جستجو

ثااطاطس
نام کتابی از افلاطون . (ابن الندیم ). رجوع به ثاططس شود.
ثاجه
یکی از وادیهای قبلیة نواحی مکه . (مراصد).
ثاعم
کشنده . جارّ. جاذب . جالب . نازع .
ثالیس
نام غلام ارسطو . و نیز رجوع به ثالس شود.
ثاجی
نعت فاعلی از ثجو. ثاج ٍ. ج ، ثاجون ، ثاجین .
ثاعی
دشنام دهنده .
  • نسبت کننده کسی را به بدی .
  • ثاقراطس
    العین زربی . از اطباء زمان فترت بین ابقراط و جالینوس است .
    ثالیقطرون
    کزبرةالحبشة است . دیسقوریدس گوید که آن نباتیست دارای برگهای شبیه به برگهای کزبرة جز آنکه روی آنها مرطوب و چسبناک است و ساقه آن کوچک باشد. این نبات اغلب در دشت ها روید خاصیت آن خشک کردن و التیام زخمهاست و بهمین سبب آنرا در قروح مزمن معده بکار برند مولف گوید که جمعی بخطا تصور میکنند که این نبات همان رقعةالطالبیة است . (مفردات ابن البیطار) .
    ثاب
    محلی است در شعر اغلب .
    ثاخن
    محرف تاخن . نام یکی ازغلامان ارسطو است . (ابن الندیم در وصیت نامه ارسطو).
    ثاغ
    ما بالدار ثاغ ِ و لا راغ ; در خانه کسی نیست . در دار دیّاری نیست .
    ثاقف
    نعت فاعلی از ثقف .
    ثام
    نعت فاعلی از ثَم ّ.
    ثابت
    نعت فاعلی از ثبات و ثبوت . پابرجا. برقرار. مُزلَئم . سجّین . محکم . استوار. (دهار). پایدار. پاینده . مقرر. ایستاده . ایستنده . برقرار. بارد:
    فتح است کز او ملک بود ثابت و دین راست .
    زین بیش چه خواهید که باشد هنر فتح .

    مسعود سعد (دیوان ص 79)

    ثادری الاسقف
    اسقفی بکرخ بغداد. او بطلب کتب میل شدید داشت و بتقرب و تحبیب قلوب نقله علوم میکوشید و کتابهای بسیار جمع کرد و قومی از اطباء نصاری را بنام او تصنیفاتی است . (عیون الانباء). و محتمل است که او همان کس باشد که انالوطیقای اول ارسطو را بعربی آورد و حنین آن نقل را اصلاح کرد. (لکلرک ، تاریخ طب عرب ).
    ثاغب
    نعت فاعلی از ثغب . نیزه زننده .
  • ذبح کننده .
  • ثاقل
    سخت بیمار.
  • بیماری که بیماریش سنگین شده : اصبح ثاقلاً; سخت بیمار گردید. بیماری وی سنگین شد.
  • دینار ثاقل ; دینار درست و کامل . ج ، ثَواقل .
  • ثامانیان
    نام سرزمینی جزء ایالت چهاردهم شاهنشاهی ایران هخامنشی .
    ثابتات
    ج ِ ثابته . کواکب ثابته . ثوابت .
    -چرخ ثابتات . فلک ثوابت . فلک هشتم:
    یا کسی دیگر مر او را برکشید
    آنکه کرسی اوست چرخ ثابتات .

    ناصرخسرو.

    ثادغ
    نعت فاعلی از ثَدْغ . شکننده .