جستجو

صعقه
1 ـ بی هوش گردیدن . 2 ـ بی هوشی .
صف آشوب
دلاور.
صینیه
مؤنث سینی ؛ انواع ظروف از صحن ، قدح ، صراحی و غیره که در قدیم از چین وارد می شد.
صف شکستن
پراکنده کردن صف .منهزم کردن صفوف دشمنان . درهم شکستن صف:
سهل شیری دان که صفها بشکند
شیر آنست آنکه خودرا بشکند.

مولوی .

صلایه
سنگ پهن و سخت . ؛ ~ کردن دارو یا هر چیز دیگر را بر روی سنگ یا در هاون کوبیدن .
صف آرایی
1 ـ تشکیل صف سربازان برای مبارزه . 2 ـ دسته بندی .
صلبیه
سفیدی چشم ، پرده ای سفید و کدر در چشم که از الیاف محکم ساخته شده و قسمت اعظم کره چشم را احاطه کرده است .
صلصله
1 ـ صدای جرس . 2 ـ صدای به هم خوردن زیور یا آهن و زنجیر.
صله
نک . صلت .