جستجو

زاد سفر
زاد راه . توشه . آنچه مسافر از خوراک برای سفر خود بردارد. رجوع به زاد و زاد راه و توشه شود.
زادنگه
زادنگاه .زادگاه . وطن . مولد. رجوع به زادنگاه و زادگاه شود.
زاده خاطر
کنایه از نظم و نثر و آن چه زاده طبیعت باشد همچون صوت و کار و عمل . (برهان قاطع). فکر. منشاًّت . شعر و غزل و امثال آن . (شرفنامه منیری ).
زاذانفروخ
نهری است که بدست زاذان فروخ در بصره احداث شده بوده است . این نهر در قطعه زمینی واقع بوده بنام مهلبان و بمساحت 1500 جریب که این زمین جزء اموال مغیرةبن المهلّب بود و یزید عبدالملک پس از مصادره اموال آل مهلب آن را به عمربن هبیره بخشید. (از فتوح البلدان بلاذری چ لیدن ص 367).
زادالرکب
اسبی که سلیمان علیه السلام به ازد عطا فرمود وقتی که ایشان پیش آن حضرت برسولی آمدند. (آنندراج ). و صاحب عقدالفرید آرد: گروهی از قبیله ازد که با سلیمان بن داود علیه السلام خویشاوندی داشتند بر او درآمدند و بهنگام بازگشتن ، از سلیمان توشه راهی خواستند که ایشان را تا رسیدن به بلادشان کفایت کند، سلیمان یکی از اسبانی که از پدر به ارث برده بود [ و داستان عرضه شدن آن اسبان بر وی در یک روز در قرآن مجید یاد شده است ] بدیشان بخشید. این اسب چنان بوده که در هر منزلی فرود می آمدند یکی از ایشان بر آن سوار میشد و از پی شکار میرفت و هر آهو و گاو وحشی که بچشم میدید شکار میکرد و بازمیگشت و هیچ شکار را از چنگ این اسب چالاک راه گریز نبود از این رونام این اسب را زادالرکب گذاردند و اکنون همه اسبهای عربی از نژاد آن اسب اند. (عقدالفرید ج 1 ص 122).
زادشم
نام جد افراسیاب است . (شرفنامه منیری ). نام پدر افراسیاب است و بعضی گویند نام جد افراسیاب است که پدر پدر باشد . (برهان قاطع). و بعضی گفته اند لقب پشنگ پدر افراسیاب بوده است . (آنندراج ). نام پدر افراسیاب است . (جهانگیری ). و نسب ایشان به توربن فریدون می پیوندد. بدین گونه : افراسیاب بن پشنگبن شانپاسپ بن ورشیب بن ترک بن زو بن شروان بن توربن فریدون . و اینکه وجه تسمیه زادشم را زادشام نوشته اند، یعنی وقت شام متولد شده ، صحتی ندارد چه که آنان بلغت ترک متکلم بودند نه پارسی که این معنی حقیقتی داشته باشد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ):
بسی کرد یاد از پدر زادشم
هم از تور برزد یکی تیزدم .

فردوسی .

زادنی
بوجودآمدنی . پیداشدنی . مخالف مردنی . جان سپردنی . رفتنی .
  • (مص ) مرکب از مصدر و یاء وحدة. یک بار زادن .
  • با یاء نکره ، نوعی زادن . قسمی بوجود آمدن . نوعی ایجاد کردن . و رجوع به زادن شود.
  • زاده خاک
    کنایه از زر و سیم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و رجوع به زاده شود.
    زاذان فروخ اعور
    یکی از مترجمین ایرانی است که در خدمت امویه بوده و کتابت دیوان را در عهد زیاد، عبداللّه بن زیاد و حجاج بن یوسف ثقفی بر عهده داشته است . یکی از فرزندان وی بنام بهرام بن مردانشاه بن زادان کاتب سلیمان [ حاکم اهواز از طرف مروان ] بوده است . مولف الوزراء و الکتاب آرد: کاتب دیوان خراج زیاد زاذان فروخ بود. (الوزراء و الکتاب ص 16). و در ص 67 آن کتاب آمده : کاتب دیوان خراج سلیمان در عهد مروان ، بهرام بن مردانشاه بن زاذان فروخ بوده و زاذان فروخ که خود کاتب عبداللّه بن زیاد و باحافظه ترین مرد بود برعبداللّه زیاد تسلط بسیار داشت ... - انتهی . و در ص 23 آرد: ابن صالح نزد زاذان فروخ مدعی شد که دفاتر خراج را بعربی میتواند نوشت زاذان خواست او را بیازماید ودستور داد تا قسمتی از دفتر را بعربی بنویسد... - انتهی . ابن خلدون آرد: دیوان عراق در روزگار حجاج تغییر یافت و او در این باره به کاتب خویش صالح بن عبدالرحمن فرمان داد چه صالح نوشتن فارسی و عربی میدانست و این هنر را از زاذان فروخ کاتب پیشین حجاج فرا گرفته بود و چون زاذان فروخ در جنگ با عبدالرحمن بن اشعث کشته شد، حجاج صالح را بجای وی به کاتبی خویش برگزید.(مقدمه ابن خلدون ترجمه پروین گنابادی ج 1 ص 282).
    ادوارد براون بنقل از بلاذری آرد : صالح منشی پسر یکی از اسرای سیستان نزد زادان فرزند فرخ که از ایرانیان بود و سمت ریاست دفتر وحسابداری اداره درآمد سواد [ کلده ] را داشت با تفاخر مدعی شد که می تواند حساب را بعربی بنویسد. چون به حجاج خبر دادند حجاج حکم کرد چنین کند. مردانشاه فرزند زاذان بر او بانگ زد.... (تاریخ ادبیات ادوارد براون ترجمه پاشا صالح ج 1 ص 206). چنانکه ملاحظه گردید مورخین ، داستان تحول دفاتر دولتی را از عربی به فارسی و بعبارت دیگر خروج آن را از دست زادان فروخ کاتب با اختلاف بسیار نقل کرده اند. رجوع به زادن فروخ ، البیان و التبیین ج 1 ص 266، ج 2 ص 26، کتاب التاج ص 190، الوزراء و الکتاب ص 16، 23، 24 و فتوح البلدان بلاذری صص 300، 301 - 392 شود.
    زادالمال
    یکی از کنیزکان عیسی بن علی یمنی است . ابن بطوطه آرد: در شهر ظفارالحموض بخانه علی بن عیسی [ خطیب بزرگ ] رفتم . بیشتر کنیزان وی نامهائی چون نامهای اهل مغرب داشتند چنانکه یکی از آنان بخیته و دیگری زادالمال نام داشت و من این نامها را جای دیگر ندیدم . (از رحله ابن بطوطه چ پاریس ج 2 ص 200).
    زادغر
    حرامزاده . (آنندراج ) (شعوری ) (ناظم الاطباء). مرکب است از: زاد (زاده ، فرزند) و غر (روسبی ) و علم است حرامزاده را. (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 62).
    زادو
    سعدون امیر برشلویه است که مورخین عرب گاه وی را زاتون و زاد نیز خوانند. (از الحلل السندسیه ص 210). و رجوع به «زاتون » و «زاد» شود.
    زاده خوریانی
    دانشمند متوفی 808 ه' . ق. است . وی در علوم هیئت ، فلسفه ، منطق و عربیت صاحب فضل بوده و مولفاتی پرداخته است . (معجم المولفین تالیف عمر رضا کحاله چ دمشق ج 4 ص 176).
    زاذانی
    منسوب به زاذان نام خاندان زاذانی است که نسبت ایشان به زاذان کندی [ ابی عمرو ] میرسد این خاندان ساکن قزوین بوده اند و چندین عالم و محدث از میان ایشان برخاسته است . (انساب سمعانی ). و رجوع به زاذان ابی عمرو زاذان ابی عبداللّه و زادانی در این لغت نامه شود.
    زاد بر زاد
    مخفف زاده بر زاده بمعنی پشت بر پشت و اباً عن جدّ. (شرفنامه منیری ) (آنندراج ):
    همه زاد بر زاد خویش منند
    که در هند برپای پیش منند.

    فردوسی .

    زادفرخ
    نام یکی از ایرانیان اصیل است . (لغت شاهنامه تالیف دکتر شفق).
    زاد و برگ
    از زاد عربی (توشه ) و برگفارسی . ساز سفر. زاد راه . ساز و برگ. توشه زندگی .
    زاده خوست
    زادخوست باشد که پیر فرتوت و سالخورد است . (برهان قاطع) (آنندراج ). پیر سالخورد. (شرفنامه منیری ). رجوع به زادخوست ، زادخورد، زادخور و زادخو شود.
    زاذقان
    قریه ای است که ابوبکر فقیه از آنجا است . (معجم البلدان ). و رجوع به زاذقانی در لغت نامه شود.
    زادبود
    زاد و بود است . رجوع به زاد و بود شود.