جستجو

ذا
از اسماء اشارت است برای مفرد و مذکر قریب . این مرد. ذو. هذا. و تثنیه آن ذان و ذین و جمع آن از غیر صیغه ، اولاء باشد.
ذات ابواب
موضعی است در باب القریتین براه مکه و آن قریه ای است طسم و جدیس را. یاقوت از اصمعی و او از ابوعمروبن العلاء روایت کند که گفت ، در ذات ابواب درمهائی یافت شد هر یک بوزن شش درهم و دو دانگ از دراهم ما. و من به یابندگان آن دراهم گفتم آنها را بمن دهید و بوزن آن درهم ستانید. گفتند مابیم داریم چه ما باید این یافته ها را بسلطان دهیم .
ذات الاصابع
موضعی است . حسان بن ثابت انصاری گوید:
عفت ذات الاصابع فالجواء
الی عذراء منزلها خلاء
دیارٌ من بنی الحسحاس قفر
تعفیها الروامس و السماء.

(المرصع).

ذائب
نعت فاعلی از ذوب . گدازان . بخسان . (صحاح الفرس ).
  • گدازنده . آب کننده .
  • مذاب . آب شده:
    لحبک ذائب ابداً فوادی
    یخفف بالدّموع الجاریات .

    ابوالحسن محمدبن عمرالانباری .

  • ذات اجدال
    موضعی است نزدیکی بدر که رسول اکرم صلوات اللّه علیه هنگام رفتن بدر بدانجا نماز گزارد و عبیدبن حرث بن عبدالمطلب یکی از شهدای بدر نیز بدانجا مدفون است . (از المرصع).
    ذات الاصاد
    موضعی است از سرزمین شَرّبة، ردهه و قلتی یعنی مغاکی در کوه که آب در وی گرد آید، به دیار عبس میان هضب القلیب . و سباق میان داحس (اسب قیس بن زهیرالعبسی ) و غبراء (اسب حذیفةبن بدر الفزاری ) بدین جای بود و چون اسب قیس را بدغا و دغل از پیش رفتن مانع آمدند جنگی میان دو قبیله که چهل سال بکشید روی داد. و قیس در این معنی گوید:
    و ما لاقیت من حل بن بدر
    واخوته علی ذات الاصاد
    هم فخروا علی ّ بغیر فخر
    و ردوّا دون غایته جوادی .

    (المرصع).

    ذات احدال
    موضعی است براه مکه در وادی موسوم به صفرا. و در سیر، ذات اجدال آمده است با جیم معجمة.
    ذات الاصبع
    رضیمه ای است یعنی سنگهای برهم چیده ای است به دیار عرب . (المرصع). و صاحب تاج العروس گوید: رضیمه ای است بنی ابی بکربن کلاب را و این قول اصمعی است و برخی گفته اند که در دیار غطفان است .
    ذائد
    نعت فاعلی از ذَود. سائق. راننده . دورکننده . ج ، ذَاءِدَة، ذُوًّد، ذُوّاد: رجل ذائد; مردی حامی حقیقت و دفّاع از عرض خویش .
  • نام اسبی از نسل حرون ، فحل معروف .
  • ذات احفار
    موضعی است در شعر. و شاعر در وصف ابر گوید:
    القی علی ذات احفار کلاکله
    و شب ّ نیرانه و انجاب یاتلق.

    (المرصع).

    ذات الاطباق
    قسمتی از احشاء گوسفند و امثال آن که با شکمبه است و آن را قبه نیز نامند و فارسی زبانان آن را هزارخانه گویند و در تداول عوام نام آن توپی است و ابن الاثیر در المرصع گوید: هی التی تکون مع الکرش و هی القبّة. رمّانة. توپی . قطنه . هزارلا.
    ذائر
    خشمناک . ذَئِر.
  • زن ناسازوار با شوی . ناشزة.
  • ذات الاعین
    رجوع به باریکلومانن شود.
    ذائع
    آشکار. آشکارا. فاشی .
  • پراکنده .
  • ذات ارحاء
    قاره ای است که از آنجا سنگهای آسیا خیزد. (المرصّع).
    ذات الاقبر
    هی جبل ٌ به نعمان . (المرصع).
    ذائق
    نعت فاعلی از ذوق. چشنده . مزه گیرنده .
    ذات اسلام
    زمین که سلم رویاند. زمین سلم ناک .
  • (اِخ ) نام زمینی است .
  • ذات الاقراء
    زن که اوقات حیض او منتظم باشد: عده طلاق ذات الاقراء اگر زوج با وی آرمیده باشد سه طهر است .