جاحس
درآینده در چیزی . (از منتهی الارب ).داخل . (از تاج العروس ).
خراشنده پوست . (از منتهی الارب ). و رجوع به تاج العروس شود. قاتل . کشنده : جَحَس فلاناً; کشت او را. (منتهی الارب ). و رجوع به تاج العروس و رجوع به جاحش شود.
جابکی
تیره ای از شعبه جباره ایل عرب از ایلات خمسه فارس .(جغرافیای سیاسی کیهان ص 87). و رجوع به جباره شود.
جابی زاده
خلیل بن مصطفی بن عیسی فائض رومی مشهور به جابی زاده . وی منجم و شاعر است و بسال 1085 ه' .ق . متولد و بسال 1134 ه' .ق . درگذشت ، او راست : حاشیه ای بر شرح النونیه خضربک و نیز او راست : رسالة تفسیریه . رسالةالدخان . شرح الحسینیه . الصولة النهی البریة فی المسائل الجبریة. فتوح العلائیة فی النجوم . فذلکة الحساب و جز آن . (اسماء المولفین ص 355).
جاجرمی
نسبت به جاجرم که شهری است بین نشابور و جرجان . (الانساب سمعانی ). رجوع به جاجرم شود.
جاحش
خراشنده پوست و بازبرنده آن .
ستم کننده . کوشش کننده . کوشا. (از منتهی الارب ).
جابلس
جابلسا: دو شارستان اند یکی بمشرق و یکی بمغرب است آنکه بمشرق است جابلق است و آنکه بمغرب است جابَلَس خوانند. (ترجمه طبری بلعمی ). و رجوع به جابلسا شود.
جابیة
بکسر باء و تخفیف یاء قریه ای است از توابع جیدور از ناحیه جولان از اعمال دمشق نزدیک مرج الصفر جانب شمالی حوران . و قرب آن تلّی واقع است موسوم به تل ّ جابیه که مارهای خرد بسیار دارد و آن را ام الصویت نامند. چون آدمی را گزند صوتی کوچک برآرد و در حال بمیرد....
جاتونتن
بلغت زند و پازند بمعنی آمدن باشد. این کلمه هزوارش است و جاتونتن نوشته و به پهلوی آمتن خوانده میشود به معنی آمدن . (حاشیه برهان قاطع چ معین ).
جاجرمینه
چشمه ای است پرآب ، چون آفتاب برآید یک قطره آب در آن نماند. کذا فی عجایب البلدان . (شرفنامه منیری ). چشمه ای است که چون آفتاب برمی آید آب آن فرومیرود و چون آفتاب فرومیرود آب آن برمی آید. (برهان ) (آنندراج ).
جاحظ
مرد [چشم ] برآمده و بزرگچشم . ج ، جُحًّظ. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنکه دیده وی بیرون خزیده بود. ج ، جواحظ. (مهذب الاسماء). آنکه حدقه چشم او بیرون آمده باشد. (آنندراج ). چشم ورپُلغّیده .
جابلسا
جابَلس جابَرص . جابَرس جابَرصا. جابرسا. نام شهری است در جانب مغرب . گویند هزار دروازه دارد و در هر دروازه هزار پاسبان نشسته اند و بعضی بجای لام رای قرشت آورده اند. گویند شهری است بطرف مغرب لیکن در عالم مثال ، چنانکه گفته اند «جابلقا و جابرسا و هما مدینتان فی عالم المُثُل » و باعتقاد محققین منزل آخر سالک است در سعی وصول قید باطلاق بمحیط. (برهان قاطع) (آنندراج ). شهری است بسرحد مغرب هزار دروازه دارد و بر هر دری هزار پاسبان . (شرفنامه منیری ):
شهنشاهی که شاهان را زدیده خواب بربندد
ز بیم نه منی گرزش بجابلقا و جابلسا.
فرخی .
جابیه
بکسر باء و تخفیف یاء قریه ای است از توابع جیدور از ناحیه جولان از اعمال دمشق نزدیک مرج الصفر جانب شمالی حوران . و قرب آن تلّی واقع است موسوم به تل ّ جابیه که مارهای خرد بسیار دارد و آن را ام الصویت نامند. چون آدمی را گزند صوتی کوچک برآرد و در حال بمیرد. (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
جاث
نعت فاعلی از جَث ّ. ترسنده و ترساننده . کسی که بترسد و کسی که بترساند.
زننده . برنده . ازبیخ وبن برکننده . (منتهی الارب ). رجوع به جَث ّ شود.
جاجرود
نام رودی است مشهور از دوفرسنگی شهر تهران میگذرد و اصل در آن جایه رود بود. و جایه نام قریه ای است که آن رود از پیش آن میگذرد و بمنزله منبع آن رود است چنانکه رود جیحون را بمناسبت اینکه آمو بلدی بود در حوالی آن ، رود آمو گویند و جاج رود معرب جایه رود است . (انجمن آرای ناصری ). صاحب مرآت البلدان آرد: جاجرود دره ای است در چهارفرسخی تهران براه مازندران . فتحعلی شاه قاجار در هزار و دویست و سیزده هجری عمارتی بنام کاروانسرا در آنجا بنا کرد. رجوع به جائج و رجوع به جغرافیای مفصل ایران ج 1 صص 86 - 87 شود.
جاحظتان
دو حدقه چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
جابلص
شهری است بمغرب ، و لیس وراه انسی . (منتهی الارب ). شهری است بمغرب که ورای آن شهری دیگر نیست و آن را جابلسا نیز گویند. (آنندراج ). رجوع به جابلصا و جابلسا شود.
جاثر
نام ابن ارم بن سام بن نوح است . (منتهی الارب ).
جاحظ ثانی
محمود خوارزمی . مردی فیلسوف و ادیب و فاضل بود که از محضر حکیم ابوالبرکات استفاده کرد و در حدود سنه پانصد و نوزده بنوعی سوداء مبتلا شد و در یکی از شبهای زمستان با کارد خودکشی کرد. (تتمه صوان الحکمه ص 160). و رجوع به محمود خوارزمی الفیلسوف شود.
جابلصا
جابلَص . رجوع به جابلص و رجوع به جابلسا شود.
جاپرلو
مولف مرآت البلدان آرد: قریه ای است از قرای قزلکچلو که یکی از نواحی زنجان است . قدیم النسق.ملکی حسینقلی خان یاور. در پای کوه واقع. سکنه این قریه سی و پنج خانوار است . غله آن دیمی و وسعت دیمزارش زیاد. آبش از چشمه ای است که از وسط آبادی جاری است . هوایش ییلاق میباشد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 13).