جستجو

حاجی سلطان
پسر ملک تیمور و از امرا و سرداران مائه هشتم . حافظ ابرو در ذیل خود بر جامعالتواریخ رشیدی گوید: ناگاه خبر رسانیدند که حاجی سلطان پسر ملک تیمور بر سبیل شبیخون بر سر او [ امیر عادل ] فرستد، امیر لطف اللّه که داماد او بود با جمعی از لشکریان ونوکران او که پیش او مانده بودند، و چند جبه که داشت با ایشان داد... و مقرر چنان بود که آن شب شبیخون کنند، شخصی از میان این جماعت گریخته حاجی سلطان را خبر کرد، او از میان لشکرگاه خود بیرون رفت ، وقت سحرگاه که ایشان به بنگاه خود رسیدند دست بغارت و تاراج برآوردند ناگاه از گوشه ای برایشان زد و ایشان را خراب کرد و تا نزدیک سلطانیه میدوانید و جمعی را دستگیرکرد... و هم در آن زمان امیر عادل خواجه یوسف را باجمعی که در قلعه مانده بودند با قریب صد سوار از جهت استخبار حالات بیرون فرستاد ایشان چون بقروق سلطانیه بیرون آمدند، چهار پایان فراوان از اسب و گوسفند در آن حوالی یافتند و از مخالفان خبر نزدیک شنیدند، آن چهار پایان را در قلعه راندند و مخالفان در حوالی شهر یازک نهان شدند، بتصور آنکه چون عادت امیر عادل آن بود که هر روز بر سبیل سیر و استنشاق هوا قریب یک فرسخ از شهر بیرون رفتی و وقت شیلان مراجعت کردی ، نهان شده بودند که چون او سوار شود او را در بیرون قلعه دریابند، امیر عادل خود پیشتر این معلوم کرده بود و حرم را احتیاط کرده چون آفتاب یک نیزه طلوع کرد، پنج قشون یاسامیشی کرده از دروازه قروق درآمدند و برابر قلعه بایستادند تا چاشتگاهی هیچکس از قلعه بیرون نرفت ، ایشان را تصور چنان شد که ضعفی بحال امیر عادل راه یافته و کس در قلعه نیست قریب دویست مرد پیاده گشته و سپرها در سرکشیده شمشیرها بکشیدند و روی بدرقلعه آوردند، چون نزدیک شدند از قلعه تیرباران و سنگ باران کردند و غلبه را زخمهای کاری زدند و چند کس را بقتل آوردند و بازگشتند و همان جا فرود آمدند و بزرگان شهر کسی که بیرون مانده بودند طلب داشتند و سید امیرعلی را پیش عادل فرستادند و گفتند که ما را سلطان احمد پیش تو فرستاده است و گفته که ملازم تو باشیم ، بهمان دستور که ملازمت تو میکردیم خدمت بجای آوریم این فریب در امیر عادل نگرفت و سید را باز گردانید و بدان التفات نکرد، روز دیگر چاشتگاه سه شنبه بیست و چهارم شعبان امیرولی و سنتای و دیگر امرا برسیدندو در قروق نزول کردند، باز سیدعلی را بقلعه فرستادند و از زبان امیرعلی پیغام آورد و گفت که حال من از تو پوشیده نیست که بندگی حضرت خاقانی مرا از خانه من بیرون کرد و جای مرا بگرفت و من پناه بپادشاه بردم ، رجوع معامله من به تو کرده است ... امیرعادل گفت ... چگونه این خیالات به دماغ راه توان داد و ذکر آمدن شما به در قلعه طریقه صلح و آشتی نداشت و منقلا فرستادن وجبه پوشیدن و حوالی شهر غارت کردن نشان موافقت و اتحاد و دوستی نیست و من مدتهاست تا این بازیچه ها ورزیده ام ، به این فریب در دام نخواهم افتاد، بعد از سه روز قرار دادند که چون خاطر تو قرار نمیگیرد از امرائی که آمده اند دو دو می آیند و سوگند یاد میکنند که با دوست تو دوست باشیم با دشمن تو دشمن تا خاطر توقرار گیرد و بیرون آئی . حاجی برادر که نائب امیرعادل بود پیش امیرولی آمد و امرا دو دو میرفتند و سوگند یاد میکردند تا مجموع امرا سوگند خوردند، بغیر از امیرولی و سنتای و حاجی سلطان ، مقرر چنان بود که بحضور یکدیگر سوگند یادکنند، بعد آن خلاف از پیش ایشان ظاهرشد و به محاربه انجامید و محاربات عظیم واقع گشت . قریب دو هفته شب و روز جنگ بود و به انواع تدبیرات اسباب قلعه گیری راست میکردند و احیانا جمعی را بسبیل رسالت و نصیحت می فرستادند اما قصد صلح صورت نمی بست و هر روز آتش فتنه بالا میگرفت ... و چون خبر رسیدن تقتمیش به تبریز به سنتای رسید فکر کرد که قضیه قلعه بتنگ آمده است و اکنون اندک مایه از لشکریان محاصره میتوانند کرد. حاجی سلطان پسر ملک تیمور را مقرر کرده که با شاه علی حامی و شبلی پسر زاده شیخ ایناق و....بمحاصره قیام نمایند و خود متوجه تبریز شد و چون به حوالی تبریز رسید چنان معلوم کرد که لشکریان تقماق به تبریز درآمده اند و غارت کرده و امیرولی با ایشان متفق شده ، مجال مقاومت نیافته روی به گریز نهادند و به طرف بغداد رفته بسلطان احمد ملحق شدند، بعد از سه روز که سنتای روان شد امیرعادل لشکر و جبه که در قلعه داشت چنانکه مردم بیرون معلوم نکردند عرض کرد و مردم را مهیا و آماده گردانید. روز پنجشنبه غره ذوالحجه این سال چاشتگاه مردم خود را مکمل کرده بیرون آمد و خواجه یوسف را از دست چپ بطرف بازار نعل بندان روانه کرد و قرارداد که از بازار قصابان پس پشت مخالفان نگاه دارند و اعجکی را باغلبه از راه در مسجد جامع روانه کرد و گفت که از بام بازار با مخالفان در محاربه باشید و امیر لطف اللّه وحسن بوکاول و جمعی مردان کارزار برای ایشان فرستاد،حاجی سلطان در میان بازار بشراب خوردن مشغول بود، ناگاه آوازه یاغی شنید از سرمستی شمشیر پیش او نهاده بود برگرفت و روی بدشمن آورده و این ابیات میخواند:
چو زان لشکر گشن برخاست گرد
رخ نامداران ما گشت زرد
من این گرز یک ضرب برداشتم
سپه را همان جای بگذاشتم
خروشی خروشیدم اندر کمین
که چون آسیا شد بر ایشان زمین .
و غافل از آن که آسیا با فلک در خروشیدن او تعبیه ها راست کرده ، القصه در میان محاربه عظیم واقع شد و غلبه از مردان کار و نام داران کارزار در آن میدان جنگ و آن موقف نام و ننگ بقتل آمدند و در اثنای حال حاجی سلطان را زخمی رسید و بدان تباه گشت و قریب پنجاه زخم دگر پیاپی بر او زدند و از میانه جنگگاه او را پیش امیرعادل آوردند. رجوع به ذیل جامعالتواریخ ص 232 و 234 و 236 و 237 شود.
حاجی علی قلی خان
بختیاری . رجوع به سردار اسعد شود.
حاجی محله
موضعی کنار راه چالوس به شهسوار، میان ولی آباد و شهسوار، در 455500 گزی تهران . رجوع به سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 24 و 125 و 151 و 154 شود.
حاجی بخارا
نام تاجری که شمس الدین ایلتمش را بخرید. رجوع به حبط ج 1 ص 416 شود.
حاجی خاتون
(اِخ ) چهارمین زن اولجایتو سلطان خواهر امیرعلی و مادر ابوسعید. او در کارهای سلطنت مداخله میکرد و آنگاه که سلطنت ارپاگاون هنوز قوامی نگرفته بود،یعنی سنه 736 ه' . ق. حاجی خاتون با دلشاد خاتون و عده ای از امراء آشوب طلب گرد علی پادشاه برادر خود جمع شده او را بمخالفت ارپاگاون برانگیختند. رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی تالیف حافظ ابرو ص 71 و حبط ج 2 ص 77 و تاریخ مغول عباس اقبال ص 342 و 350 شود.
حاجی سلیمان
کاشانی از شعرای مائه دوازدهم و اوائل مائه سیزدهم هجری است . تخلص او صباحی واز مردم بیدگل ، از توابع کاشان میباشد وی در عصر امراء زندیه بود و با آنان ارتباط داشته و آنها را مدح گفته است و چون علیمرادخان زند، در اواخر ربیعالاول سنه 1199، در مورچه خورت بمرد، صباحی تاریخ فوت او را در این مصراع بیاورد: «جسم علیمراد ز تخت روان فتاد». و نیز تاریخ وفات علیمرادخان و جلوس جعفرخان زند را در پایان قصیده ای که در مدح جعفرخان است گفته :
نوشت کلک صباحی ز قصر سلطانی
علیمراد برون شد نشست جعفرخان .
با هاتف و شهاب و آذر معاصر و معاشر بود طبع صافی داشته و همت بر تتبع طرزفصحای قدما میگماشته ، مدائح و مراثی خوب دارد وفات او در سنه 1206 ه' . ق. است او راست در صفت بهار و مدح امیرالمومنین علی (ع ):
کرد از عهد جوانی یاد زال روزگار
ساخت نو پیرانه سر پیرایه پیرار و پار
باغ از گلهای سرخ و راغ از اوراق سبز
در برش حمرا حریرو بر سرش خضر اخمار
همچو چشم و روی خوبان نرگس و گل راعیان
دیده عابدفریب و چهره زاهدشکار
پای کوبان بر نوای طوطی و دراج سرو
دست افشان بر سرود قمری و بلبل چنار
لاله اندر بوستان بی غازه رویش را فروغ
نرگس اندر گلستان بی باده چشمش را خمار
پیکر کوه گران از ریزش ابر مطیر
دفتر برگ خزان از جنبش باد بهار
این یکی چون جسم فرعون آمد اندر آب غرق
و آن یکی چون گنج قارون در زمین شد خاکسار
ابر سیمابی به راغ و لاله روشن به باغ
عاشق وامق سرشک و شاهد عذراعذار
روی گلبرگ طری افروخته شیرین صفت
قامت سرو سهی افراخته پرویزوار
در نوا بلبل به آهنگ نکیسا زآشیان
نغمه زن قمری بلحن باربد از شاخسار
باغ پر نسرین و من در گوشه خلوت غمین
دشت خوش رنگین و من در کنج تنهائی فکار
ناگهم طاوس مستی جلوه کرد از در کزو
گفتی اندر کلبه ام زد چتر طاوس بهار
از دهان نوشخندش معجز عیسی عیان
از نگاه چشم بندش سحر هاروت آشکار
گیسوی عنبرطرازش بند دلهای غمین
طره زلف درازش دام جانهای فکار
گشته از نوشین دهانش دلبر نوشاد شاد
مانده با فرخنده رخسارش بت فرخار خار
بر رخش ابروعیان یا برهوا قوس قزح
یا بگردون ماه نو یا بر کف شه ذوالفقار
مظهر الطاف یزدانی علی عالی آنک
از ظهورش شد کمال قدرت حق آشکار
وهق او پروین کلاف و سیف او ذابح غلاف
سهم او شعری شکاف و رمح او رامح شکار
چتر او خورشیدسای و دست او خیبرگشای
نطق او معجزنمای و کلک او قرآن نگار
دلدل او را ستام و قنبر او را غلام
چرخ انجم احتشام و مهر گردون اقتدار
خشم او صرصر صریر و قهر او آذرنظیر
عفو او اندک پذیر و لطف او آسان گذار
شد چو دید از وی نوی این دستگاه خسروی
داد را بازو قوی بیداد را پهلو نزار
خشک اگر ماند نخیل ، آن را چه غم کش شد دخیل
ابر گو باشد بخیل ، آمد چو دستش قطره بار
نوح چون گشتش دخیل و خضر را چون شد دلیل
شد چو همدم با خلیل و گشت با موسی چو یار
کشتی از آبش کشاند آب روان بخشش چشاند
ز آتشش در گل نشاند، از نخلش آتش داد بار
از شکوه او نمیبودش اگر بر پشت زین
وز نهیب او نمیبودش اگر بر سر مهار
ره نمی جست این چنین خنگ فلک برگرد خاک
تن نمیداد این چنین گاو زمین در زیر بار
گر کند از حکم محکم چرخ را منع از خرام
ور کند از امر جاری خاک را منع از قرار
کشتی چرخ روان همچون زمین یابد سکون
لنگرخاک گران چون آسمان گیرد مدار
خواست تا در خیل او گردد سپهداریش شغل
خواست تا در جیش او باشد زره سازیش کار
رام شد صرصر سلیمان را بزین اندر روش
نرم شد داود را آهن بدست اندر فشار
برق تیغ آسمان سایش بهنگام نبرد
باد گرز کوه فرسایش بگاه کارزار
بررود از ماه و سازد سینه خورشید ریش
بگذرد از گاو و سازد پشت ماهی را فکار
حکم حکم تست ای نفس تو نفس مصطفی
دست دست تست ای دست تو دست کردگار
تیغ و دستت ابر را ماند بگاه رزم و بزم
لیکن ابر خون چکان و لیک ابر لعل بار
گاه بخشش کان طبعت مفلسان را در بغل
گاه ریزش ابر دستت سایلان را درکنار
بی تعب پاشد بدامن لعل و لعل تابناک
بی طلب ریزد بخرمن در و در آبدار
زیردستان را دهد چون پنجه لطف تو زور
چیره دستان را کند چون شحنه قهر تو خوار
کبک گردد چرغ افکن صعوه گردد بازگیر
گور گردد شیراوژن بره گردد گرگخوار
روز هیجا از خروش رزمسازان چون شود
وحشت محشر عیان شور قیامت آشکار
تیغ گردد از دوسو خندان چو برق اندر غمام
کوس گردد از دو سو نالان چو رعد اندر بهار
دربر هر سرفراز و برسر هر رزم ساز
جوشن خنجرگداز و خنجر جوشن گذار
کرده تیغ آبگون وساخته نعل هیون
لاله گون صحرا ز خون و نیلگون دشت از غبار
ذابح اندر پیش تیغ پردلان در الامان
رامح اندر پیش رمح سرکشان در زینهار
باره بر تنها تک آور چون پلنگ اندر جبال
تیغ در خونها شناور چون نهنگ اندر بحار
گردن شیران نهنگ تیغ بران را غذا
گرده گردان عقاب تیر پران را شکار
بر هوا افتد چو نقش از صورت شیر علم
بر فلک تابد چو عکس از شکل گرز گاوسار
گاو گردون پرسد از شیرش همی راه گریز
شیر گردون جوید از گاوش همی راه فرار
آئی از یک سو برون تایید ایزد رهنمون
زیر رانت دلدل و بردست رخشان ذوالفقار
خنگ کوه اندام تو از پردلان پیلتن
تیغ تارک سوزتو از سرکشان پایدار
هر کرا بر تن دود فارغ کند از حبس گور
هر کرا برسر رسد ایمن کند از ننگ دار
پرتو خورشید شمشیر تو بر هر کس فتد
سایه بروی نفکند جز کرکس مردارخوار
تشنه لب او لیک خونش آبگاه وحش و طیر
گرسنه او لیک اندامش غذای مور و مار.
در مدح سید احمد هاتف اصفهانی و ذم اطبای زمان گفته :
یارم از در درآمد ازیاری
این بخواب است یا به بیداری
برخلاف گذشته گفتی عذر
مهربانیش بر ستمکاری
برغم غمزه های گوشه چشم
خنده کنج لب بغمخواری
دو لب او ز باده عنابی
دو رخ او ز غازه گلناری
در یکی از دو زلف او پیدا
دل که عمریست بوده متواری
قصد می کرد ساغری دو کشید
تا بمستی کشید هشیاری
فرصتی جستم و به دل گفتم
کای ز یاران گزیده بیزاری
در کجا روز میکشد به شبت
در کجا شب بروز می آری
گفت گاهی اگر برون بکشد
طره این مرا به طراری
جای دارم بحضرتی که بود
چون فلک در بلند مقداری
حضرت هاتف آنکه خاک درش
میدهد رشک مشک تاتاری
ای که شاید ز شوق مقدم تو
تن مسیحادهد به بیماری
گو به انبازی تو لاف زنند
مشتی از سفلگان بازاری
جلوه گر در حلل جمادی چند
لیک از حلیه هنر عاری
کینه ور چون یلان قفچاقی
عشوه گر چون بتان فرخاری
تاج بر سر نه و خراج طلب
تیغ برکف نه و بخونخواری
میکنندش ز بیم مرگ هلاک
هر که اندک تبیش شد طاری
مهر تابنده را چه غم که کند
جلوه خفاش در شب تاری
رفت تا آذر از جهان که در او
بیند ایزد بچشم غفاری
از سموم تموز یاد دهد
در دماغم نسیم آذاری
در گلویم گره کند گریه
خنده کبکهای کهساری
نوک خارم خلاند اندر چشم
چهره شاهدان گلناری
شوم درگوش من چو نوحه بود
بانگ قمری و نغمه ساری
دایم آئینه دلم در زنگ
از خرام سپهر زنگاری
بلبل خامه ام فرامش کرد
بذله گوئی و نغز گفتاری .
رجوع به مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 259 و 260 و مجمع الفصحا ج 2 ص 263 - 266 شود.
حاجی علیقلیخان کازرونی
از بزرگان مردم فارس است . وی در مائه 12،و اوائل مائه 13 ه' . ق. یعنی در زمان کریمخان زندو جانشینان او میزیست و کارهای بزرگی را عهده دار بود. ابوالحسن گلستانه در مجمل التواریخ گوید: «بالجمله چون علیمرادخان صادقخان را بعد از آنکه سه سال و ده ماه حکمرانی کرده بود با اولاد منقرض گردانید اهل شیراز را بچهل هزار تومان جریمه کرده محصلان غلاظ و شداد بوصول و ایصال آن تعیین و صید مرادخان برادرزاده خود را در شیراز بیگلربیگی فارس مقرر کرد که بصواب دید و مدارالمهامی حاجی علیقلیخان کازرونی امور ضروریه را تمشیت دهند و خود با افواج قاهره و اعیان فارس روانه عراق گردید... پس از آن جعفر بر مسند حکمرانی نشسته به جهت تمشیت امور فارس و اینکه دارالملک طبقه زندیه از اول ، شیراز تعین یافته بود جعفرخان نیز عزیمت فارس کرد و بعد از چندی حاجی علیقلیخان کازرونی را که از عهدی بعید از نجبای عظمای فارس و بشجاعت و مناعت موصوف بود سردار فوجی معتد نموده بتمشیت و انتظام امور مملکت عراق روانه و خود نیز با سپاهی انبوه بجانب عراق نهضت پژوه گردید و در این سفر خود بنفس نفیس و جثه عظیم روانه همدان که اسماعیل خان بن شجاع الدین خان زند که جوانی شجاعت پیوند و در همدان جمعیتی فراهم آورده معرکه آرا بود تنبیه و تادیب کرده مهام آنجا را بر وفق مرام انجام دهد. بعد از ورود موکب عظمت نمود به آن حدود اسماعیل خان نیز با جمعیت همراهی به مقابله آمده رزمخواه گردید. چون جعفرخان را بسبب عظم جثه و کبر بطن و ثقل پیکر بمجرد مقابله خصم بتوهم شکست و گرفتار شدن خود و عدم قدرت فرار تاب مقاومت در معرکه قتال نبود و این معنی بر اسماعیل خان نیز وضوح یافته بود در حمله اول مضمون «الفرار مما لا یطاق» جعفرخان را سیاق مبارزت شده از میدان فرار و اسماعیل خان از عقب او رانده قدری تعاقب کرده و بنه و اسباب او را تاخت کرده مراجعت به همدان کرد و جعفر خان با شکست خوردگان به دارالسلطنه اصفهان رسید. مقارن آن حال حاجی علی قلیخان کازرونی در حدود کاشان با فوج همراهی جماعت اعراب جندقی را بعد از مجادله استمالت داده روانه اصفهان کرده خود نیز به تعاقب عازم بود. از استماع شکست جعفرخان و معاودت به اصفهان رسیدن به اصفهان را لازم دیده طی منازل میکرد. قبل از ورود او اعراب جندقی که به قسم و تعهد، حاجی موصوف آنهارا روانه کرده بود جعفرخان به مجرد حضور آنها به حضور حکم بقتل سردار آنها فرموده بواقی اعراب را به گرفتن اسلحه و اسباب مسامحه نموده حاجی علیقلیخان قبل از دخول به دارالسلطنه در سعدآباد که خارج شهر است ازشنیدن سنوح و صدور آن حکم به اعراب مذکوره متغیر و خشمناک بحضور رفته سبب آن حال را استفسار کرده بعد از گفتگو متغیرانه معاودت به سعدآباد و با آنکه جمعی از وزراء و اعیان دولت و امنای مملکت جعفرخان به نصایح آمدند مفید نیفتاده هنگام صبح در کمال بی اعتنائی از آنجا کوچیده با فوج همراهی راهی فارس گردید. جعفرخان که اکثر اعتماد و اطمینان که تمسک به وجود حاجی مزبور میداشت و از این که آقا محمدخان قاجار با لشکرجرار که در آن زمان در مازندران مبسوطالید و بر اکثر ولایات عراق و آذربایجان مسلط و قلعه مراغه در محاصره داشت از استماع مفارقت حاجی علیقلیخان از جعفرخان محاصره قلعه مذکور را گذاشته به قصد جعفرخان علم عزیمت بسمت اصفهان افراشت ... و حاجی علیقلیخان بعد از ورود به کازرون جمعی دیگر از سپاهیان کوهمره و ایالت آن حدود ضمیمه فوج همراهی خود کرده صحاری دشت ارژنه که ما بین شیراز و کازرون و به نزاهت و خضارت اشارت از سرابستان ارم دارد فخیم خیام مخالفت انجام گردانیده در اضمحلال جعفرخان میکوشید. علما و اعیان فارس از جانب جعفرخان به دلجوئی و استمالت او آمده به لطائف الحیل او را مستمال و مطمئن به شیراز بردند. بعد از دوماه و نیم در هشدهم رمضان 1200 جعفرخان نقض عهدکرده حاجی علیقلیخان را مقید و محصلان شدیده بر سر متعلقان او به گرفتن جریمه مقرر و علی همت خان کلیائی را با جمعی سوار به حکومت کازرون فرستاده و خود متعاقب با دوازده هزار سوار از شیراز به عزم تمشیت امور لرستان و آن حدود وارد کازرون گردید... جعفرخان بعد از سه ماه روانه بهبهان و از آنجا معاودت به شیراز کرده به بعضی توهمات و سعایت برخی از سعات صید مرادخان را با اخوان که برادر زادگان علیمرادخان سابقالبیان بودند با اولاد علیمرادخان و ابراهیم خان بن اسماعیل خان بن شجاع الدین خان ... تمامی را مقید و در بروج ارگ در زنجیر و محبوس داشت ... سرداران محبوسه در بروج ارگ که حاجی علیقلیخان کازرونی نیز در بروج مقید بود بتحریک حاجی علیقلیخان و راهنمائی و معاونت چهارکس از غلام بچگان حضوری جعفرخان در صبح پنجشنبه بیست و پنجم ربیعالثانی 1203... برفاقت و معاضدت و تحریک حاجی علیقلیخان از راه پشت بام بعضی از آنها داخل حرم سرای جعفرخان شده او را مقتول و سر او را از بام ارگ بیرون انداختند. ایلات بشورش آمده با یکدیگر قاصد ستیز و آویز گردیدند بتجویز حاجی علیقلیخان خلعتخانه دیوانخانه را بتاخت آنها بخشیدند.... بعد از آن صید مرادخان بر تخت حکم نشسته مدار تدبیر مهام سلطنت بکف کفایت حاجی علیقلیخان تفویض کرد... [ و او را برتبه امیرالامرائی فارس معین کرد ] . بعد از تمکن لطفعلیخان بر سریر حکمرانی ... حاجی ابراهیم شیرازی را که در اول کدخدای محله شیراز بود و بعون عنایت لطفعلیخان در عهد جعفرخان تا این زمان منصب کلانتری فارس منسوب به او می بود بسبب استعداد ماده و کمال دانشمندی و مساعی او را در انتقال دولت به لطفیعلیخان خطاب پدری داده مدارالمهام گردید.... و حاجی علیقلیخان کازرونی با آنکه اعظم قتله جعفرخان پدر لطفعلیخان بود و دیگران را بدون تحریک او هرگز توهم ارتکاب این امر خطیر در ضمیرصورت پذیر نمیشد چون روز قبل از دخول لطفعلیخان بدارالملک شیراز تمام اعیان و سرداران فارس به اتفاق حاجی ابراهیم خان شیرازی مذکور بخانه او آمده بعهد و میثاق و سوگند به قرآن مجید او را از فساد امر لطفعلیخان بازداشته تمامی ایشان متعهد و سوگند موکد داشتند که هرگاه لطفعلیخان را با شما بد طوری بخاطر رسد به اندک ظهور تمامی ما متفقاللفظ والقلب ترک خدمت او کرده با شما موافق و با او منافق باشیم چنانچه (؟ ) محرر این اوراق نیز یکی از حضار بود بعد از وقوع این میثاق به احتیاط اینکه شاید سرداران ایلات باز حاجی علیقلیخان را محرک عدول از این وفاق شده فسادی در این اتحاد نمایند از حاجی علیقلیخان ملتمس نقل و تحویل بخانه حاجی ابراهیم خان گردیدند و خواهش ایشان تلقی بقبول شده روز دوم ورود و جلوس لطفعلیخان تمامی اعیان فارس حاجی علیقلیخان را به خدمت لطفعلیخان برده از التفات و عطوفت او را مستمال و کماکان به عزت و اعتبار برقرار بود...» رجوع به مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 286 و 288 و 289 و 290 و 291 و 292 و 362 شود.
حاجی محمد
شاعری از رجال دربار همایون شاه پادشاه هندوستان . بیت ذیل از اوست :
صد آرزوست در دل تنگم گره ز دوست
دل نیست در برم گره آرزوی اوست .
(از قاموس الاعلام ترکی در ذیل کلمه حاجی ).
حاجی برادر
از نزدیکان امیر عادل آقا. از امرای معتبر ایلکانیان . رجوع به ذیل جامع التواریخ حافظ ابرو شود.
حاجی خان
کنگرلو، حاکم نخجوان . از کسانی است که کریم خان زند، پس از تصرف سلماس و خوی و قلعه ارومی ، در سنه 1176 ه' . ق. چون عزیمت عراق کرد همراه خود بدین شهر آورد رجوع به مجمل التواریخ ص 341 شود.
حاجی سمرقندی
شاعری از مردم سمرقند. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
حاجی علینقی
نام یکی از آبادیهای شهرستان گرگان است و اکنون این آبادی را مازیار خوانند.
حاجی محمد اول
دهمین از خانان اوزبک خیوه از سال 965 تا سال 1011 ه' . ق. (طبقات سلاطین اسلام ص 250).
حاجی برلاس
(امیر....) از اولاد میسومنکابن قرا جار نویان است و با امیر بیان سلدوز، لشکری بسمرقند کشید و سپس در شهر کش لواء استقلال برافراشت و چون در سنه 761 ه' . ق. توغلقتمورخان روی بسمرقند آورد امیر حاجی برلاس هراس بی قیاس بخود راه داد و بصوب خراسان توجه کرد و از خراسان باز آمد و به خجند نزد امیر بایزید جلایر رفت و بار دیگر میان امراء و حکام ماوراء النهر غبار نزاع ارتفاع یافت امیر تیمور نسبت به امیر خضر میسوری چند شرایط یاری بجای آورد و عاقبت از او جدا شده به امیر حاجی برلاس پیوست و چون توغلقتمورخان باز بر پریشانی ماوراءالنهر اطلاع یافت در سنه 763 ه' . ق. بدانجا شتافت و پس از انقیاد امرا، ناگاه خان ، بی جهتی امیر بایزید را بقتل رسانید امیر حاجی بترسید و بر سبیل هزیمت عنان عزیمت بسوی خراسان منعطف گردانید و چون در یکی از قراء جوین فرود آمد بر دست جمعی از اشرار بقتل رسید. رجوع به حبط ج 2 ص 31 و ص 125 و ص 126 شود.
حاجی خان ساده جلیلی
رجوع به مجمل التواریخ ص 320 شود.
حاجی سوتای
پدر حاجی طغان یکی از امراء عصر مغول . رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی تالیف حافظ ابرو ص 149 شود.
حاجی غلامی
همان بورکی علیا میباشد که فرسخی میانه جنوب و مغرب خشت است . (فارس نامه ناصری ).
حاجی محمد باقر
نام محلی است در شمال غربی میان طاق در حدود نائین .
حاجی بکتاش
قریه بزرگی است در 75000 گزی قیصریه در 60000 هزارگزی شهر قیر از ولایت آنقره و مزار یکی از مشاهیر اولیا موسوم به حاجی بکتاش ولی ، بدانجا است این قریه دارای 311 خانوار و 1500 تن سکنه ویک جامع و یک مدرسه است . باغ و باغچه های بسیاری در این قریه است و آبهای جاری و میوه بسیار دارد و آب و هوای آنجا نهایت لطیف و سازگار است و تکیه آنجا مرکز بکتاشیان است و ناحیت حاجی بکتاش مرکب از 142 قریه و سکنه آن 3455 تن میباشد و اراضی منبت دارد که گندم و جو و دیگر حبوبات و انواع احرار بقول در آنجابعمل می آید. (نقل به اختصار از قاموس الاعلام ترکی ).
حاجی خرابه
نام محلی است در شمال همدان .