جستجو

صائن رکن الدین
رجوع به صائن رکن الدین هروی (مولانا...) شود.
صابر سمرقندی
خواجه بهاءالدین . شاعری است و صاحب صبح گلشن گوید: طبعش مصروف شیرین گفتاری و نازک بندی گشته ، این بیت از اوست :
چون من ز غمت کس دل ناشاد ندارد
دارم غم و دردی که کسی یاد ندارد.

(صبح گلشن ص 240).

صابون فروش
آنکه صابون فروشد.
صاحب
نعت فاعلی مذکر از صُحْبة و صحابة. یار. ج ، صَحْب ، صُحبة، صُحْبان ، صِحاب ، صَحابة، صِحابة. ج ِ فاعل بر فَعالة جز در این مورد نیامده است . (منتهی الارب ). ج ، اَصحاب ، صَحب ، صَحابة، صِحاب ، صُحبة، صَحبان .
  • همراه . (ربنجنی ).
  • همسفر. (دستورالاخوان ). ملازم . رفیق. قرین . جلیس . دمساز. انیس:
    خازنت را گو که سنج و رایضت را گو که ران
    شاعرت را گو که خوان وصاحبت را گو که پای .

    منوچهری .

  • صاحب الحیتان
    رجوع به اسحاق صاحب الحیتان شود.
    صائن سمنانی
    شمس الدین محمود (قاضی ...). وی در سلک ارکان دولت امیر پیرحسین چوپانی که روزی چند حاکم بود انتظام داشت و در آن اوان که ملک اشرف به اتفاق امیر شیخ ابواسحاق بعزم تسخیر شیراز توجه کرد، مولانا شمس الدین در مرافقت امیر جلال الدین طبیب شاه مانند بخت و دولت از امیر پیرحسین روی گردانید و به ملک اشرف و امیر شیخ ابواسحاق پیوست ، و چون امیر پیرحسین را طاقت مقاومت سپاه صاحب جلادت نبود فرار بر قرار اختیار کرد و ملک شیراز بازگذاشت . آنگاه امیر شیخ ابواسحاق بعرض ملک اشرف رسانید که : چون پدر بزرگوار و برادر نامدار من در شیراز مدتی دیرباز به امر حکومت اشتغال داشتند اگر اجازت باشد بنده پیشتر به آن مملکت رفته به ترتیب طوی پادشاهانه قیام نماید، و ملک اشرف شرف رخصت ارزانی داشت . چون امیر شیخ به شیراز درآمد اهالی آن دیار را با خود متفق ساخت و طبل مخالفت با ملک اشرف فروکوفته ، هیچکس از اشرفیان را بدان ولایت راه نداد. ملک اشرف محاصره آن ولایت مصلحت ندیده ، بناکام مراجعت کرد و در اثناء ایلچی نزد امیر مبارزالدین محمد مظفر که در خطه یزد بود ارسال داشت ، و التماس ملاقات فرمود. امیر محمد جواب داد که اگر آنجناب را خاطر متوجه آن است که شرف تلاقی از سر صدق و صفا روی نماید مولانا شمس الدین صاین قاضی را که پیوسته در مجلس اشرف زبان به غیبت ما میگشایدبدین جانب ارسال دارد. ملک اشرف بنا بر استمالت خاطر امیر محمد مظفر، مولانا را گرفته مقید به یزد فرستاد. چون خدمت مولوی به آن خطه رسید شفعاء انگیخته ، منظور نظر عاطفت و احسان گشت . آنگاه امیر محمد مظفر ازیزد به کرمان شتافته ، میان آنجناب و مولانا شمس الدین مبانی عهود و میثاق استحکام تمام یافته مقرر بدان شد که مولانا قلعه سیرجان را که در تصرف پسر او بود به ملازمان امیر محمد سپارد، و زمام حل و عقد امور مملکت در قبضه اقتدار مولانا باشد و هر سال مبلغ صدهزاردینار کپکی علوفه گیرد. بعد از آن خدمت مولوی به جدتمام و جهد مالاکلام کمر خدمتکاری جناب مبارزی بر میان جان بست ، و چون این معنی موافق مزاج خواجه تاج الدین عراقی و بعض دیگر از اعیان مملکت کرمان نبود، خدمت مولوی را بر آن داشتند که از امیر مبارزالدین التماس نماید که او را برسم رسالت بجانب شیراز فرستند، تاغبار نقار که از جانب مبارزی بر حاشیه ضمیر امیر شیخ ابواسحاق نشسته به زلال موعظت فروشوید، و ابرقوه وشبانکاره را از مملکت فارس مفروز گردانیده داخل ولایت امیر محمد مظفر کند، و اساس مودت را بوسیله وصلت مستحکم سازد، و مولانا کیفیت این اندیشه را بعرض رسانید، جناب مبارزی اسعاف این ملتمس را ضمیمه الطاف سابق ساخت و اسباب سفر مولانا را مرتب و مهیا گردانیده ،خدمت مولوی به تجمل و اعزاز تمام روی به شیراز آوردو چون به مقصد رسید وزارت امیر شیخ ابواسحاق را به شرکت سیدغیاث الدین علی یزدی قبول کرده ، دفتر انعام واحسان امیر مبارزالدین محمد را بر طاق نسیان نهاد.
    ای امید من و عهد تو سراسر همه باد!

    (دستورالوزراء صص 240 - 242).

    صابرشاه
    نام درویشی است که به احمدخان ابدالی وعده سلطنت داد و وعده او به حقیقت پیوست . در سفر اخیر نادرشاه به خراسان ، در یک منزلی خبوشان ، درویش ، احمدخان را دید و بی اندیشه ای از سطوت نادری به او گفت که در ناصیه و جبهه تو آثار پادشاهی به نظر میرسد، یک توپ کرباس بده تا برای تو خیمه ای چند با سراپرده دوخته و وردی بخوانم که در این زودی سریرآرای تخت سلطنت گردی . (مجمل التواریخ گلستانه ص 59). پس از اخبار این درویش بفاصله چند روز نادر کشته شد و لشکر افغان در حال مراجعت به قندهار احمدخان ابدالی را به پادشاهی برگزیدند و از آن روز وی احمدشاه درانی خوانده شد. این حکایت بااندک اختلاف در تاریخ احمدشاه درانی و تاریخ سلطانی مذکور است و نام درویش را صابرشاه و از مردم لاهور نوشته اند. (حاشیه مدرس رضوی بر مجمل التواریخ ص 300).
    صابونه
    زن پیر باشد به زبان آسیان . (فرهنگ اوبهی خطی کتابخانه مولف ). و ظاهراً این صورت مصحف صابوته باشد. رجوع به صابوته در همین لغت نامه و لغت نامه اسدی شود.
    صاحب آباد
    حمداللّه مستوفی ذیل جغرافیای قزوین گوید: و عمربن عبدالعزیز جهت خود در آنجا عمارت عالی ساخت در محله جوسق و اکنون آن زمین را صاحب آباد خوانند. (نزهةالقلوب ج 3 ص 58).
    صاحب الخان
    رجوع به فیض بن حبیب شود.
    صائن ملکشاه
    پادشاه بخارا. در جهانگشای جوینی نام وی آمده است و مولف کتاب در ذکر احوال کورکوز گوید: ادکو تیمور با قومی از نمامان و غمازان برفتند به اتفاق به بخارا رسیدند، ملک بخارا صاین ملکشاه ایشان تمامت را ضیافت کرد در خانه خویش . (جهانگشای جوینی ج 2 ص 232).
    صابر شدن
    شکیبائی کردن:
    اگر عاقل شوی نامت برآید
    وگر صابر شوی کامت برآید.

    نظامی .

    صابونی
    منسوب به صابون .
  • صابون فروش . فروشنده صابون .
  • سازنده صابون .
  • نام شیرینیی است که از شکر سفید سازند:
    صابونی است صحن زمین لب بلب ز بس
    کآورد قند مصری بازارگان برف .

    کمال اسماعیل .

  • صاحب اختیار
    مختار.
  • لقبی بوده است در زمان سلاطین قاجار.
  • صاحب الدار
    کدخدا. صاحب خانه . ابوالمثوی .
  • (اِخ ) لقب مهدی ، صاحب الزمان ، امام دوازدهم شیعیان . رجوع به مهدی شود.
  • صائن وزیر
    نصرةالدین عادل ، ملقب به رکن الدین صائن . خوندمیر گوید: وی از اولاد ضیاءالملک محمدبن مودود بود. و ضیاءالملک در زمان سلطان محمد خوارزمشاه به منصب عارضی سپاه اشتغال داشت ، و در آن اوان که سلطان جلال الدین در کنار آب سند از لشکر پادشاه گیتی ستان چنگیزخان شکست یافته ، بجانب هندوستان شتافت ، ضیاالملک در ملازمت سلطان بود، لاجرم در وقتی که سلطان ازاین دیار مراجعت فرمود سوابق خدمات ضیاءالملک را ملاحظه کرده ، او را منظور نظر عنایت گردانید... و ضیاءالملک در زمان دولت و اقبال درگذشت . اما رکن الدین صاین نصرةالدین عادل لقب یافته ، لوای استقلال برافراشت ودفتر حقوق تربیت امیر چوپان را بر طاق نسیان نهاده معایب او و اولاد وی را بهنگام مجال بر صفحه ضمیر سلطان ابوسعید می نگاشت ، و چون امیر چوپان از تغییر مزاج صاحب تاج و سریر و خبث وزیر بی تدبیر آگاهی یافت به بهانه ضبط ولایات خراسان رکن الدین صاین را همراه خود گردانید و بدان جانب شتافت و در غیبت امیر چوپان پسر وی دمشقخواجه که صاحب اختیار ملک و مال بود به یکی از ممگان الجایتو سلطان متهم گشت و سلطان ابوسعیدخان که از تحکمات چوپانیان نیک به تنگ بود به قتل او حکم کرد، دست قضا بساط حیات دمشقخواجه را درنوشت . چون این خبر در خراسان بسمع امیر چوپان رسید و او تغییرمزاج سلطان را از غمز و سعایت نصرةالدین عادل تصور میکرد، وزیر را طلبیده فی الحال جلاد را به قتل او فرمان داد. رکن الدین صاین متحیر گشته ، مجال قیل و قال نیافت و از جلاد التماس کرد که مرا به دو نیم زن . جلاد از سبب این تمنا پرسید. وزیر جانب امیر اشارت نمود:
    بدو گفت زیرا که پشتی که آن
    کند بر شما اعتماد از جهان
    نباشد بجز تیغ فرجام آن
    همین است آخر سرانجام آن .

    (دستورالوزراء صص 323 - 324).

    صابرنیثا
    از قرای سیب اعلی و از اعمال کوفه است . (معجم البلدان ).
    صابونی قزوینی
    رجوع به حافظ صابونی شود.
    صاحب اسرار
    رازدار. نگاهدار سِر:
    صف نشینان نیکخواه و پیشکاران باادب
    دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام .

    حافظ.

    صاحب الدعوة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی صاحب الدعوة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.