جستجو

شاجرد
معرب شاگرد. شاگرد. (مهذب الاسماء) (دهار).
شاخ بدیوار
کنایه از گردنکش . (آنندراج ) (غیاث ) (فرهنگ نظام ). مغرور. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). خودبین . (ناظم الاطباء):
مغزش ز نسیم سحری گشت پریشان
زین جرم که شد شاخ بدیوار شکوفه .

صائب (از فرهنگ نظام ).

شاخ پیرا
صفت فاعلی از شاخ پیراستن . رجوع به شاخ پیراستن شود:
چشمه پنهان در حجاب و بر درخت
دست دولت شاخ پیرا دیده ام .

خاقانی .

شاخردل
شاخل . حبی از حبوب ماکوله است که از آن نان میسازند. (فهرست مخزن الادویه ). ورجوع بشاخل و شاخول شود. ظاهراً مصحف «شاخول » است .
شاتونوف سورلوآر
مرکز کمون لواره ، از آروندیسمان اورلئان دارای 3700 تن جمعیت . صنایع ساختمانهای فلزی و کابل سازی آن معروف است . بقایای آرامگاه جالب لوئی دولا وریلیر در کلیسای آن که هنگام جنگ آسیب فراوان دیده جای دارد.
شاخ برآمدن
پشیمانی . مجازاً بسیار پشیمان شدن . (فرهنگ نظام ). کنایه از غایت پشیمان شدن . (آنندراج ):
غزال اگر بتو میداشت لاف یکسانی
برآمده ست کنون شاخش از پشیمانی .

سعید اشرف (از آنندراج و فرهنگ نظام ).

شاخ پیراستن
زدن شاخه های درخت . شاخ زدن . رجوع به شاخ زدن شود.
شاخ ریحان
شاخه ریحان . طاقه ریحان . (ناظم الاطباء). و رجوع به شاخ و شاخه شود.
شاتونوف لافوره
مرکز کمون وین علیا ، از آروندیسمان لیموژ ،دارای 2000 تن جمعیت . صنعت کاغذسازی آن معروف است .
شاخ برآوردن
کنایه از رسوا شدن . (از امثال و حکم دهخدا).
  • نهایت خجالت کشیدن و منفعل شدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گویند او را چنان تر آوردم که شاخ برآورد. (آنندراج ).
  • امروز در موارد اظهار حیرت و شگفتی در برابر امور غیر متعارف و غیر معقول بکار میبرند: دروغهایی میگفت که شخص از شنیدنش شاخ برمی آورد.
  • شاخ پیوست کردن
    پیوند کردن نهال که آن را برگپیوند گویند. (آنندراج ذیل پیوست کردن ):
    درخت عیش ما پیوسته بار آرد بر محنت
    کند گر بوستان پیرا ز شاخ خلد پیوستش .

    علی نقی کمره ای (از آنندراج ).

    شاخریزه
    خرده و ریزه شاخه های درخت . (ناظم الاطباء).
    شاتوویلن
    مرکز کمون مارن علیا از آروندیسمان شومون ; جمعیت آن 1330 تن است .
    شاجن
    اندوهگین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
    شاخ برداشتن
    از پشت کسی ; کنایه از ترک مخالفت و منازعت و ایستادگی کردن . (فرهنگ رازی ).
    شاخ پیوند
    نهال پیوند و برگ پیوند. (آنندراج ):
    ز بس بیگانه ام از آشنایان
    غریبم در وطن چون شاخ پیوند.

    حاتم بیگ (از آنندراج ).

    شاخ زدن
    انشعاب . (تاج المصادر بیهقی ). تفرع . (مصادر زوزنی ). شاخه زدن . رُستن و دمیدن شاخ:
    این جهان را بنظم شاخ زند
    هر چه در باغ طبع من کارد.

    مسعودسعد.

    شاتو هوبریون
    نام تاکستان بوردله (از دپارتمان ژیروند) که یکی از بهترین انواع شراب سرخ مدوک محصول آن است .
    شاخ بر دیوار
    کنایه از مردمان پیش خود برپا و زعمی و گردنکش باشد.(برهان قاطع). شاخ به دیوار. (آنندراج ):
    فردا کندت زمانه پامال چو خاک
    امروز اگر چه شاخ بر دیواری .

    ظهوری (از انجمن آرا).

    شاخت
    قریه ای از بلوک قاین . ملا رئیس از عوام شاعران قرن نهم هجری بدان قریه منسوب است . (ترجمه مجالس النفائس . چ علی اصغر حکمت ص 155). شاید تحریف یالهجه ای از شاخنات است . رجوع به شاخن و شاخنات شود.