جستجو

ساتلمش
از کارگزاران حکومت غزنوی . وی در ابتدا خزینه دار امیر محمد بن محمود بود و بعد در دربار سلطان مسعود تقرب یافت و بشحنگی بادغیس رسید، و بسال 428 ه' . ق. درگذشت . گویا در آغاز کار حاجبی ارسلان جاذب از امیران مقتدر سلطان محمود را داشته است . تاریخ بیهقی در تاریخ خود آرد: [ امیرمسعود ] روز چهارشنبه چهارم جمادی الاولی [ سنه 428 ] بکوشک دشت لنکان باز آمد و دیگر روزنامه رسید بگذشته شدن ساتلمش ، حاجب ارسلان ، و امیر او را برکشیده بود و شحنگی بادغیس فرموده . بحکم آنکه بروزگار امیرمحمد خزینه دار بود ونخست کس او بود که از خراسان پذیره رفت پیش امیر مسعود و چندین غلام ارسلان را با خویشتن برد چنانکه آورده ام . رجوع به تاریخ بیهقی چ غنی - فیاض ص 519 و چ ادیب پیشاوری ص 528 شود.
ساجد
سر بر زمین نهنده . (مهذب الاسماء). پشت خم دهنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، ساجدون و سُجًّد. قوله تعالی : و ادخلوا الباب سجدا. (قرآن 2/58). (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، سجود. (مهذب الاسماء). بزانو درآمده .
  • در اصطلاح فقه ، کسی که در حال سجده است .
  • ساتراپی
    ساتراپیلا در اصطلاح یونانیان یکی از بیست ایالت شاهنشاهی هخامنشی و یکی از 72 بخش حکومت سلوکیان است . در تشکیلات سلوکیان هر ساتراپی بچند قسمت میشد و هر قسمت را اِپارخی و رئیس چنین قسمت را ایارخ می نامیدند. گاهی ایارخ را هم ساتراپ میگفتند. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1470 و ج 3 ص 2092 و ج 3 ص 2102 شود.
    ساتلمیش
    رجوع به ساتلمش شود.
    ساچان
    قریه ای است در هفت فرسنگی جنوب شهر داراب . (فارسنامه ناصری ).
    ساحری
    عمل ساحر. ساحر بودن . سحر کردن:
    امام زمانه که هرگز نرانده ست
    برِ شیعتش سامری ساحری را.

    ناصرخسرو.

    ساتراس
    یکی از سرداران سکائی است که در جنگ با اسکندر مقدونی در حوالی رود سیحون کشته شد. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1716 شود.
    ساتلمیش توپخانه
    دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه .واقع در 11500 گزی شمال باختر میاندوآب و 7 هزارگزی باختر راه ارابه رو میاندوآب به بناب . جلگه ای است و آب و هوای مالاریائی دارد، از زرینه رود مشروب میشود، و محصول آن غلات است ، 266 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. از صنایع دستی جاجیم بافی در آن معمول است راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
    ساجر
    جائی است که سیل بدان بگذرد و آن را پر کند. (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). جائی است که بر آن سیل آید پس پر کند آنرا. (شرح قاموس ). جائی که آب سیل او را پر کرده باشد. (صراح اللغة) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • سیلی که همه جا را پرمیکند. (اقرب الموارد) .
  • ساچق
    دستوری است که یک روز پیش از روز شادی کتخدائی از قسمتی پیرایه و البسه با سبوچه های شیرینی نقل و آرایش از طرف داماد به خانه عروس فرستند و این لفظ ترکی است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رسوماتی که در عروسی منظور می دارند. (ناظم الاطباء).
    ساحرین
    ج ِ ساحر، در حالت نصبی و جری . رجوع به ساحر شود.
    ساتر عورت
    آنچه بدان عورت را پوشند، مانند زیر جامه و یا لنگ و یا پارچه دیگر. آنچه عورت مرد و زن را از نامحرم می پوشاند.
  • در اصطلاح فقهی ، آنچه نمازگزار از لباس همراه خود گیرد.
  • ساتلمیش محمدلو
    دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه ، واقع در 11 هزارگزی شمال باختری میاندوآب و 8 هزارگزی راه ارابه رو بناب به میاندوآب . جلگه ای است و آب و هوای معتدل مالاریائی دارد. از آب زرینه رود مشروب میشود. محصول آن غلات و کشمش و بادام و زردآلو است . 455 تن سکنه دارد که به زراعت ازصنایع دستی و گلیم بافی در آن معمول است اشتغال دارند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
    ساجرد
    دهی است نزدیک کاشان . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ).
    ساچلو
    دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان خیاو، واقع در 11 هزارگزی جنوب باختری خیاو، و 3 هزارگزی راه شوسه خیاو به اهر. کوهستانی است و هوای معتدلی دارد و از آب رود گرگر مشروب می شود. محصول آن غلات و حبوبات است . 70 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال دارند. راه آن ارابه رواست . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
    ساحق
    سحقکننده و کوبنده . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ساینده . ریزکننده . نرم کننده . آس کننده . فرساینده . کهنه کننده . ریزریزکننده .
    ساترنیلس
    از زعمای مذهب گنوسی (عرفان مسیحی ) در قرن دوم میلادی در اسکندریه و شاگرد مناندر وکارپکرات بوده است . (تقی زاده ، مانی و دین او ص 35).
    ساتنه کان
    قصبه ای در فرانسه ، واقع میان رودخانه رُن و سون . قصری از قرن هفدهم بدانجاست .
    ساجسی
    نوعی از گوسپندان مر بنی تعلب را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (شرح قاموس ).
  • قچقار سپیدرنگ نجیب . (منتهی الارب ). از قوچهاء سفید قابل گشنی نیکوی بزرگوار است . (شرح قاموس ) (اقرب الموارد)(قطر المحیط). از گوسفندان سفیدپشم . (تاج العروس ).
  • ساچمه
    سرب مدور ریزه که عده ای در تفنگ ریزند زدن گنجشک و مانند آن را. صاچمه . چارپاره . این کلمه ظاهراً ترکی است از سانجمه . در ترکی گلوله های خرد که در توپ و بندوق انداخته میزنندبهندی چَهَرًّه گویند. (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و رجوع به صاچمه شود.
  • در مصطلحات نوشته : کیسه پر از فلوس که بجای گلوله در توپ گذارندتا بسیارکس از غنیم کشته شوند. (غیاث ) (برهان ) (آنندراج ): ماهیچه نیزه بسیار است و بغرائی ساچمه خیلی درشت چاشنی . (نعمت خان عالی از آنندراج ).