جستجو

ساحت
ساحة. میان سرای . گشادگی میان سرایها. فراخنای سرای . فراخای خانه . صحن خانه . حیاط. ج ، ساح . سوح .ساحات: و چون [ در مسجد الاقصی ] بدیوار جنوبی باز گردی از آن گوشه مقدار دویست گز پوشش نیست و پوشش مسجد که مقصوره در اوست بر دیوار جنوبی است وغربی . (سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 31). بر در و دیوار مقصوره که با جانب ساحت پانزده درگاه است و درهای بتکلف بر آنجای نهاده . (سفرنامه ص 32). بر ساحت مسجد، نه بردکان جائی است چندانکه مسجدی کوچک بر جانب شمالی که آن را چون حظیره ساخته اند. (سفرنامه ص 40).
  • فضای مکان و ناحیه . (غیاث اللغات ). ساحت هر چیز. عرصه . میدان . ناحیه . محوطه:
    وان پول سدیور ز همه باز عجب تر
    کز هیکل او کوه شود ساحت بیدا.

    عنصری .

  • ساتباهن
    نام یکی از پادشاهان قدیم هند است . رجوع به ماللهند ص 65 س 15 شود.
    ساتگینی
    قدح و پیاله بزرگ شرابخوری را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). بادیه . باطیه . پیاله بزرگ:
    ساقیا ساتگینی اندر ده
    مطربا رود نرم و خوش بنواز.

    فرخی .

    ساج
    درختی باشد بسیار بزرگ و بیشتر در هندوستان روید، طبیعت آن سرد و خشک است . (برهان ) (رشیدی ) (غیاث اللغات ). معرب درخت ساگ است ، و بهندی آنرا ساکهو نامند، و از چوب ساج تخته کشتی سازند. (آنندراج ). درختی است بلند در هندوستان بسیار، و گویند چوبش سیاه است و ساج معرب آن است . (آنندراج در ماده ساک ). چوبی است معروف برای ساختن اثاثه بکار میرود. (سمعانی ). چوبی است سیاه که از هند آرند. (شرفنامه منیری ). آبنوس . (زمخشری ). آبنوس را. گویند، و این درخت قوی هیکل باشد وبر عکس چوبها بآب فرو رود. (فرهنگ خطی کتابخانه مولف ). چوبش بعمارات بکار برند و آن را بقای عظیم بود و تا هزار سال بماند زیرا که در عمارات کسری بکار برده اند و هنوز برقرار است ، و هیچ خلل نیافته و بتخصیص کشتی از آن سازند بجهت آنکه به وزن سبک و بقوت تمام است . (نزهة القلوب ). گویند ساج درختی است شبیه آبنوس ولی سیاهی آن کمتر از آبنوس است و کشتی نوح بدان ساخته شد. (زمخشری به نقل از تاج العروس ). و گفته اند کشتی نوح از صنوبر ساخته شد و صنوبر نوعی از ساج است . (تاج العروس ). درختی بسیار بزرگ که جز به هند در جائی نمیروید. چوب آن سیاه و صلب است . ج ، سیجان . و واحد آن ساجة. ج ، ساجات . (اقرب الموارد). فرزدق گوید:
    بخارک لم یقد فرساً و لکن
    یقود الساج بالمرس المغار.

    (المعرب جوالیقی ص 137).

    ساجون
    نرم آهن . (مهذب الاسماء) (تاج العروس ).
    ساحر
    جادو. (مهذب الاسماء). افسونگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سحرکننده . آنکه سحر کند. جادوگر. جادوکن . ج ، سَحَرَه ، ساحرین و ساحرون:
    باد نوروزی همی در بوستان ساحر شود
    تا بسحرش دیده هر گلبنی ناظر شود.

    منوچهری .

    ساتر
    پوشنده . (آنندراج ).
  • پوشش .
  • روپوش . سرپوش .
    -ساتر عورت ; پوشنده عورت . عورت پوش .
  • ساتل
    آنچه ماننداشک و مروارید قطره قطره چکان و روان باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه قطره قطره جریان یابد مانند اشک مروارید. (قطر المحیط). هر چیز که راهی میشود قطره قطره مثل اشک و مروارید رشته گسیخته . (شرح قاموس ).
    ساحرات
    ج ِ ساحرة. رجوع به ساحرة شود.
    ساتراپ
    این کلمه ، یونانی شده خَشثْرَپَون بمعنی والی است که به پارسی کنونی باید شهربان گفت وکلمه شهر را در آن زمان بمعنی مملکت استعمال میکردند. داریوش شاهنشاهی ایران را به بیست قسمت تقسیم کرد و هر کدام را بیک خشثرپاون سپرد. ظن قوی این است که این کلمه را خشثرپاون می نوشتند ولی بدلیل اینکه درزبان یونانی به ساتراپ تبدیل شده آنرا در محاوره شترپاون تلفظ میکردند. (ایران باستان ج 1 ص 438 و ج 2 ص 1467 و ج 3 ص 2093). سلوکوس (312 - 281 ق. م .) سردار و جانشین اسکندر نیز مستملکاتش را به 72 بخش تقسیم کرد و برای هر کدام یک ساتراپ معین کرد. بنابراین ایالات او کوچکتر از ایالات هخامنشی و اسکندر بوده است . (ایران باستان ج 3 ص 2064). عنوان ولات ممالک تابعه اشکانی را نیز یونانیان ساتراپ نوشته اند ولی این صحیح نیست . در دوره پارتی والی را«بیس تاکس » می نامیدند. (ایران باستان ج 3 ص 2650). کلمه ساتراپ که در کتیبه پایکولی دیده میشود ظاهراً اشاره به کسترپ سکاها است . (کریستنسن چ 2 ص 121).
    ساتلج
    رودخانه ای در هند، و شرقی ترین و جنوبی ترین پنج رودخانه ای است که پنجاب را تشکیل میدهند. این رودخانه از تبت سرچشمه میگیرد و پس از عبور از هیمالیا با جریانی تند و سیل آسا و سیراب ساختن دشت پنجاب و چندین ایالت دیگر و بعداز طی مسیری بطول 1500 هزار گز به پنجاب می پیوندد.
    ساجات
    ج ِ ساجة است . (تاج العروس ) (اقرب الموارد). رجوع به ساج و ساجة شود.
    ساجی
    ساکن و آرمیده . صفت برای چشم و دریا.(منتهی الارب ). البحرالساجی ; دریای آرمیده . (شرح قاموس ). الطرف الساجی ; چشم آرمیده . (شرح قاموس ).
  • لیل ساج ٍ; شب نیک تاریک که پنهان میکند اشیاءرا. (منتهی الارب ). شب آرام و تاریک . (تاج العروس ).
  • ساحرانه
    بروش ساحران ، ساحروار. جادوگرانه .
    ساتراپ ساتراپها
    عنوانی است که گودرز اول بیستمین پادشاه اشکانی (42 - 51 م .) در کتیبه ای بزبان یونانی که در کوه بیستون باقی است بخود داده است ولی همین پادشاه در سکه ای که بدست آمده عنوان خود را شاهنشاه آریانا نقش کرده است . رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2422 و ص 2656 و 2750 شود.
    ساتللو
    دهی است از دهستان خسروشاه بخش اسکوی شهرستان تبریز، واقع در 15 هزارگزی شمال باختری اسکو در 6 هزارگزی راه شوسه تبریز باسکو. جلگه ای است و هوای معتدل دارد. از آب چاه مشروب میشود و محصول آن غلات است . 265 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال دارند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
    ساجب
    خیک خشک . سقاء ساجب . ج ، سواجب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) .
    ساجیناو
    رجوع به ساژیناو شود.
    ساحر بابل
    کنایه از هاروت است که گویند یکی از آن دو فرشته است که در چاه بابل سرازیر آویخته بعذاب الهی گرفتارند. اگر کسی بسر آن چاه بطلب جادوئی رود او را تعلیم دهند:
    گر شود آگه از استادی آن غمزه کمال
    پیش او ساحربابل رضی اللّه زند.

    کمال خجندی (دیوان ص 171).

    ساتراپن
    نامی است که کنت کورث بولایت سپتاکس پاسیتاس (واقع در بین النهرین ) داده و دیودور نام آن را سیت تاس ضبط کرده است . رجوع به ایران باستان ج 1 ص 1405 شود.