جستجو

دابولی
پارچه ظریف از ابریشم و پنبه بافته که بچندرنگ نماید و در شام بافته شود. (از دزی ج 1 ص 419).
دائره معدل النهار
هی عندهم منطقةالفلک الاعظم و تسمی ایضاً بفلک معدل النهار. والاضافة الاولی فیهما بیانیة. و تسمی ایضاً دائرةالاستواء و الاعتدال سمیت بها لتعادل النهارو اللیل فی جمیعالبقاع عند کون الشمس علیها. و تسمی ایضاً بالدائرة الیومیة لحدوث الیوم بحرکتها و بمنزلةالحمل و المیزان لمرورها باولهما و بالمدار الاوسط توسطها بین المدارات الموازیة لها. اعلم ان دائرةالبروج و المعدل تقاطعان علی نقطتین متقابلتین علی زوایا غیر قائمة و تسمیان بنقطتی الاعتدال احدیهما و هی اعظم التی اذا فارقتها الشمس حصلت فی الشمال عن المعدل ای تقع عنه فی جهة القطب الظاهر فی معظم المعمورة تسمی منطقةالاعتدال الربیعی . و بالاعتدال الربیعی ایضاًلتساوی النهار و اللیل حینئذ و حصول الربیع فی اکثر البلاد. و تسمی ایضاً بنقطةالمشرق لکونها فی جهةالشرق. و بمطلعالاعتدال . لان نقطتی الاعتدالین تطلعان منها ابداً و ثانیتهما و هی المقابلة للاولی التی اذا فارقتهاالشمس حصلت فی الجنوب عن المعدل تسمی بنقطة اعتدال الخریفی و الاعتدال الخریفی ایضاً. و نقطةالمغرب و مغرب الاعتدال علی قیاس ما مرّ و منتصف مابین النقطتین من دائرةالبروج فی جانب الشمال یسمی بنقطة الانقلاب الصیفی و بالانقلاب الصیفی ایضاً لانقلاب الزمان من الربیع الی الصیف فی معظم المعمورة حینئذ، و فی جانب الجنوب یسمی بنقطة الانقلاب الشتوی . و بالانقلاب الشتوی ایضاً علی قیاس ما مرّ. و تسمی هاتان النقطتان نقطتی انقلاب و نقطتی انقلابین و تسمی نقطتا تقاطعی الدائرة المارةبالانقلاب مع المعدل بنظرتی الانقلابین . و قد تسمیان ایضاً بالانقلابین صرح بذالک العلامة و حینئذ یسمی تقاطعاها من منطقةالبروج بنظیرتی انقلابین . و الی هذا الاصطلاح مال صاحب المواقف حیث قال : و لابد ان تمرالمارة بالاقطاب بغایةالمعتدلین المنطقتین . فمن المعدل بالانقلابین و من المنطقة بنظیرتیهما. ولایرد تخطئةالمحقق الشریف فی شرحه علیه حیث قال : التصحیح عکس ذلک . ثم بهذه المنطقه الاربع بتقسیم منطقةالبروج اربعة اقسام متساویة. ثم قسموا کل قسم من الاقسام الاربعة بثلاثة اقسام متساویة. فیکون المجموع اثناعشر قسیماً، و توهموا ست دوائر عظام تقاطع علی قطبی البروج . و یمر کل واحد منهابراسی قسمین متقابلین من تلک الاقسام و حینئذیفصل بین کل قسمین نصف دائرة من تلک الدوائر فیحیط بالاقسام کلها ست دوائر و سموا کل قسم من الاثنی عشر برجاً - انتهی . و نیز رجوع به معدل النهار و دائره عظیمه شود.
دائم الخمری
عمل دائم الخمر. اِدمان . مستی پیوسته . شراب خواری مداوم . مستی مستدام .
دائوکلا
ده کوچکی است از بخش مرکزی شهرستان آمل .دارای 50 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
دابةالدین
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی دابةالدین در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
دابونتن
به زبان زند و پازند، به معنی دادن باشد که مقابل گرفتن است . (از برهان ) .
دائره مقود
دائره ای بر جای قلاده بستن اسب . و هی الخامسة من الدوائر التی تکون فی الخیل ، هی التی تکون فی موضع القلادة. (صبح الاعشی ج 2 ص 29).
دائم السفر
مسفار، قلقال ، که پیوسته در سفر باشد.
  • (در اصطلاح فقه ) از عناوین مستثنی شده از حکم وجوب قصر (نماز).
  • دائولاس
    نام کرسی بخش از ایالت فینیستر در آرندیسمان برست . کنار خلیج برست به فرانسه . دارای 1010 تن سکنه .
    دابةالساعة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی دابةالساعة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    دابویه
    از پادشاهان سلسله گاوباره و او بر قسمتی از گیلان و طبرستان حکومت داشته است . (40-57 ه' . ق.)، ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان گوید که دابویه و بادوسپان پسران جیل بن جیلانشاه ملقب به گاوباره بودند و این جیل پس از آنکه آذرولاش نایب اکاسره در میدان گوی از اسب در افتاد و بمرد جیل بن جیلانشاه جمله مال و نعمت برگرفت به سال 35 ازتاریخی که عجم نهاده بودند و پانزده سال برآمد مدت استیلاء او به گیلان تا فرمان یافت و دابویه پسر وی عظیم با سیاست و هیبت بود، بر گناه عفو نفرمودی و بدخوو درشت طبیعت به گیلان بر تخت پدر بنشست ، پس از آنکه یزدگرد شهریار کشته شد و «باو» در طبرستان بپادشاهی نشست و پس از پانزده سال پادشاهی کشته شد، دابویه رااز پس کشته شدن وی وفات رسید، از او پسری ماند ذوالمناقب فرخان بزرگ که لشکر به طبرستان آورد و تا حد نیشابور بگرفت ... (از تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ج 1صص 154 تا 156). خواندمیر در حبیب السیر بر آنچه ابن اسفندیار گفته است چیزی افزون نقل نکرده است الا آنکه گوید مدت حکومت وی را شانزده سال گفته اند. (حبیب السیر چ کتابخانه خیام ج 2 ص 403). هدایت در فرهنگ انجمن آرا آرد: نام ملکزاده ای از ملوک مازندران که بعجم رسند و گیلان مرکز حکمرانی او بوده است و فرخان پسراو در طبرستان استقلال یافت و تا نیشابور مسخر کرد ومعاصر بنی امیه بود و معنی دابویه یعنی بماناد و باشد انشااللّه تعالی و این لغت پهلوی طبرستانی است و هنوز شهر او در بلاد طبرستان برجاست دابو گویند -انتهی .
    دائره موتلفه
    یکی از دوائر عروضی . رجوع به دوائر عروضی و دائره عروضی و نیز رجوع به موتلفه شود.
    دائم الصلوة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی دائم الصلوة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    دائون
    لئوپلد ژزف . مارشال اطریشی . مولد، وین (1705-1766 م .).
    دابةالمسک
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی دابةالمسک در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    دابویی
    منسوب به دابویه ، جد ابوسعید... معروف به ابن دابویه . (سمعانی ).
    دائره میل
    هی عظیمة تمر بقطبی المعدل و بجزء ما من منطقةالبروج . او بکوکب من الکواکب . (کشاف اصطلاحات الفنون ). و نیز رجوع به دائره عظیمه شود.
    دائم الصوم
    که پیوسته روزه دارد. بردوام روزه دارنده .
    دائی
    برادرِ مادر. خال . خالو. مِربِرار. آبو. آبی:
    برِدائی نیک پی شو یکی
    همی باش نزدیک او اندکی
    ترا گر ببیند بدینگونه خال
    ز روی تو گیرد همه روزه فال .

    شمسی (یوسف و زلیخا).

    دابر
    نعت فاعلی از: دبور. پس رو. (مهذب الاسماء). سپس رو. (منتهی الارب ). دابرة. پشت برکرده .
  • بازپسین . (ترجمان القرآن جرجانی ). بقیه چیزی . (غیاث ).
  • آخرهر چیز. (منتهی الارب ). دم . دنباله ; یقال و قطع دابرالقوم الذین ظلموا.
  • گذشته . ماضی . (اقرب الموارد): از ساعات ماضی و اوقات سالف و شهور غابر و سنون دابر. (سندبادنامه ص 250).
  • اصل . (غیاث ). بیخ . (منتهی الارب ).
  • تیر که از نشانه بگذرد. ج ، دوابر. (مهذب الاسماء). تیری که درگذرد از نشانه . (منتهی الارب ). تیر بیرون جسته از هدف .
  • خلاف فائز از تیرهای قمار و آن آخر تیرهاست گویند باقی نماند در ترکش جز دوابر. (از اقرب الموارد).
  • بنا که بر زمین نرم باشد.
  • طاقهای بنا. (منتهی الارب ).
  • پس سم اسب . (مهذب الاسماء). سپس سم . پس سنب .