جستجو

دادان
صاحب فرهنگ لسان العجم (شعوری ) گوید که لقب شاهان باستانی است از کیومرث تا گشتاسپ شاه . (شعوری ج 1 ص 321). اما این سخن بر اساسی نیست و ظاهراً قسمت اول کلمه پیشدادان یا پیشدادیان یعنی «پیش » در ماخذنقل لغت محذوف گشته بوده است و شعوری جزء دوم را که «دادان » باشد مستقل پنداشته و به معنی پادشاهان باستانی ایران گرفته و سپس اشتباه دیگری نیز مرتکب گشته و سلسله کیانیان را به پیشدادیان منضم ساخته است .
داتم
(از واژه دات به معنی قانون ، داد) نام سرداری از سرداران کورش کبیر. (ایران باستان ص 273 و 274).
داحوم
دام روباه . (منتهی الارب ).
داخلیله
نام مدیریتی (حاکم نشینی ) به مصر سفلی . (قاموس اعلام ترکی ).
دادانلو
دهی از دهستان جعفرآباد بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 25 هزارگزی جنوب خاوری قوچان و 10 هزارگزی شمال خاوری شوسه قدیم قوچان بمشهد. جلگه معتدل ، دارای 174 تن سکنه . فارسی و کردی زبان . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و سیب زمینی و شغل اهالی آن زراعت و مالداری و راه آنجا مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
داتمس
صورت یونانی کلمه داتم . رجوع به داتم شود. (فرهنگ ایران باستان ).
داجونی
منسوب به داجون ، دهی به رمله شام . (سمعانی ).
داحی
گستراننده و فراخ گرداننده زمین یعنی خداوند تبارک و تعالی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
داخلیون
داخلون . لعابات . (بحر الجواهر).
دادالمیزان
نام قریه ای در بلوک اسیر واقعدر جنوب شیراز و در شش فرسنگی شمال غربی ده اسیر، که مرکز بلوک اسیر باشد. (از فارسنامه ناصری ص 174).
داتن
صورت پهلوی مصدر «دادن » و آن از ریشه اوستائی «دا» است . (از ایران باستان ص 71).
داجی
داج ٍ. تاریک . داجیة.
  • عیش خفیض . (از اقرب الموارد). عیش پست و دون . (ناظم الاطباء). داجیة.
  • داخال
    دارخال . فدان تازه که غرس کنند. دال خال . (شعوری ج 1 ورق 419).
    داخم
    رزق و روزی . (جهانگیری ) (برهان ). رزق. (اوبهی ).
    دادبازی
    نام بازیی است . (آنندراج ).
    داتوبر
    کلمه پهلوی است به معنی دادور. داور. دادرس . (برهان ).
    داختن
    دانستن . (جهانگیری ) (برهان ).
    داخنة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی داخنة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    دادبالا
    اعتدال قد و موزونی بالا و قامت و آن را دادبود نیز گویند و دادوند، به معنی معتدل که اعتدال داده شده باشد. (انجمن آرا).درستی و اندازه بالا و سرتاپا که دادوند هم گویند.
    داتوره
    تاتوره . تاتوله جوزماثل . (تذکره ضریر انطاکی ص 154). رجوع به تاتوره شود.