جستجو

ذات اسمین
انوق. رخمة. و آن یکی از جوارح طیور است:
و ذات اسمین و الالوان شتی
تحمّق و هی کیّسةالحویل .

(المرصع) (المزهر ص 339).

ذات الاکارع
نام قصیده رائیه از فرزدق شاعر معروف است و این یکی از قصائد خوب اوست و مطلع آن این است :
عرفت با علی راس الفا و بعد ما
مضت سنة ایامها و شهورها.

(المرصع).

ذاءِک
این . ذلک : ذاءِک الرجل ، ذلک الرجل .
ذات اسنمة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ذات اسنمة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ذات الاکیراح
موضعی است به عراق و بدانجا دیری بنام دیر حنة. ابونواس گوید:
یا دیر حنة من ذات الاکیراح
من یصح عنک فانی لست بالصاحی .

(المرصع).

ذائل
نعت فاعلی از ذیل .
  • درازدنبال : فرس ٌ ذائل ; اسبی درازدم .
  • ذیل ٌ ذائل ; خواری . رسوائی .
  • درع ٌ ذائل ; زره درازدامان .
  • حِلَقٌ ذائل ; حلقه های زره باریک و لطیف مائل بدرازی .
  • ذات اشاجع
    یا غدد ذات الاشاجع. این کلمه در نصاب الصبیان چ برلین در قطعه ذیل که محرّمات گوسفند را گرد کرده ، آمده است و در جای دیگر نیافتیم:
    غدد ذات اشاجع حدق و فرج و قضیب
    انثیان و دم و عِلبا و نخاعست و طحال .
    پس مثانه است و مراره است و مشیمه خرزه
    یاد گیر این که ترا بازرهاند ز وبال .
    ذات الاماحل
    یاقوت گوید گمان برم موضعی بنزدیک مکة است . یکی از حضریون گوید:
    جاب َ التنائف من وادی السکاک الی
    ذات الاماحل من بطحاء اجیاد.
    ذات اطلاح
    موضعی است به شام و از آنجا تا بلقاء یکشبه راه است و گویند جائی است بدان سوی وادی القری . (المرصع). و مقریزی در امتاع الاسماع در سوانح صفر سال هشتم هجری گوید: ثم ّ کانت سریّة کعب بن عمیرالغفاری الی ذات اطلاح من ارض الشام وراء وادی القری فی خمسة عشر رجلاً فقاتلهم حتی قتلوا.
    ذات الامر
    یکی از غزوات پیغامبر صلوات اللّه علیه . بلعمی در ترجمه طبری آرد: در ذکر خبر غزو ذات الامر و کشتن کعب بن الاشرف - پس بنزدیک پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم خبر آوردند که گروهی از عرب از بنی سلیم و بنی غطفان گرد آمده اند بجایگاهی که ذی امر خوانند پس آن حضرت ترسید که ایشان بر مدینه شبیخون کنند و بر پنج روزه راه بودند از مدینه . پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم اول ماه صفر بر ایشان تاختن کرد و ایشان چون خبر آمدن او بشنیدند بگریختند پس چون پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم آنجا رسید کس را نیافت و آخر ماه صفر به مدینه بازآمد و بماه ربیعالاول در مدینه ببود و بدین ماه اندر، دختر خود را نام او ام کلثوم بزنی به عثمان داد که رقیه نمانده بود و این دختر دیگر بدو داد و عثمان بدو دختر داماد آن حضرت بود پس بماه ربیعالاول کس فرستاد که کعب بن الاشرف را بکشتند که ازوی بسیار آزارها داشت و بیحرمتیها کرده بود و گفته بود و این کعب بن اشرف مردی بود از جهودان بنی النضیر و مهتر و سخن روا بود و بر آن حصار بنی النضیر حکم داشتی و خرماستانی داشت و او را هر سال گندم بسیار آمدی و خرمای بسیار و مردمان را بسلف دادی و خواسته بسیار از این معاملت کرده بود و مردی بود فصیح شاعر که پدرش از قبیله بنی طی بود و مادرش از بنی النضیر و آن روز که زیدبن حارثه بدر مدینه آمد ببشارت کعب بن اشرف بدر مدینه بود و زید همی گفتی که از قریش فلان و فلان را بکشتند و مهتران را نام میبرد کعب بن اشرف گفت این نشاید بودن و این همه خویشان وی بودند چون خبر درست شد او به مکه شد و مردمان را تعزیت کرد و شعر و مرثیه گفت . پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم و مسلمانان را هجوکرد و باز بمدینه آمد و پیغمبر را صلی اللّه علیه و سلم خبر آمد که او بشعر اندر هجو گفته است و هر که بمدینه آمدی گفتی بگرئید (؟ ) تا مردمان پندارند که محمد نمانده است و تا دین او را بقا نبود و این سخن به آن حضرت همی رسید و یک روز اندر میان انصار نشسته بود و حدیث کعب بن اشرف همی کردند پیغمبر علیه السلام از وی بنالید و گفت کیست که تن خود بخدای بخشد و او را بکشد مردی از انصار نام او محمدبن مسلمه برخاست و گفت یا رسول اللّه من بروم و او را بکشم پیغمبر صلی اللّه علیه وسلم برو دعا کرد و سه روز برآمد و آن حضرت چشم همی داشت که برود و چون نرفت او را گفت چرا نرفتی گفت یارسول اللّه سه روز است تا نان نخورده ام از این غم گفت چرا گفت زیرا که زبان گروگان کرده ام با تو و ترسم که آن را وفا نتوانم کردن که این کعب مردی بزرگ است و وی را تبع بسیار و بحصاری استوار اندر است فرمود که تو جهد بکن اگر بتوانی مبارک و اگر نتوانی معذوری گفت یا رسول اللّه مرا اندر این کار یاران بایند. مردی بود از انصار نام وی سلکان و کنیت او ابونایله و با محمدبن مسلمه دوست بود و با کعب شیر خورده بود و هرگه که کعب به مدینه آمدی بخانه وی فرودآمدی و وی را دوست داشتی و بر وی ایمن بودی و محمدبن مسلمه سوی وی شد و وی را از این کار آگاه کرد و گفت اگر تو با من یارباشی این کار بتوانم کردن و دل پیغمبر خدای را خوش کردن . ابونایله اجابت کرد و گفت دیگر یاران باید پس هفت تن از انصار یار شدند و بنشستند و تدبیر کار کردن که چگونه کنند چون تدبیر راست شد به نیت رفتن بیامدند و وقت نماز خفتن رسول خدای صلی اللّه علیه و سلم را آگاه کردند که ما میرویم و ما را سخنانی چند باید گفتن بغیبت تو (؟ ) پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم تا بقیع باایشان برفت پس گفت بسم اللّه بروید و زود بازگردید ایشان برفتند تا بحصار کعب شدند چون به نیم فرسنگی رسیدند پیش حصار خرماستانی بود و حصار بنی نضیر برابر بود و گرداگرد حصار اندر جهودان بودند و ایشان برفتند و بشب اندر حصار کعب شدند و کعب به نو زنی کرده بود و با زن بر بام حصار خفته بود ابونایله یاران را براه بنشاند و خود با سلاح بدر حصار آمد و کعب را بانگ کردکعب بیدار شد و وی را بشناخت و پاسخ داد و سر فروکرد ابونایله گفت سخنی با تو دارم گفت بدین وقت ترا بامن چه سخن است گفت آمده ام تا با تو مشورت کنم به کاری اندر، اگر توانی فرودآی و اگر نتوانی بازگردم کعب برخاست که فرودآید زن دامن وی بگرفت و گفت مشو کعب گفت این برادر من است شیرخورده و در او شب و روز بر من گشاده است و اگر من در خویش بر وی ببندم زشت بود و من هرگز از در وی بازنگشتم زن گفت مرو که شب است وندانی که چه شود گفت بر وی ایمن ترم که بر تن خویش . زن دست از دامن او بازداشت کعب گفت «لو دعی الفتی بطعنه فقد اجاب » و این مثل عرب است که اگر جوانمرد را بکشتن خوانند اجابت کند و این مثل کعب از گستاخی و دلیری گفت و ندانست که آن خود حقیقت است و آنچه به زبانش رفت راست خواهد بود پس چون از حصار بیرون شد ابونایله گفت آگاه باش ای برادر که آمدن من از مدینه بدان بود که این محمّد شوم است و در همه زمین ما قحط وتنگی افتاد و طعام نیست شد. کعب دست بریش فرودآورد و گفت من پسر پدر خویشم شما را گفتم که این خیری نیست و این کار وی را اصلی نیست ابونایله گفت مردمان راهمه پدید آید سخن تو و من خاصه گرسنه شده ام و بدر تو آمده ام بدان که تا مرا لختی گندم دهی یا خرما تا من بسر عیالان روم و هرچه خواهی گروگان دهم دیگر یاران با منند بدین خرماستان نشسته و شرم داشتند بر تو آمدن که من فرازآمدم تا بگویم که مرا اجابت کنی کعب گفت مرا بسی طعام نمانده است ولیکن نتوانم ترا بیازردن ابونایله گفت ما شب بدان آمدیم تا اگر اجابت کنی کسی این حال نداند کعب گفت اجابت کردم ولیکن خواهم که فرزندان بمن گروگان کنی ابونایله گفت ما را رسوا خواهی کردن میان مردمان ما گروگان سلاحها آورده ایم تا پیش تو گروگان کنیم و سلاح ترا بهتر بود کعب گفت روا باشد ابونایله یاران را بخواند محمدبن مسلمه با یاران فرازآمدند با سلاحها پیش او بنشستند و حدیث همی کردندو در جمله کعب با ایشان گفت من شما را گفتم که این مرد شوم است و این کار او بسی نپاید گفتند هرچه تو گفتی ما را پدید آمد کعب موی داشت تا گردن و آن موی بر مشک و عود کرده بود و ابونایله هر ساعت سر او فروکشیدی و همی بوئیدی و همی گفتی خوش عطری است چون از شب لختی بگذشت کعب گفت از این سلاحها برکشید و بنهید وابونایله گفت ساعتی در این خرماستان تماشا کنیم مگراین غم کمتر شود پس آن سلاحها ترا دهیم تا بخانه بری و فردا چهارپایان بیاریم و طعام ببریم کعب برخاست وبا ایشان برفت و حدیث همی کردند ابونایله هر زمان دست به موی فروآوردی و بر دماغ خویش مینهادی و آن عطررا می ستودی چون به میان خرماستان درشدند ابونایله هردو موی او محکم بگرفت و گفت مدد دهید محمدبن مسلمه او را نیز استوار بگرفت و حارث بن اوس نیز یاری کرد وهر سه او را بر جای داشتند دیگران دست بشمشیر بردندو همی زدند و یک از حصار آگاه شد و بانگ کرد و چراغ برافروختند و زنش از بام بخروشید و ایشان او را بکشتند و برفتند و یکی شمشیر بغلط بر سر حارث بن اوس فرودآمده بود و خون از وی می آمد و ایشان چون دانستند که او کشته شد دست بازداشتند و بدویدند و سوی مدینه راه برگرفتند از بیم آنکه مردمان ایشان را طلب کنند و حارث نتوانست دویدن بر اثر ایشان نرم نرم برفت و از جهودان کس از دنبال ایشان نیارست رفتن و چون بنزدیک مدینه شدند ایمن گشتند و ایستادند تا حارث برسید. سپیده دم بود به مدینه اندر آمدند پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم را دیدند که نماز همی کرد او را خبر دادند شاد شد و خدای را شکر کرد و ایشان را دعا گفت و باد بر سرحارث دمید و آن جراحت و زخم هم در وقت به شد و این در ماه ربیعالاول بود - انتهی . و رجوع به ذوامر شود.
    ذااناء
    رجوع به ذواناء شود.
    ذات اغیال
    رودباری است به یمامة. (منتهی الارب ).
    ذات الامراد
    موضعی است .
    ذاب
    نعت فاعلی از ذب . بعیرٌ ذاب ; لا یتقارّ فی مکان واحد. شتر که در یک جای قرار نگیرد.
    ذات اکلیل
    چتری . تاجدار. ذواکلیل (گیاه ) .
    ذات الامرار
    موضعی است .
    ذات الاوتار
    رودجامه . آلت زهی . هر آلت موسیقی که آن را زه و وتر باشد.
    ذات الجنب غشائی
    التهاب غشاء جنب ریه و غشاء خارجی قلب .
    ذات الخف
    دارنده سپل . نرم پای . ج ، ذوات الاخفاف . یا ذوات الخف ّ. سپل داران . نرم پایان ، مانند اشتر.
    ذات الرحم و الورید
    بیماری التهاب رحم و اورده .