقی ص 362). نامه صاحب بریدی رسید که اینجا تاش فراش حشمتی بزرگ نهاده است . (تاریخ بیهقی ص 362). نامه صاحب برید ری رسیده بود که ترکمانان بهیچ حال آرام نمی گیرند. (تاریخ بیهقی ص 404). و فقیه بوبکر مبشر را صاحب دیوان رسالت نامزد کرد تا به صاحب بریدی با لشکر برفت . (تاریخ بیهقی ص 411). و بوالفضل جُمحی به آخر روزگار سوری به نشابور رفت به صاحب بریدی به فرمان سلطان مسعود. (تاریخ بیهقی ص 421). و من که صاحب بریدم به جای خویش بداشته اند و خدمت ایشان میکنم . (تاریخ بیهقی ص 429). و ایشان را یاری داد تا دست سپیدجامگان دراز گشت و غلبه کردند، صاحب برید به خلیفه خبر فرستاد و خلیفه مهدی بود. (تاریخ بخارا ص 10). گفتا صاحب بریدی که اخبار درست و راست انهاء کند.(کلیله و دمنه ). ابونصر عتبی که صاحب برید نیشابور بود حکایت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 75). ابوالعباس صاحب برید بود به مرو. (ترجمه تاریخ یمینی ص 356).
    صاحب حالت
    دارای جذبه و شور. آنکه حرارتی و عشقی دارد:
    که صاحب حالتان یکباره مردند
    ز بی سوزی همه چون یخ فسردند.

    نظامی .

    صاحب دلی
    صفت صاحب دل (به همه معانی ). رجوع به صاحب دل شود:
    یافته در خطه صاحب دلی
    سکه نامش رقم عادلی .

    نظامی .

    صاحب سنگ
    کنایه از مردم باوقار و صاحب قدر و تمکین باشد. (برهان ):
    چو صاحب سنگ دید آن نقش ارژنگ
    فروماند از سخن چون نقش بر سنگ.

    نظامی .