خاتر
غدرکننده و فریبنده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
خائی
عمل خاینده . در شکر خائی و ژاژخائی و مانند آن . رجوع به خائیدن شود.
خابل
تباه کننده . (منتهی الارب ).
بازدارنده . حبس کننده . واللّه خابل الریاح ; ای حابسها. (اقرب الموارد). (اِ) شیطان . جن . (منتهی الارب ).
خاتل
فریبنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
خاتم جم
مهر حضرت سلیمان است اگر چه جم پادشاه بوده است ولی هر جا خاتم جم استعمال شود مراد مهر حضرت سلیمان است . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 273):
حلقه ای ار کم شود از زلف تو
خاتم جم خواه بتاوان آن .
خاقانی .
خاتوره
خاتوله . رجوع به خاتوله شود.
خابن
سخت .
کسی که دروغ بربافد. (منتهی الارب ).
خاتم
بکسر تاء و بفتح آن انگشتری . (غیاث اللغات ). و این مولف نویسد که مختار فصحای عجم بفتح است و یکی از ثقات در تالیف خود نوشته که خاتم بفتح تاء فوقانی مهر و انگشتری و جز آن که بدان مهر کنند. چه ، فاعل [ بکسر ] و بفتح عین بمعنی ما یُفعل به مستعمل شود مثل العالم ما یعلم به الصانع. پس خاتم بمعنی ما یُختم به باشد و آن انگشتریست . ج ، خواتیم . (غیاث اللغات ). و بفتح و کسر تاء انگشتر که در دست کنند وفصحای عجم بفتح استعمال نمایند نه بکسر:
تا خاتم اقبال در انگشت تو کردند
بر خصم تو شد گیتی چون حلقه خاتم .
امیرمعزی .
خاتم جمشید
خاتم جم . انگشتر سلیمان:
آخر ای خاتم جمشید همایون آثار
گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود.
حافظ.
خاتوله
دونی و دغائی و حیله باشد. (صحاح الفرس ).
دوبینی و دودلی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء):
گرنه خاتوله خواهی آوردن
آن چه حیله ست و تنبل و دستان ؟
دقیقی .
خائیدن
بدندان نرم کردن و جاویدن و جویدن . (برهان ) (نظام ).
اِدغام ; خائیدن اسب لگام را. اضزاز. تَلویث ; انگشت خائیدن کودک . خَضد; خائیدن و بریدن چیزی تر را چون خیار و گزر و مانند آن . خَضم ; خائیدن به اقصای دندانها. جَدثَة; خائیدن گوشت . دَردَرَة البُسرَة; خائیدن غوره خرمابن را. ضازَالتًّمر; خائید خرما را. ضَغضَغَة; خائیدن مردم بی دندان چیزی را. عَضزعَضزاً; بازداشت و خائید. غَسن ; لقمه را بی خائیدن فروبردن به ترس آنکه دیگران در طعام بر وی سبقت گیرند. قَصَعَت النّاقة بِجِرًّتَها; فرو برد ناقِه نشخوار خود را یا خائید آن را. قَضِم َ قضِماً; خائید و خورد چیزی خرد و ریزه را که به کرانه دندان کفانیده شود. لَجلَجَة; خائیدن لقمه را. لُفت ُالطعام لوفاً; خوردم طعام را یا خائیدم . لَوک ; خائیدن یا نرم نرم خائیدن و خائیدن اسب لگام را. مَرث ; خائیدن کودک انگشت خویش را. مرث الصّبی اصبعه ; انگشت خویش خائید کودک . مَرس ; انگشت خویش خائیدن کودک . مَلَج ; خائیدن خسته مقل را. مَلِج َ مَلَجاً; خائید خسته مقل را. هَرمَزَة;خائیدن لقمه را یا نرم نرم خائیدن . هَمس ; خائیدن طعام را. (منتهی الارب ).
-
فلان یُحَرٍّقُ عَلَیه الاُرًّم ; فلان دندان می خاید بروی . (منتهی الارب ):
نقد است مرآن بیهده را سوی شما نام
کان را همی از جهل شب و روز بخائید.
ناصرخسرو.
خابور
(ع اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ).
خاتم الانبیاء
خاتم انبیاء پیغامبر اسلام . محمد مصطفی (ص ) و رجوع به خاتم النبیین و محمدبن عبداللّه شود.
خاتمر
خواهر است و بکسر میم هم درست است . و بجای رای قرشت نون هم بنظر آمده است که خاتمن باشد . (برهان ).
خاتومه
دهی است از دهستان زیبد، بخش حومه جویمند شهرستان گناباد و واقع در 26هزارگزی جنوب باختری گناباد و 11 هزارگزی خاور شوسه عمومی بجستان بفردوس . محلی است کوهستانی و گرم سیر و سکنه آن 20 تن و مذهب آنان شیعه و فارسی زبان اند محصولات آن عبارت از غلات ، تریاک ، ابریشم و زعفران می باشد راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
خائیدنی
قابل خائیدن . آنچه خایند آن را: لَواک . و آنچه خایند او را چون علک ، مضاغ . (منتهی الارب ).
خابوراء
ابن اعرابی گوید موضعی است . و شاید لغتی است در خابور. (معجم البلدان ).
یوم الخابور نام جنگی است که در خابور روی داده . صاحب مجمع الامثال چنین نویسد: الخابور موضع بالشام و هویوم قتل فیه عمیران الحباب و فی ذلک یقول : نقیعبن سالم :
و لِوَقَعَة اِلخابورِ اَن تک خلتها
خلَقَت ْ فان ّ سماعها لَم یَخْلُق.
(مجمع الامثال میدانی ص 762).