جستجو

حاتیمور
(امیر...) یکی از امراء الجایتو سلطان آنگاه که مردم فومن و رشت و تولیم با یکدیگر متفق گشتند و در مقابل لشکر مغول پایداری کردند و این خبر به الجایتو رسید و سخت خشمگین گردید، او را با چند تن از مردان کاردیده بدان دیار فرستاد. حافظ ابرو در ذیل جامع التواریخ رشیدی ، گوید: «و چون صورت واقعه بعرض رسانید پادشاه را از غیرت آتش غضب شعله زدن گرفت امیر حسین و امیر سیونج را با لشکرها مقرر فرمودند تاامیر حاتیمور و باقی امرا چند مرد کاردیده سپاهی متوجه فومن و تولیم و رشت شوند و بموجب فرمان متوجه آن دیار شدند...» رجوع به ذیل جامعالتواریخ ص 17 شود.
حاجب شمس
اول خورشید یعنی آنچه از آفتاب پیدا میشود بار اول در وقت طلوع .
حاجت گاه
آب خانه . ادب خانه . مستراح . مبرز. مبال .
حاج محمد قلیخان
حاکم مراغه . رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 341 شود.
حابطیه
گروهی از معتزله پیروان احمد پسر حابط که از یاران نظام میباشند و آنان گویند جهان را دو آفریننده است یکی قدیم و آن خدای حقیقی است . و دیگری محدث و آن عیسی است که در روز جزا محاسبه بندگان با او باشد. و قول خدای تعالی : و جاء ربک والملک صفّا صفّا.(قرآن 89/22) مشعر بر این معنی است وهم مراد از این در آیت : اِلاّ اَن یاتیهم اللّه فی ظلل من الغمام (قرآن 2/210) و نیز مقصود از حدیث خلق اللّه آدم علی صورته .و خبر یضع الجبار قدمه فی النار. و انما سمی المسیح لانه ذرع الاجسام و احدثها. آمدی گوید: این گروه کفار و مشرک باشند و چه نیکو نامی آمدی بر آنها نهاده است .
حاث باث
. ترکهم حاث باث ; گذاشت ایشان را پراکنده و متفرق. حوث بوث . حوثاً بوثاً. رجوع به حوث و بوث شود.
حاجب کبیر
لقب خوارزمشاه آلتونتاش است «: خوارزم بحاجب کبیر آلتونتاش داد...» (ترجمه تاریخ یمینی ص 406). رجوع به آلتونتاش خوارزمشاه شود.
حاجتمند
صاحب نیاز و احتیاج . محتاج . نیازمند. مضطر. نیازومند. تلنگی . حاجتومند:
از غزنین اخبار میرسید که لشکرها فراز می آید و جنگ را میسازند و به زیادت مردم حاجتمندگشت . (تاریخ بیهقی ). وقتی که مردم در خشم شود سطوتی در او پیدا آید که در آن ساعت بزرگ آفتی بر خرد وی مستولی باشد و وی حاجتمند شود بطبیبی که آن آفت را علاج کند. (تاریخ بیهقی ). اگر حرمت درگاه خلافت را نبودی ناچار قصد بغداد کرده آمدی تا راه حج گشاده شدی که ما را پدر برای اینکار واماند، چون وی گذشته شد اگرما را حاجتمند نکردی بسوی خراسان بازگشتن بضرورت امروز بمصر و شام بودیمی . (تاریخ بیهقی ). اگر بیماری آید صحتش دهی و اگر حاجتمندی حاجتش را روا کنی . (قصص الانبیاء). غلامان را گفت کسی که دعوی خدائی کند بدینگونه حاجتمند نباشد. (قصص الانبیاء).
نیافرید خدایت بخلق حاجتمند
بشکر نعمت آن در بروی خلق مبند.

سعدی .

حابل
دامیار. صیاد. دام گسترنده و بندنده .
  • جادو. ساحر. آنکه گره به رسن زند. جوزن .
  • نام زمینی است .
  • تار، مقابل پود و نابل پود بود و در مثل است : ثار حابلهم علی نابلهم ، یعنی افروختندآتش شر و بدی را میان خودها. حَوّل َ حابله علی نابله ; گردانید اعلای آن را اسفل .
  • ضب ّ حابل ،سوسمار حبله خوار.
  • آبستن .
  • ساربان . ساروان . (زوزنی ).
  • دام صیّاد.
  • حاثر
    نعت فاعلی از حثر.
    حاجب گه
    جای حاجب:
    نه تنها سرائی است بل هشت و هفت
    در آنها بباید دو فرسنگ رفت
    فلک پیش ایوان او کوته است
    در آن هفت دهلیز حاجبگه است
    بهر جایگاهی از آن پرده ایست
    بهر پرده استاده حاجب دویست .

    (یوسف و زلیخا).

    حاجتمندی
    نیاز. افتقار. احتیاج: و گفته اند: «حاجتمندی دوم اسیری است ». (قابوسنامه ). باب اول اندر شناختن سبب حاجتمندی مردم و دیگر جانوران بغذا. (ذخیره خوارزمشاهی ).
    حابله
    زن آبستن . حامل . حامِله . ج ، حَبَله .
    حاثم
    ابن مرید. رجوع به جاثم بن مرید با جیم معجمه شود.
    حاجب ماوراء
    آنچه مانع دیدن چیزهای ماوراء خویش گردد. کئیف .
    حاجتومند
    محتاج . نیازمند. نیازومند. حاجتمند. صاحب نیاز و حاجت:
    من نگویم که قاسم الارزاق
    نعمت داده از تو بستاند
    لیک گویم که هیچ بخرد را
    حاجتومند تو نگرداند.

    سنائی .

    حاج هراس
    محمدبن محمدبن ابراهیم . رجوع به محمدبن محمد.... شود.
    حابور
    مجلس فُسّاق. خرابات . مجلس شادی .
    حاثیاء
    یکی از سوراخهای نهانی موش دشتی یا خاک سوراخ آن .
    حاجب نوبتی
    ظاهراً هر یک از حُجّاب که بنوبت در شبانه روز به کار حجابت پردازند: پوشیده مثال داد تا حاجب نوبتی برنشست و به خانه بوسهل رفت . (تاریخ بیهقی ). رجوع شود به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330.