جستجو

ثافیسا
رجوع به ثافسیا و ثفسیا شود.
ثالسقیس
بیونانی تخمی است که بفارسی آنرا سپندان گویند چون دود کنند جمیع گزندگان بگریزند و بر گزندگی عقرب مالند نافع باشد. (برهان ). تخم سپندان . سفیداسفند. رشاد. حرف بابلی . (تحفه حکیم مومن ) (اختیارات بدیعی ). این نام دربعض نسخ ثالسفیس آمده است . (بحر الجواهر) . و در بعض نسخ ثالیفس و ثالیسقیس .
ثائجة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ثائجة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ثاج
دهی است به بحرین . (مراصد الاطلاع ).
ثاطیطس
رجوع به ثاططس شود.
ثاقب
نعت فاعلی از ثقوب و ثقب . مضی . روشن . فروزان .
  • سوراخ کننده .
  • نافذ.
  • رخشان . تابان . تابنده .
  • افروخته .
  • روشن کننده .
  • باتلالو. درخشان . (غیاث ، کشف و منتخب ).
  • نام دردی است که صاحبش چنان پندارد که کسی در اندام او سوراخها میکند. (لطائف و کنز).
  • نیازک .
  • ستاره روشن .
    -رای ثاقب ; رای نافذ. رای حاذق: و در معرفت کارها و شناخت مناظم آن رای ثاقب و فکرت صایب روزی کرد. (کلیله و دمنه ). چه به زمانی اندک بسیاری از ممالک عالم به رای ثاقب و تدبیر صایب ... (رشیدی ).
    -شهاب ثاقب ; شعله افروخته . افروزه روشن:
    ز رقیب دیوسیرت بخدای خود پناهم
    مگر آن شهاب ثاقب مددی کند سها را.

    حافظ.

  • ثالع
    نعت فاعلی از ثلع.
    ثااجیس
    رجوع به ثاجیس شود.
    ثاع
    نعت فاعلی از ثاعة. قی و شکوفه کننده . هراشان .
    ثاقب افندی
    (حکیم ...) اصل او از اخسخه است و آنگاه که بدر سعادت درآمد در مدرسه قره مصطفی پاشا واقع در بازار ارغاد بتحصیل علوم پرداخت و نیز طب آموخت و پس از اکمال تحصیل در مقابل جامع شریف سلیمانیه در مریضخانه ای بتعلیم فن طب مشغول گردید و بسال 1269 ه' . ق. در 120 سالگی وفات کرد و او را اشعاری است . (قاموس الاعلام ).
    ثالغ
    ثالع.
    ثائر
    نعت فاعلی از ثور و ثوران .
  • کینه کشنده دوست یا خویشاوند. کینه خواهی که آرام نگیرد تا قصاص نیابد. کینه کشنده . قصاص کننده .
  • خشم . غضب . یقال : ثار ثائره ; ای هاج .
  • ثائرالراس ; ژولیده و پریشان موی .
  • ثاجر
    نعت فاعلی از ثجر.
    ثاعب
    روان سازنده .
    ثاقب الثلج
    رجوع به برف سُنْب شود.
    ثالم
    نعت فاعلی از ثلم .
    ثائربا
    (ال' ...) ابوالفضل جعفربن محمدبن حسین المحدث معروف به سیّد ابیض . از علویان چندین خاندان که رقیب یکدیگر بودند تا مدتی در گیلان و دیلم حکومت داشتند و یکی از این جماعت که ابوالفضل جعفر الثائرباللّه نام داشت بنام خود نیز سکه زد. (استانلی لن پول ). و صاحب تاج العروس در مستدرکات کلمه ثور گوید: «الثائر; جماعة من العلویین ». و رجوع به ابوالفضل جعفر... شود.
    ثاجن
    مصحف ثاخن . رجوع به ثاخن شود.
    ثاقب الحجر
    بسپایه . کثیرالارجل . بسفایج . (مفردات ابن البیطار) (تذکره اولی الالباب ). اضراس الکلب . تشمیر. سقی رغلا. چشمک . مشوطالغراب . و نیز رجوع به کثیرالارجل شود.
    ثالوث
    آنچه مرکب از سه شده باشد.
  • ثالوث اقدس ; اب و ابن و روح القدس در مذهب نصاری . اقانیم .