جستجو

حاجت
; محتاج نبودن به ... غنی بودن از...
-روز حاجت ; گاه ضرورت: آنکه سنگ در کیسه کند از تحمل آن رنجور گردد و روز حاجت بدو خیری نیاید. (کلیله و دمنه ).
معیار دوستان دغل روز حاجت است
قرضی برای تجربه از دوستان طلب .

صائب .

حاج حسین یزدی
(مولی ....) از دانشمندان دوره صفویه (قرن یازدهم ) است و صاحب روضات گوید او استاد خلیل بن الغازی (1001 - 1089 ه' . ق.) و شارح خلاصة الحساب است . رجوع شود به روضات الجنات ص 267.
حاجی ابراهیم
(دره ...) دره ای است که قسمتی از خط سرحدی غرب ایران ، از شمال آن میگذرد. رجوع به جغرافیای سیاسی ایران تالیف کیهان ص 41 شود.
حاتک
اشتر خرد گام .
  • حقیر. کوتاه .
  • حاجب
    اَبرو. برو.استخوان ابرو مع گوشت و موی . موی ابرو. و هما حاجبان . ج ، حواجب . قوس حاجب ; خم ابرو، کمان ابرو. (منتهی الارب ).
  • و قوس حاجب بن زرارة که بدان مثل زنند. رجوع به حاجب بن زراره شود.
  • بازدارنده . حاجز. مانع. پوشنده چیزی .
  • پرده دار. آنکه مردمان را باز دارد از درآمدن . چوبدار. خرم باش . دربان . حداد. سادن . بواب . قاپوچی . آذن . ج ، حَجَبه . حُجّاب:
    مر حاجب شاه و شاه را نیکو خواه .

    منوچهری .

  • حاجت آمدن
    ضرورت پیدا کردن . لازم شدن . احتیاج پیدا کردن . نیاز افتادن: شعر در او (مسعود) نیکو آمدی و حاجت نیامدی که دروغی گفته آید. (تاریخ بیهقی ). و اگر وی از این ولایت دور ماند جبال و آن ناحیت تباه شود چنانکه حاجت آید که آنجا سالاری باید فرستاد. (تاریخ بیهقی ). حاجت نیاید ترا استطلاع رای ما کردن . (تاریخ بیهقی ). حاجت آمد به معاونت یلان غور. (تاریخ بیهقی ). هر چیزی که خرد و فضل وی آن را سجل کرد بهیچ گواه حاجت نیاید. (تاریخ بیهقی ). اگر آید حاجت ، مردم گرم مزاج را، بخوردن شراب ، با آب و گلاب ممزوج کنندتا زیان نکند. (نوروزنامه ).
  • ضرورت . ضرور. دربایست . اندربایست . (دهار): اگر رام و خوش پشت نباشد بیم میکند در وقت ، و وقتیکه حاجت آید میرمد. (تاریخ بیهقی ). خداوند را خود مقرر است بگفتار بنده و دیگر بندگان حاجت نیاید. (تاریخ بیهقی ).
  • حاج خراب
    (امیر...). از امراء دوران آل مظفر است «و چون امیر شیخ را در منزلی که جهة شوکت و استکبار ساخته بود در غایت تزلزل و انکسار دید روی بدو آورده پرسید که امیرحاج خراب را تو کشته ای جواب داد که بلی بموجب فرموده ما او را بقتل آوردند و جناب مبارزی حکم قصاص کرده آن پادشاه عالیجاه را به اولاد امیرحاج خراب سپردند و پسر امیرحاج خود در همان ساعت نایره زندگانی او را بضرب شمشیر آبدار منطفی گردانید...». رجوع به حبط ج 2 ص 93 شود.
    حاجی ابراهیم پاشا
    یکی از وزرای سلطان محمدخان ثالث او در اول منصب قضاوت داشت و سپس بمنصب میرمیرانی حلب رسید و در تاریخ 1010ه' . ق. که در اناطولی طغیانی بظهور آمد او بتنکیل آنان مامور شد و چون چنانکه میبایست از عهده ماموریت خویش برنیامد در قونیه متقاعد گردید و در 1012 ه'. ق. خزانه مصر را بدر سعادت برد و با رتبه وزارت بولایت مصر منصوب گردید و پس از 13 ماه که در مصر بود غلامان مصری او را بکشتند. (از قاموس الاعلام ترکی ).
    حاتکه
    اشتر خرد گام .
    حاج بابا
    ابن حاج ابراهیم بن عبدالکریم . او راست : خلاصة الاعراب .
    حاجت آوردن
    حاجت خواستن . سوال . دعا. حاجت برداشتن .
  • نیازمند ساختن:
    ز بدروز، بی بیم داریمتان
    به بدخواه حاجت نیاریمتان .

    فردوسی .

  • حاج خواجه لو
    یکی از طوائف اطراف مشکین آذربایجان . مرکب از 1000 خانوار ییلاق این طائفه سنبلان (؟ ) و قشلاق مغان میباشد. و این طائفه زارع باشند.
    حاجی احمد پاشا
    رجوع به احمد پاشا حاجی شود. (از قاموس الاعلام ترکی ).
    حاجی اردبیلی
    شاعری ایرانی . بیت ذیل از جمله اشعار اوست :
    دارد آندم سر ماترک پری پیکر ما
    که بفتراک خود آویخته بیند سرما.
    حاجی بیگقتلغ
    یکی از چهار سرداری است که در زمان سلطان حسین پسرسلطان اویس ، به دست شاه شبلی اسیر شدند. رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی ، تالیف حافظ ابرو ص 200 شود.
    حاجی داود
    نام محلی است در مشرق شط فرات ، در مقابل جوادیه .
    حاجی طبسی
    شاعری از مردم طبس . او را در راه سفرهند راهزنان بکشتند و رباعی ذیل از اوست :
    در خوابگه جهان من شیدائی
    چشمی بگشودم از پی بینائی
    دیدم که در او نبود بیدار کسی
    من نیز بخواب رفتم از تنهائی .
    حاجی کمال
    (ده ...) سه فرسخ و نیم میانه شمال و مغرب قاضیان است .
    حاجی ارزانی
    گرانفروش .
    حاجی پاشا آیدینی
    طبیبی بوده است به دربارسلطان بایزیدخان عثمانی و پس از مرگ وی بخدمت شاهزاده سلیمان پیوست . مولد وی شهر آیدین و سپس به مصر شدو در حلقه تدریس شیخ اکمل الدین درآمد و علوم عقلیه و حکمیه نزد مبارک شاه منطقی تحصیل کرد و او را بر شرح مطالع یعنی لوامع الاسرار قطب الدین رازی ، حاشیه وتعلیقاتی است که در سنه 784 ه' . ق. از نگارش آن فراغت یافته است و چنانکه خود حاجی پاشا در این حاشیه گوید آن را به خواهش بعضی دوستان خود بر شرح قطب الدین نگاشته و مواضع لبس او را توجیه و مراد وی را واضح ، و اعتراضات به شارح مذکور را رد میکند و آن را به حواشی شارح فاضل و تقریرات مسموعه ای از او، در اثناء درسی ، زینت داده است . این کتاب حاشیه کاملی است بر تمام کتاب و آن را پیش از آنکه سید شریف بر شرح قطب الدین حاشیه نویسد تصنیف کرده است و سید با شهادت به فضیلت تامه حاجی پاشا و تحسین او در بعضی موارد او را رد میکند. و نیز طوالع بیضاوی را شرح کرده است و آنگاه که مبتلی به بیمارئی گردید بتحصیل فن طب پرداخت و پس از اکمال آن صناعت در بیمارستان مصر سمت مدیریت یافت و سپس به آیدین بازگشت و کتابی به نام الشفا به نام محمد بیگ بنوشت و نیز کتابی مختصر در طب بترکی به نام تسهیل دارد که سه بخش است بخش نخست آن مشتمل بر دو قسمت طب علمی و عملی است . بخش دوم در اغذیه و اشربه و ادویه . بخش سوم در علل و علامات بیماریها. و نیز او راست : مسالک الکلام فی مسائل الکلام . رجوع به کشف الظنون چ 1 استانبول ج 1 ص 286 و ج 2 ص 453 و قاموس الاعلام ترکی شود.