جستجو

زاج سبز
زاج آهن و رجوع بدان کلمه و زاج اخضر و مفردات ابن بیطار شود.
زاجی
نسبتی است به زاج . رجوع به زاج شود.
زاب صغیر
مولف جغرافیای سیاسی گوید: رودی بوده که در ایالت آشور جریان داشته است وعثمانیها آن را آلتون سو (چشمه طلا) مینامند و از واردات دجله بوده است . این رودخانه در نزدیکی رودخانه دیگری است که نام آن نیز زاب است و یونانیها آن را لیکوس میگفته اند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 12). و رجوع به زاب اصغر، زاب اعلی ، زاب علیا و زاب سفلی شود.
زاتی
شاعر ترکیه عثمانی در عهد شروع تحول در ادبیات کلاسیک ترکیه (1471 - 1546 م .) بوده است . این شاعر در استانبول میزیسته و محفلش مرکز اجتماع شعرا و ادبا بوده است . خیالی ، یحیی ، باقی [ شعراء معروف ترکیه عثمانی ] از ملازمین محفل وی بوده اند.زاتی دیوان شعری دارد که حاکی از قریحه و مقام بلندشعری او است . (ملحقات المنجد تالیف اب فردیناند).
زاج سفید

O2H24 , 2lA4(OS) , 2K4OS

زاچ
زاج . زن نوزای . (شرفنامه منیری ). رجوع به زاج در این لغت نامه و رجوع به آنندراج و برهان قاطع و فرهنگ شعوری شود.
زاب طهماسب
از پادشاهان ایران ، پسر طهماسب و پدر کیقباد نخستین پادشاه کیانی بوده است . مولف مجمل التواریخ والقصص آرد: و گویند که از بعد کیومرث صد و پنجاه و اند سال زمین بی پادشاه بود تا اوشهنج پیشداد فراز گرفت و آن هوشنگ است ، و دوم بار که افراسیاب ایران را بگرفت چند سال پادشاه نبود که معلوم نیست ، و بار سوم چون زاب طهماسب اندرگذشت بسیار سال جهان مضطرب بود تاکیقباد برخاست و عدد آن ندانند و بچند دست پادشاهی از ایشان برفت و باز بجای آمد و کمیت آن معلوم نگردد ... (مجمل التواریخ و القصص ص 10).
و در ص 27 تا 29 گوید: و فرزندش [منوچهر] طهماسب بود که پدر بوده است زاب را و خود گفته میشود، دیگر پسر نوذر بود پدر طوس و گستهم راست انداز. نوذر پسر منوچهر بود چنانک گفتیم . در تاریخ حمزةالاصفهانی هیچ ذکر ندارد، اما پادشاهی افراسیاب از وی بستد و او را بکشت ، و اندر شاهنامه شرحی تمام دارد و بجای خویش گفته شود...
زاب طهماسب ، پارسیان او را زو خوانند و زه نیز گفته اند و بعضی گویند پسر نودر [نوذر] بود و حقیقت آن است که پسر طهماسب بن منوچهر بود. و اندر تاریخ جریر چنان است که منوچهر براین پسر خشم گرفت و از پدر بگریخت به دورجائی ، و اورا زنی بود از قرابت نام ، مادرک ، پس زاب از وی بزاد، چون منوچهر شنید از پسر خشنود گشت و او را بازخواند، در نبیره منوچهر شکی نیست ، و زاب الاعلی و زاب الاسفل به وی بازخوانند، و اندر روزگار او گرشاسف بر طرفی پادشاهی کرده ست ، اما در شاهنامه و دیگر کتب شرحی ندارد و اللّه اعلم بالصواب .
نخستین ایشان [از طبقه کیانیان ] کیقباد بود و اندر نسب چنان خواندم از ابن المقسم و عطا و شعبی و دعفل که صاحب روایت عرب اند. کذا قال صاحب النسخه : قال کان کیقبادبن الزاب الذی یقول له المجوس زو.بروایتی گویند پسر کیکامه بود و کیکامه پسر زو، بهم نزدیک است . فرزندش کیکاوس و کی پشین و او جد لهراسف و برادرش جاماسب حکیم بود. (مجمل التواریخ و القصص ص 27، 28، 29). و در ص 44 آمده : پادشاهی زاب طهماسب سه سال بود بروایتی پنج سال گویند و گرشاسب اندر پادشاهی او طرفی داشت و از تخمه جمشید بود و اندر تاریخ جریر چنان است که این گرشاسف وزیر زاب بود و چون سپاه عجم با زال بیامدند و او را بنشاندند برابر افراسیاب شدند و قحط برخاست تا بر آخر صلح کردند و دیگر بار زاب خرابیهای افراسیاب را عمارت کرد که در این دوازده سال کرده بود و زابین به عراق اندر بگشاد، چنانک گفته ایم و آن را زاب بزرگ و زاب کوچک خوانند. و بزمین اصطخر بمرگ بمرد. (مجمل التواریخ والقصص ص 44). و در ص 417 آرد: اما پارسیان از عهد کیومرث تا یزدجرد شهریار هر یکی را بلقبی خواندندی بیرون از چنین که شهریار و شاه و شهنشاه و خدایگان و خسرو و غیره و من آن را در این جدول جمع آوردم :
کیومرث = گل شاه .
جم = شید یعنی خور.
زاب = زوطهماسب (مجمل التواریخ و القصص ص 417).
زابود
کوهی است در ناحیه صفد (صفد در جغرافیای قدیم جزء تقسیمات شامات بوده است ). صاحب نخبة الدهر آرد: در این کوه مغاره ها و حفره ها و حوضچه هائی وجود دارد که سراسر سال قطره ای آب در آن یافت نشود، جز آنکه در یک روز معین از سال جمعی کشاورز یهودی بر این کوه گرد آیند. و تمام روز در آنجا بمانند. و چون بیرون آیند ناگهان در جویها و حوضهای مغاره آب روان گردد و یک تا دو ساعت ادامه یابد. یهود این روز را عید گیرند و از این آب بشهرهای دور و نزدیک حمل کنند. این آب را [بنام قریه ای که در آن کوه است ] میرون مینامند. ساکنین این کوه از دروزیه و حاکمیه و امریه تشکیل یافته است [ این چند گروه از دهریان و اهل مذهب حلول اند.منکر شرایع و قیامت و نماز و روزه و حج و زکوة و معتقد بتناسخ اند ] . (نخبة الدهر دمشقی ص 118 و 211).
زاج سور
نام شادی و جشن و سوری باشد که بهنگام زائیدن زنان و ایام ولادت کنند. (برهان قاطع):
خزائن تهی شد از آن زاج سور
درونها پر آمد بعیش و سرور.
و رجوع به فرهنگ شعوری ، فرهنگ رازی ، آنندراج و رجوع به زاج در لغت نامه شود.
زاب علیا
نام رود لیکوس است که در شرق دجله جاریست و به رود شیل ایرماق، واقع در کاپادوکیه قدیم میریزد و با زاب سفلی در دو طرف آدیابن قرار دارند. مولف ایران باستان آرد: کاپادوکیه قدیم در قسمت شرقی آسیای صغیر واقع و حدود آن چنین بود، در شمال ، دریای سیاه ، در جنوب ، کوههای توروس کیلیکیه ، از طرف مشرق رود فرات و از سمت مغرب رود هالیس [ قزل ایرماق کنونی ] . بیشتر این مملکت فلاتی است مسطح که روئیدنی کم دارد و آب و هوای آن برّی است . قسمت های حاصل خیزش در طرف جنوب شرقی در دامنه کوهها بطرف فرات است و در شمال در سواحل دریای سیاه . این قسمت شمالی را نویسندگان و مورخین قدیم پنت کاپادوکی یا به اختصار پنت نامیده اند. از رودهای مملکت ، رود هالیس (قزل ایرماق) و ایریش (شیل ایرماق) قابل ذکر است و به رود دوم ،رود پرآب لیکوس میریزد (لیکوس را با زاب بزرگ یا علیا مطابقت داده اند). این رودها قابل کشتی رانی نیست . (ایران باستان ج 3 ص 2122). مولف تاریخ کرد گوید: ناحیه بین زاب سفلی و زاب علیا و نام سرزمین لولوبیوم و گوتیوم مذکور است که بتصرف سارگن درآمده است . (تاریخ کرد تالیف رشیدیاسمی ص 23). و رجوع به آلتون کوپری و کوپری سوئی ، در قاموس الاعلام و زاب سفلی شود.
زابوقة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی زابوقة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
زاج سوری
زاج سرخ . بسیار شبیه میطرانا است و جمعی بغلط آنها را یکی دانسته اند.دارای بوئی تند و قی آور است . جوف یک نوع از زاج سوری که در مصر بدست می آید تیره متخلخل وجوف نوع دیگری از آن روشن و شفاف است . این دو نوع از لحاظ خواص بایکدیگر تفاوت بسیار دارند. (از مفردات ابن بیطار).
زابغر
آن باشد که کسی دهان خود را پرباد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که آن باد از دهان او با صدا بجهد. (برهان قاطع) (جهانگیری ) (آنندراج ). و آن را بترکی آپوق گویند. (آنندراج ). و رجوع به زابگر، زبغر و زبگر شود.
زابی
منسوب به زاب باشد و آن ناحیه ای است در واسط. (انساب سمعانی ). و رجوع به لباب الالباب عوفی ج 1 ص 225 و ص 350 از تعلیقات علامه قزوینی بر آن کتاب شود.
زاج آهن
زاج سبز. زاج فریک . برای تعیین اندازه نیترات نقره بکار میرود بدین طریق (بر طبق طریقه شارپانتیه و ولار) اگر بیک محلول نیتریک ، ملح نقره مقدار کمی زاج فریک بیفزایند و یک محلول سولفورسیانور پتاسیم یا آمونیم اضافه کنند، ابتدا تولید رسوب سفیدرنگ سولفور سیانور نقره میگردد وقتی که تمام نقره راسب شد سولفور سیانور با زاج آهن تولید سولفور سیانور فریک قرمز رنگ میکند. از روی مقدار سولفوسیانور مقدار نیترات نقره باقیمانده را میتوان حساب کرد. (روش تهیه مواد آلی تالیف دکتر رضا صفوی ص 159). و رجوع به زاج و زاج اخضر در لغت نامه شود.
زاج سیاه
آن بود که کفشگران بکار برند. (ترجمه صیدنه بیرونی ). ورجوع به زاج اسود و زاج الاساکفه و زاج کفشگران شود.
زاحد
قلعه ای است بر کوه وِصاب در یمن و از ملحقات زَبید است . (معجم البلدان ) (قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به زبید و وصاب شود.
زاب کبیر
ناحیه ای است در آفریقا شامل چند قریه و شهرستان . یاقوت حموی آرد: و کنار هر یک از زابها چندین قریه و شهرستان قرار دارد. سلفی از اصم منورقی حکایت کند که از زاب کبیر است بسکرة، توزر، قسطنطینة، طولقة، قفصة، نفزاوة، خطة و بادس ، بادس شهری است نزدیک فاس بر ساحل دریا. (معجم البلدان ج 4 ص 365).
ابن خلدون در فصل «مراکز سکونت بربر در افریقیه و مغرب » آرد: در طرف بلاد وارکلا در جهت تلول بلاد ریغ واقع است . کنار بلاد ریغ از مغرب بمشرق سرزمینی است شامل متجاوز از 100 شهرستان که مرکز آن بسکرةاست که یکی از شهرهای بزرگ مغرب باشد. در این سرزمین نخلستانها، کشتزارها، رودها و قریه های بسیاری موجود است . پس از این بلاد، بلاد جرید (نفطة، توزر، قفصة وبلاد نفزاوه ) واقع است که در طرف قبله تونس قرار دارد و بلاد قثطیله نیز نامیده میشود. (تاریخ ابن خلدون چ مصر ج 6 صص 100 - 101). در دائره المعارف بستانی آمده است : این بلاد [ بلاد ریغ که مرکز آن را ابن خلدون بسکرة گوید ] اکنون بسه ناحیه تقسیم گردیده است . همه این نواحی در صحرای قسطنطنیه واقع و موسوم به زیبان [جمع زاب ] میباشد. ناحیه 1 مشتمل است بر 9 قریه یا مزرعه و از آن جمله است : بوشعرون ، لیخانا، قرفار وتولجه . خرابه های رومانیه ، برج ، فوقالا، عمری و زاتشه نیز در این ناحیه است و زاتشه شهر آباد و زیبائی بوده است دارای بوستانها و نخلستانهای بسیار که در 1849 مورد محاصره فرانسویان قرار گرفته است . ناحیه 2 زاب جنوبی است شامل 5 قریه ملیلی ، اورال ، بنی تیوس ، سیره و لیوا. ناحیه 3 زاب شرقی شامل قرنجه ، سیدی تاجی (مرکز پیشوای مرابطین )،لیانا، بادیس ، زریبة الواد، زریبة احمد شتمه ، دروح ،سیدی خرلیل ، سریانه غرته ، سیدی عقبه و بسکره که مرکز همه این ناحیه بشمار میرود. و در این قسمت نهری است بنام وادی بسکرة که در وادی جدی فرومی ریزد. مساحت تمام بلاد زاب 20 میر یا متر است از طرف غرب بشرق و 15 میر یا متر از شمال بجنوب [عرضاً] و ساکنین آن اعراب بدوی و اهالی مغرب و از ریشه های مختلف اند. در بلاد زاب نخلستان بسیار است جز در ناحیه زاب شرقی که جلگه های آن بر اثر سیلهائی که در فصل تابستان از کوه اوراس در آن میریزد مبدل بچراگاه حیوانات گردیده است . معدن باروت ، افعی شاخدار، عقرب سفید و سیاه و گندم از چیزهای فراوان بلاد زاب است . مزارع بلاد زاب کافل احتیاجات اهالی نیست و بناچار با اهالی تلول ، مبادله اقتصادی دارند و از ایشان غله خریداری میکنند. چون مردم زاب بسیار فعال و اهل کوشش و کارند و بالطبع آماده اکتشاف و اختراع میباشند، فرانسویان ایشان را در کشت تنباکو، برنج ، پنبه و خشخاش تشویق میکردند. سطح زاب بسیار نزدیک به آب است و بحدی آبهای زیرزمینی در آنجا فراوان است که آن را دریای زیرزمین مینامندو بسبب وجود چاههای بسیاری که حفر شده مزارع آن بسیار آباد و خرم است ، و چندی نخواهد گذشت که تمام بیابانهای آن ناحیه بچمن ها کشتزارهای خرم و سرسبز مبدل خواهد گشت . (دائرة المعارف بستانی ). و رجوع به نخبة الدهر دمشقی ص 276 و زیبان شود.
زابیا
نهری باشد بالای واسط که حجاج آن را حفر کرد و آن را زابیا نام داد. (معجم البلدان ).
زاجات
ج ِ زاج . زاجها و رجوع به نزهة القلوب و زاج در لغت نامه شود.