شاخدار
شاخور.
صاحب شاخ . باسرو. ذوقرن . هر حیوانی که دارای شاخ باشد. (ناظم الاطباء). حیوانات شاخ دار مانند گاو، بز، گوسفند، آهو، گوزن و امثال آن .
مطلق گاو و گوسفند و بز و میش:
خونریز شاخدار خوش آمد به روز عید
در موسمی که باشد گلریز شاخسار
از شاخسار باد نگونسار دشمنت
خونریز او فریضه چو خونریز شاخدار.
سوزنی .
شاتونوف دو راندون
مرکز کمون لوزر ، از آروندیسمان مند ; دارای 430 تن جمعیت است . شوالیه دو گه کلن سپهسالار قشون سلطنتی فرانسه هنگامی که این محل را در محاصره گرفته بود بسال 1830 م . درگذشت .
شاتیة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی شاتیة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
شاخ آهو
بمعنی کمان تیراندازی باشد. (برهان قاطع). کنایه از کمان است . (آنندراج ) (غیاث ) (انجمن آرا):
چو بر شاخ آهو کشد چرم گور
بدوزد سر مور بر پای مور.
نظامی (از انجمن آرا).
شاخ به شاخ شدن
با کسی ; معارضه و مجادله خاصه با قوی تر از خود کردن . (امثال و حکم دهخدا). مناطحت . شاخ بهم بند شدن . شاخ بهم گیر کردن .
شاخدان
موضعی بین کشم و قلعه ظفر (در ولایت بدخشان ). در حاشیه تاریخ شاهی بنقل از اکبرنامه آمده است «: رای جهان آرای بر آن قرار گرفت که بجهت مزید سرانجام مهام بدخشان و آسودگی سپاه و رعیت ، قشلاق، درقلعه ظفر واقع شود. به این عزیمت صائب متوجه آن حدود شدند چون بموضع شاخدان (که مابین کشم و قلعه ظفر است ) نزول اجلال شد مزاج صحت امتزاج آن حضرت از مرکز اعتدال فی الجمله منحرف شد». (تاریخ شاهی چ کلکته حاشیه ص 314).
شاتونوف دیله ویلن
مرکز کمون ایله ویلن از آروندیسمان سن - مالو ، دارای 520 تن جمعیت است .
شاجب
اندوهگین .
هلاک شونده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): در بقای او عوض از هر شاجب و خلف از هر غازب و عازب است . (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 460). مرد زیاد فسوس کننده و پرگوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کلاغ سخت آواز. (مهذب الاسماء). زاغ سخت بانگ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
شاخابه
شاخ آبه شهرود. خلیج . (شعوری ). جویی و نهری باشد که از رود بزرگ و دریا جدا شود و آن را به تازی خلیج گویند. (فرهنگ جهانگیری ). جوی کوچکی را گویند که از رودخانه ای بزرگ یا رودخانه ای که از دریا جدا میشود جدا شده باشد و آن را به عربی خلیج میگویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). خلیج یعنی قطعه ای از دریا که در خشکی داخل شده باشد. (ناظم الاطباء). خلیج کوچک . (فرهنگ نظام ). شرم . (ج ، شروم ). (منتهی الارب ) .
شاخ به شاخ گذاشتن
با کسی ، حاضر برای مقابله شدن .(فرهنگ نظام ). رجوع به شاخ به شاخ شدن با کسی شود.
شاخ درآوردن
در محاوره امروز بمعنی بسیار تعجب کردن است . (فرهنگ نظام ). عظیم حیرت کردن از شنیدن یا دیدن چیزی .
در تکلم بمعنی بسیار پشیمان شدن . (فرهنگ نظام ). رجوع به شاخ برآوردن شود.
شاتونوف سور سارت
مرکز کمون من - اِ - لوار ، از آروندیسمان سگره . واقع در ساحل رود سارت ، دارای 1300تن جمعیت است .
شاخ انگور
نام دارویی است . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
شمراخ . (دهار).
شاخ بیجاده
کنایه از شمع:
باده پیش آر و پیش من بنشین
شاخ بیجاده پیش من بنشان .
قطران .
شاخ در شاخ
کنایه از دور و دراز و گوناگون . (برهان قاطع) (آنندراج ). شاخ بشاخ:
بدین امیدهای شاخ درشاخ
کرمهای تو ما را کرد گستاخ .
نظامی (از آنندراج ).
شاتونوف سور شارنت
مرکز کمون شارانت ، از آروندیسمان کنیاک ، واقع در ساحل رود شارانت ، دارای 3000 تن جمعیت و دارای صنعت تقطیر و آلکل سازی است .
شاخب
دوشنده شیر.
سایل ، جاری . (از المنجد) (منتهی الارب ). خون جهنده . (ناظم الاطباء).
شاخ پیدا شدن
کسی را، کنایه از رسوا شدن . (امثال و حکم دهخدا):
چون کند دعوی خیاطی کسی
افکند درپیش او شه اطلسی
که ببر این را بغلطاق فراخ
ز امتحان پیدا شود او را دو شاخ .
مولوی (از امثال و حکم دهخدا).
شاتونوف سورشر
مرکز کمون شر ، از آروندیسمان سن - آرمان - مون - رون ، واقع در کنار رودخانه شر ، دارای 1900 تن جمعیت است .