جستجو

زاد فی الشطرنج بغلة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی زاد فی الشطرنج بغلة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
زاد و بود
کنایه از هست و نیست و تمام سرمایه و اسباب و سامان باشد. (برهان قاطع). کنایه از هست و بود و تمام سرمایه . (آنندراج ).
  • مولد و مسکن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ):
    بشهرکسان گرچه بسیار بود
    دل از خانه نشکیبد و زاد و بود.

    (گرشاسب نامه ص 242).

  • زاده دهن
    کنایه از سخن باشد اعم از نیک و بد یعنی ، هر چه از دهن برآید. (برهان قاطع) (آنندراج ). و رجوع به زاده شود.
    زاذقانی
    عبیداللّه بن احمدبن محمد مکنی به ابی بکر. استاد وفقیه منسوب به زاذقان . شیرویه گوید: وی در ماه صفر 444 بر ما وارد گردید و بسیار پارسایی و زهد میکرد وبسیار ثقه و زاهد و پارسا بود. (از معجم البلدان ).
    زاد بوم
    محمول بر قلب یعنی وطن و زمینی که در آن متولد شود. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). وطن . مولد. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 36):
    آن را که بر مراد جهان نیست دسترس
    در زاد بوم خویش غریب است و ناشناس .

    سعدی (گلستان چ فروغی ).

    زاد فی الطنبور نغمة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی زاد فی الطنبور نغمة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    زاد و بوم
    مولد و وطن ; زادگاه و سرزمین مادری:
    دیوان گفتند خان و مان و زاد و بوم خویش چون به جایگه رها کنیم . (اسکندرنامه چ سعید نفیسی ).
    زادهرمز
    یکی از پیروان فرقه دیناوریه [ از شعب مانویه ] است . وی که مدعی بود در میان فرقه مانویه امور ناپسندی دیده از ایشان گسست و به عزم پیوستن به دیناوریه که مرکز آن در آن وقت خلافت ولیدبن عبدالملک در ماورانهر بلخ بود به مدائن رفت و راز خود را با کاتب حجاج بن یوسف که دوست وی بود در میان نهاد او گفت من خود خراسان توام و برای تو در اینجا عبادتگاهی خواهم ساخت . زادهرمز در آنجا با فرقه دیناوریه درباره تعیین رئیس مکاتبه کرد. (از فهرست ابن ندیم چ مصر ص 467).
    زاذک
    قریه ای است در طوس خراسان که آن را زانک نیز گویند. (معجم البلدان از سمعانی ).
    زادبه
    یکی از 25 تن ملوک حیره است که در ظرف 323 سال و 11 ماه [ تا آغاز اسلام ] حکومت داشته اند. مولف مجمل التواریخ و القصص او را جز آنان شمرده که در ملوک آل نصر دخیل بوده اند. رجوع به مجمل التواریخ و القصص شود. و در حبیب السیر بنقل از تاریخ حمزه آمده : خسرو پرویز پس از قتل ایاس بن قبیصه (حاکم دست نشانده وی بر حیره ) زادبن ماهیان بن مهربن دابرالهمدانی را بمقام حکومت منصوب کرد. زاد تا هفده سال فرمانروائی کرد و پس از وی منذربن نعمان بن منذر که بغرور مشهور بود زمام حکومت را بدست گرفت . این حکومت بیش از هشت ماه نپائید و بدست لشکراسلام منقرض گردید. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 261).
    زاد و ذریات
    اولاد و احفاد. زه و زاد. زاد و رود. رجوع به زاد شود.
    زاده زمی
    مخفف زاده زمین:
    خاکیانی که زاده زمی اند.
    ددگانی بصورت آدمی اند.

    نظامی .

    زاذکی
    منسوب به قریه زاذک . (انساب سمعانی ). و رجوع به زاذک شود.
    زاد خاطر
    زائیده خاطر. رجوع به زاده خاطر شود.
    زادگان
    جمع زاده است:
    زادگان چون رحم بپردازند
    سفر مرگ خویش را سازند.

    سنائی .

    زاد و راحله
    زاد و برگ. ساز وبرگ. توشه سفر. زاد راه . رجوع به زاد و توشه شود.
    زاده زمین
    کنایه از انسان آفریده شده از خاک . رجوع به زاده زمی شود.
    زادخر
    رجوع به زادخور، زادخوست و زادخو شود.
    زادگاه
    مولد. وطن . محل تولد. رجوع به زاد شود.
    زاد و رود
    اولاد و فرزندان . (فرهنگ رازی ). زاد و ذریات . زه و زاد. رجوع به زاد شود.