جستجو

زاج شتردندان
بپارسی ، زاج زرد (قلقطار) گویند. (اختیارات بدیعی ).
زاحف
(از زحف ) راه رونده . (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
  • لشکر که در اثر کثرت بگرانی راه بسوی جهاد پیماید . (اقرب الموارد) (تاج العروس از اساس ).
  • لشکر که آرام آرام بسوی جهاد رود. قوله تعالی : اذا لقیتم الذین کفروا زحفاً (قرآن 8/15). قال الزجاج ای زاحفین و هو ان یزحفوا الیهم قلیلاً قلیلاً. (تاج العروس ).
  • شتر سپل کشان رونده از ماندگی .
  • تیر غیژان رونده تا بنشانه .(اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
  • آنکه بشکم راه رود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • آنکه بر سرین راه رود. کودکی که پیش از براه افتادن نشسته راه رود. (تاج العروس ).
  • آنکه سیاحة در بلاد دور نکند و جز بنزدیک وطن خود نرود. (تاج العروس از جمهره ).
  • نام شتری است و ثعلب این را انکار کند و گوید وصف شتری است که از راه مانده شده است . (تاج العروس ).
  • زاب کوچک
    رودی است در جنوب اربل مولف تاریخ کرد گوید: درشمال در دامنه سلسله زاگروس اوربیلوم [اربیل کنونی ] بود در جنوب اربیل دولت شیموروم (آلتون کوپری فعلی ) نزدیک زاب کوچک قرار داشت . در جنوب آن ناحیه هارش بود که فعلاً در جای کرسی آن قریه ای است بنام تورخرماتلی . در کوهستان شرق کرکوک ولایت کیماش مجدداً طغیان کرد. بقایای طایفه لولوبی نیز مجتمع شده در گنهر شورش کردند. (تاریخ کرد رشید یاسمی ص 22). و رجوع به زاب صغیر و زاب بزرگ شود.
    زابیان
    دو نهر است زیر فرات و این مثل معروف اشارت بدان باشد: کان یدیه الزابیان . و گاه مجموع این دو نهر و حوالی آن را زوابی و هر یک را زاب خوانند [ با حذف یاء ] همچنانکه بازی را گاه باز گویند. و زابیان را زابان نیز گویند. (اقرب الموارد). و رجوع به معجم البلدان و زاب در لغت نامه شود.
    زاج ابیض
    بفارسی زاج سفید و بیونانی خلل القیس [ قلقدیس ] و بهندی بهتگری نامند. ماهیت آن چیزی سفید مایل بزردی و خفیف الوزن و بهترین آن مصری براق شبیه به بزرنیخ بدخشی است که چون در دست بمالند، زود ریزه گردد و پاک باشد از آلایش و کوفته نباشد و آنچه را که خواهند رنگ کنند و خوب رنگین ، صاف و یکسان شود اولاً در آب محلول آن تر نموده خشک کرده پس رنگ مینمایند و معدن اکثر جاها است از آن جمله پنجاب ، از صوبه لاهور در قصبه بیهره مشهور بجوش آب ونمک سار مابین نهر جهنار و راوی که معدن نمک است ، شرقی آن معدن زاج است . و در حین برآوردن مانند نمک اندک نرم میباشد و برسیدن هوا بدان صلب میگردد. طبیعت آن گرم و خشک مایل به اعتدال و الطف همه اقسام است .
    افعال و خواص آن : بسیار قابض و جالی و در جمیع افعال قریب بزاج زرد است و آشامیدن ثلث درم تا نیم درم آن که با دو وزن آن نبات سفید نرم سوده کف کنند و بالای آن شیرگاو تازه دوشیده بقدر نیم آثار هندی که همان مقدار آب داخل کرده باشند نهار بیاشامند و اگر آن مقدار شیر و آب را به یک دفعه نتوانند آشامید بدفعات بیاشامند و وقت شام نیز همین مقدار زاج و نبات با شیر و آب بیاشامند و از ترشی و بادی و گوشت پرهیز نمایندو تا هفت یوم بدستور، بعمل آورند جهت رفع قرحه گرده و مثانه و احلیل و تحلیل ریاح آنها و تفتیت حصاة نافع بود. و اگر برای تفتیت حصاة تا پانزده یا بیست یوم بعمل آورند بهتر است . و چون دو جزء آن را با یک جزء قلیمیا با سرکه سائیده در ظرف سفالی کرده به چهل روز تابستان در آفتاب و زیر سرگین دفن کنند بغایت تند و جالی گردد. و ازاله بیاض غلیظ و ناخنه مینماید.و در ازاله گوشت زائد زخمها بیعدیل و اکتحال زاج محرق جهة تنقیه گوشهای چشم و با عسل جهت سطبری پلک آن و نفوخ آن در بینی جهت رعاف و به دستور طلای آن بر یافوخ یا آب گندنا و یا قیروطی جهت آکله دهان . و بعضی با خمر سائیده بدستور مذکور میسازند و آن نیکوترین دواء است برای جرب . و طلای زاج با آب گشنیز جهت حمرة و سلعه و جرب و حکه و خشک ریشه و بستن زخمها و ذرورآن جهت قروح خبیثه و نزف الدم همه اعضاء و ورم بن دندان و عضلات حلق و فرزجه و محلول آن با آب گندنا جهت نزف الدم رحم و فتیله آن با عسل جهت قرحة گوش و رفعچرک آن و جهت بواسیر و نواصیر مفید است ، و قطور قلیل محلول آن در آب باران جهت تنقیه بصر و رفع غشاوه رقیق و بیاض و امثال اینها نافع است . (مخزن الادویه ). و رجوع به زاج سفید شود.
    زاج عراقی
    نام زاج الاساکفه و زاج کفشگران است و جمعی از اطباءقدیم نام دیگر آن را شحیره دانسته اند. لکن ابن سینا و جمعی دیگر زاج عراقی را با شحیره فرق نهاده و آن را با زاج سبز یکی شمرده اند. (از مفردات ابن بیطار).
    زابگر
    (اِ) زابغرباشد یعنی نوسکه به رومی . (فرهنگ اسدی طوسی ص 136).و آن را زنبلغ نیز گویند. (برهان قاطع):
    من کنم پیش تو دهان پرباد
    تا زنی بر کپم تو زابگری .

    رودکی .

    زابیدن
    موصوف شدن بصفتی از صفات باشد. (برهان قاطع)(آنندراج ). این لغت دساتیری است . رجوع به زاب شود.
    زاج احمر
    قسمی از زاج سفید مایل بسرخی است و جوف آن سیاه وبا تجاویف و ثقبها و غلیظتر از سایر اقسام و در جمیع افعال مانند آنها است و از آن آنچه صیقلی و بنفش است ضعیفتر و شیخ الرئیس در قانون نوشته که اطباء قبل ما و اطباء در زمان ما تجربه نموده اند که آشامیدن یک درم زاج سرخ بلخی موی سفید را میریزاند و بجای آن موی سیاه میرویاند ولیکن شخص قوی المزاج مرطوب متحمل آن خواهد شد زیرا که بسیار قوی است . (مخزن الادویه ).
    زاج قاطر
    نام دیگر زاج مقطر است . (مخزن الادویه ذیل زاج مقطر).
    زاحک
    شتر خسته . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). مذکر و مونث در آن یکسان است . (تاج العروس ).
    زابل
    مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب ). و رجوع به زبل در لغت نامه شود.
    زابیس
    زاب اعلی ، لیکوس . (از دائرة المعارف بستانی ).
    زاج اخضر
    زاج آهن .زاج سبز. آن را بهندی هیراکسیس نامند. طبیعت آن گرم و خشک تر از سایر اقسام و سوخته آن لطیفتر و احراق آن برای لطیف بودن آن است . افعال و خواص آن : محرق و اکال و... صاحب بنیه قوی مرطوب از آن [ یک درم سوخته زاج ] بنوشد موی سفید آن ریخته بجای آن موی سیاه بروید. و مجرب دانسته اند. ولیکن چون بسیار خشک و بغایت مضر ریه است ترطیب بسیار باید نمود. و قطور آن در بینی با آن جهت قطع رعاف و تنقیه دماغ از رطوبات و در گوش جهت درد گوش و چون آن را سوخته با سورنجان ممزوج کرده و در زیر زبان گذارند جهت ضفدع و آکله دهان و قلاع آن و در بینی جهت آکله و قروح آن و بدستوری طلای آن با تنهائی جهت آکله دهان و بینی و ضفدع زیر زبان و بواسیر الانف و نزف الدم جراحات مضر جراحات عصیانی و زیاده بر یک درم آن کشنده است . (مخزن الادویه ).
    زاج قبرسی
    نام بهترین انواع زاج سبز است این زاج بسختی شکسته میشود و از جای شکستگی آن رنگ طلائی بچشم میخورد چون ستارگان آسمان درخشان است . (از مفردات ابن بیطار).
    زابلستان
    (اِخ ) نام ولایت آباء و اجداد رستم است و آن را زاولستان نیز گویند. (شرفنامه منیری ):
    برآمد بسی روزگاران بر اوی
    که خسروسوی سیستان کرد روی
    که آنجا کند زند و استا روا
    کند موبدان را بدان بر گوا
    [ رستم و زال به پیشباز آمدند ]
    به زابل ببردند مهمان خویش
    همه بنده وار ایستادند پیش
    از او زند و استا بیاموختند
    نشستند و آتش برافروختند.
    [ این مهمانی دو سال طول کشید و خبر به اقطار جهان رسید ]
    که او پهلوان جهان را ببست
    تن پیلوارش به آهن بخست
    به زابلستان شد بپیغمبری
    که نفرین کند بر بت آذری .
    [ پس شهریاران ]
    بگشتند یکسر ز فرمان اوی
    بهم برشکستند پیمان اوی .

    دقیقی .

    زابین
    زابین به عراق اندر بگشاد [ زاب ] چنانکه گفته ایم و آن را زاب بزرگ و زاب کوچک خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 44). و ابن البلخی آرد: در عراق دو نهر آورد که آن را زابین خوانند و معنی زاب آن است که زو آب . (فارسنامه ابن البلخی ص 39).و رجوع به زاب در لغت نامه و معجم البلدان ج 4 شود.
    زاج اساکفه
    بفارسی زاج کفشگران بهندی کسیس نامند و گویند کسیس ، زاج سیاه است و بیونانی مالیطرنا و ملیطرنا گویند. ماهیت آن قسمی از زاج ابیض است کثیرالارضیه و چون آب به آن برسد سیاه میشود. طبیعت آن مانند سایر اقسام و قابضتر از سایر.
    افعال و خواص آن : قابض و جالی و جهت درد دندان و حرکت آن و سیاه کردن موی و با آب جهت جوششهای رطبه و حقنه آن با خمر جهت عرقالنساء و لطوخ آن با آب جهت بثور لبنیه نافع و داخل ادویه مسوّده موی کرده میشود. (مخزن الادویه ). و رجوع به لغت زاج شود.
    زاج کبود
    ترکیب وصفی کات کبود نام سولفات مس زاج مس است . (دائرة المعارف بستانی ) (الموسوعات العربیه ).
    زاحل
    کسی که دور و جدا افتد.
  • آنکه از مقام خویش افتاده باشد.
  • شتر که در رفتن از قطار عقب افتاده باشد.
  • آنکه مانده و خسته باشد. (اقرب الموارد).