جاخوانی
نام ایستادنگاه آبی است در ناحیه رویدشت . در ترجمه محاسن اصفهان در ذیل بیان نواحی اصفهان و رویدشت چنین آمده : «به اقصای آن [رویدشت ] زمینی هست مبسوط بر مسافتی مضبوط که آن هجده فرسنگ است در دو فرسنگ و بر آنجا مفیضی معروف به گاوخوانی ، خاصیت آن ابتلاع فواضل آبهای زندرود اصفهان و اراقت آن بر هشتادفرسنگی زمینها و صحراهای کرمان به حیثیتی که معظم بلاد و معتبر امهات مواضع آن درتکثر ارتفاعات و توفر زراعات و غرس سایر اشجار میوه دار و غیر میوه دار از گل و سرو و بید و چنار و نباتات و ریاحین بهار کلی اعتماد و اصلی اعتبار مد و جزر آن را استظهار دارد و هرگه که خبر غزارت آب گاوخوانی و ایام مد آن بحد کرمان صورت انتشار یابد، تمامت اهالی آن حدود چون ایام عید نوروز و مراسم تفریح و تماشا رخت طرب بدوش نشاط به بساط شادکامی کشند و مژدگانی آن حال در امیدواری آن سال از فراخ نعمتی و خوش عیشی و شادکامی به یکدیگر دهند و آن سال به خوشدلی و رفاهیت و آسایش گذرانند». (ترجمه محاسن اصفهان ص 35 و 36). و رجوع به متن عربی محاسن اصفهان مافروخی اصفهانی ص 16 و 48 و رجوع به گاوخانی در همین لغت نامه شود.
جادوفریبی
عمل جادوفریب . رجوع به جادوفریب شود.
جادوفش
مانند جادو. جادونما. بمانند جادو:
فرازش نوردید و کردش نشان
بدادش بدان پیر جادوفشان .
دقیقی (از شاهنامه چ بروخیم ).
جاده کنار
دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن است در10هزارگزی شمال باختر صومعه سرا و 2هزارگزی جنوب طاهر گوراب واقع است که در سر راه شوسه میباشد. محلی جلگه ، معتدل و مرطوب است و سکنه آن 26 تن است . مذهب مردم شیعه ، زبان آنان گیلکی و فارسی است . آب آن از رودخانه ماسال و استخر است . محصول عمده اهالی برنج ، توتون ، سیگار، ابریشم و شغل آنان زراعت و مکاری است .راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
جارات
ج ِ جارّة. رجوع به جارة شود.
جا خوش کردن
جا خوش کردن در جائی ; اقامت آنجا را پسندیدن .
بمزاح ، در جائی که عادةً بسیار نباید ماندن دیر ایستادن .
جادوکار
جادوگر. ساحر. آنکه در مهارت و هنر جادوگر را ماند: درکارگاه جادوکار از عالم شمشیر میناکار. (آنندراج ).
چون شد آراسته بنقش و نگار
روی این کارگاه جادوکار.
امیرخسرو.
جاده کوب
چیزی که با آن راه صاف کنند: ماشین جاده کوب . چرخ راه کوب .
جاراز
نام قریه ای است از قراء طبس . صاحب مرآت البلدان آرد: جاراز قریه ای است از قرای طبس قدیم النسق، هوای آن معتدل و زراعت آن مشروب از آب قنات . سکنه آن قریب هشتصد تن است .
جادوئی ساز
ساحر. جادوگر. کسی که جادو کند:
نپوشد بر تو آن افسانه را راز
که در راهی زنی شد جادوئی ساز.
نظامی .
جادو کردن
سحر کردن . تسحیر. (دهار). افسون کردن . ساحری . رجوع به جادو شود.
جاده کوبی
راه صاف کردن . عمل آنکه جاده را کوبد.
جاران
دهی است جزء دهستان بلوک پیرکوه دهستان عمارلوبخش رودبار شهرستان رشت واقع در جنوب خاوری رودبار و دوهزارگزی جنوب امام . محلی است کوهستانی ، سردسیر، سکنه آن 80 تن است ، مذهب مردم شیعه و زبان آنان تاتی و فارسی . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، بنشن ، گردو، پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). و صاحب مراصد الاطلاع آرد: جاران موضعی است در سر راه حاجیان صنعاء. و آن تحریف جازان است . رجوع به جازان شود.
جادوئی کردن
سحر کردن . جادوگری کردن:
جادوئی کرده ست کسی یا سیمیاست
یا خلاف طبع تو از بخت ماست .
مولوی .
جادوکش
کشنده جادو. کسی که جادو کشد. ج ، جادوکشان .
مراد از جماعتی است که از طرف اسکندر بر کشتن جماعت جادو ماموربودند و بعضی گویند جماعت که بزور حکومت یا به اطماع ساحری را بر سحر کردن آرند. (آنندراج ):
به زنهار خویش استواریش داد
ز جادوکُشان رستگاریش داد.
نظامی (از آنندراج ).
جاده کوبیدن
جاده کوبی . راه هموار و استوار ساختن .
در تداول عوام : فلان جاده را کوبیده ; یعنی بر اوضاع مسلط شده است .
جارالجنب
همسایه بیگانه . همسایه غیر از کسان و نزدیکان و همسایه دور. همسایه ای که از خویشان و اقربا نباشد. (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه جرجانی ) (زمخشری ).
جادوبند
بندکننده جادوگر. آنکه جادوگر راافسون کند. آنکه جادو را از کار اندازد:
دلفریبی بغمزه جادوبند
گلرخی قامتش چو سرو بلند.
نظامی .
جادوگر
ساحر. جادو. آنکه جادوئی کند. افسونگر. مُعَقّد. عاضِه . عاضِهَة (مونث ). فاجِر. طاغوت . (منتهی الارب ). و صاحب آنندراج آرد: جادوگر به کاف فارسی ; ساحر:
که آن دیو بسیار جادوگر است
به دیوان مازندران او سر است .
فردوسی .