خابدان
(اِخ ) یکی از دههای خوزستان که تا نوبنجان چهار فرسنگ است . (نزهةالقلوب ج 3 ص 189).
خاپوره ده
دهی است از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز 42 هزارگزی جنوب باختری سقز،دوهزارگزی باختر شوسه سقز به بانه . کوهستانی ، سردسیر. سکنه آن 60 تن سنی و کرد هستند. آب آن از چشمه ، محصول آن غلات ، لبنیات ، توتون ، شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ج 5).
خاتم بستن
بر استخوان فیل و شترو جز آنها گل و نقش کردن . (از آنندراج ):
نقش سبزان بس که بر این جسم پرغم بسته ام
خویش را گوئی ز سر تا پای خاتم بسته ام .
واله هروی (از آنندراج ).
خاتم گویا
بمعنی خاتم سهیل نشان است که کنایه از دهان محبوب و معشوق و شاهد و ساقی باشد. (برهان ):
چون آب پشت دست نماید نگین نگین
پس مهر جم بخاتم گویا برافکند.
خاقانی .
خائل
رجل خائل ; مرد متکبر محتال . ج ، خاله .
نگاهدارنده چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و هو خائل ُمال ٍ. او نیک تعهدکننده مال است . (منتهی الارب ). (اِ) در نزد بعضی خائل یکی از عطایای الهی از نعمتها و بندگان و کنیزان و مانند آنهاست . (از منتهی الارب ). واحد خیل بدان جهت که بکبر و سرکشی در رفتار می آید و یا واحد آن نیامده است . (از منتهی الارب ). شبان . (منتهی الارب ).
خابر
مرد با آگاهی . (منتهی الارب ). العالم بالخبر. (اقرب الموارد).
خاپیرتی
بومیهای عیلام مملکت خود را در کتیبه ها بدین نام یا (خاتام تی ) خوانده اند. (از ایران باستان ج 1 ص 35).
خاتم بسته
خاتم کاری شده . کنده کاری شده بر چیزی .
رجوع به خاتم بند و خاتم کاری شود.
خاتم نبوت
مهر نبوت . اثری بود میان دو کتف حضرت رسول اکرم صلوات اللّه علیه .
خائم
(از: خ َی َم َ) حیله گر. (منتهی الارب ). حیله باز و غدار. (ناظم الاطباء).
ترسان و جبان . (ناظم الاطباء).
خابران
ناحیه ای است میان سرخس و ابیورد و موضعی است . (منتهی الارب ). ناحیه و شهری است در خراسان که دارای قرای چند است بین سرخس و ابیورد و از قرای آن میهنه است که شهری بزرگ بوده و اکنون غالب آن خراب شده . (معجم البلدان ). رجوع به خاوران شود.
خات
زغن را گویند که غلیواژ یا غلیواج است . (از غیاث ) (آنندراج ) (برهان ). خاد. رجوع به همین کلمه شود:
شاها ز تو غوری بلباسات بجست
ماننده چوزه از کف خات بجست
از اسب پیاده گشت و رخ پنهان کرد
پیلان بتو شاه داد و از مات بجست .
؟ (از جهانگشای جوینی ).
خاتم بند
آنکه بر استخوان فیل و شتر و جز آن گلها و تصویرات کنده بکند و این حرفه را خاتم بندی و خاتم بستن نیز گویند. (آنندراج ). آنکه از عاج و استخوان شتر و چوب و غیره گلها ونقوش بر بعضی چیزها کند. (غیاث اللغات ):
صد نقش بر استخوانم افکنده ز داغ
گویا که لب لعل تو خاتم بند است .
مفید بلخی (از آنندراج ).
خاتم وحی
حضرت رسالت (ص ). (شرفنامه منیری ). رجوع به محمد شود.
خائن
(از خون و خیانه ) (منتهی الارب ). دغلباز. خیانت کننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
کسی که امانت خود را انجام ندهد. (فرهنگنظام ). مقابل امین ، غُش . غاش . مِغل . غَلول . غابش . ج ، خائنین و خَوَنة و خانه و خُوّان . (منتهی الارب ): بگفتمی تا قفاش بدریدندی و از دیوان بیرون کردندی که دبیر خائن بکار نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). گفت [ ابونصر ] هر دو را از دیوان دور کردمی که دبیر خائن بکار نیاید. (تاریخ بیهقی ص 140). تا این مرد خائن تلبیس نداند کرد. (تاریخ بیهقی ص 409).
دزدی طرار ببردت ز راه
بریه بران خائن طرار کن .
ناصرخسرو.
خابریاس
[ ب ِ ] (اِخ ) سردار آتنی که بکمک وی و مصریان اواگراس توانست دست به فینیقیه بیندازد و شهر صور را تسخیر کند. (از ایران باستان ج 2 ص 1123).
خاتام
مهر و انگشتری . (منتهی الارب ). بمعنی خاتم که مهر و انگشتری باشد. (آنندراج ). و رجوع به المعرب ص 34 شود.
خاتم بندی
عمل خاتم بند. خاتم کاری . رجوع به خاتم و خاتم کاری شود.
خاتمه
خاتمة. رجوع به خاتمة شود.
آن خاتمه کار مرا خاتم دولت
آن فاتحه طبع مرا فاتح ابواب .
خاقانی .
خائنانه
مرکب از خائن و آنه پسوند اتصاف ، عملی که از روی خیانت انجام گیرد.