جستجو

ثرع
طفیلی شدن قوم را.
ثخذ
صورت و جمله هفتم از صور و جمل هفت گانه حروف جُمًّل .
ثرعط
طین ثرعط; گل تُنک و رقیق. ثرعُطط.
ثجل
ج ِ ثَجلاء و اَثجل .
ثخرط
گیاهی است .
ثرا
جائی است بین رویثة و صفراء در پائین وادی حی . یوم ذی ثرا; نام یکی از جنگهای عرب است . (مراصد الاطلاع ).
ثربی
منسوب به ثرب که چادرپیه باشد.
-فتق ثربی . رجوع به فتق شود.
ثرعطط
طین ثرعطط; گل تُنک .
  • آشامیدنی رقیق. ثرعطه . ثرعطیطة.
  • ثجلاء
    مونث اثجل .
  • زنی که شکمش کلان و فراخ باشد یا زن برآمده تهی گاه .
  • توشه دان فراخ . ج ، ثجل .
  • ثخطع
    نامی از نامهای مردان عرب .
    ثربیه
    (از کلمه چربی و چربو) پیه وا، پیه با. (مهذب الاسماء).
    ثرعطه
    آشامیدنی رقیق.
    ثخن
    ستبرنا. ستبرا. سطبرا. سطبری . قطر. ضخامت . حجم . دبز. کلفتی . هنگفتی . لُکی . گندگی . غلّت .
  • غلظت .
  • سختی .
  • ثخانت . ثخونت . سطبر و سخت گردیدن .
  • صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ثخن ، بالخاء المعجمه سطبر شدن . کما فی بحر الجواهر و فی کنز اللغات . ثخن سطبری و ثخین سطبر و عندالحکماء هوالجسم التعلیمی و هو حشو یحصره سطح اوسطوح . ای حشو یحیط به سطح واحد کمافی الکرة. اوسطوح ای اکثر من سطح واحد سواء کان سطحان کما فی المخروط المستدیر او سطوح کما فی المکعب . و بالجملةففی السطح اوالسطوح شیئان . احدهما الجسم الطبعی المنتهی الی السطوح ، و ثانیهما البُعد النافذ فی اقطاره الثلاثة الساری فیها الواقع حشوها و هوالجسم التعلیمی و الثخن . فان کان الثخن نازلاً ای آخذاً من فوق الی اسفل یسمّی عمقا کما فی الماء. و ان کان صاعداً ای آخذاً من الاسفل الی فوق یسمی سمکا کما فی النّبت . و قد یطلق علی الثخن مطلقا سواء کان نازلاً او صاعداً والبعض عرف الثخن بانّه حشوما بین السطوح و فیه انّه منقوض بالکرة اذ لیس له سطوح الا ان یقال ببطلان الجمعیة بدخول لام التعریف . و فی الطّوالع، المقدار ان انقسم فی الجهات الثلث فهوالجسم التعلیمی . و الثخین و الثخن اسم لحشو ما بین السطوح . فان اعتبر نزولاً فعمق، و ان اعتبر صعوداً فسمک . - انتهی . قال السید السندفی حاشیته : اعلم ان الجسم التعلیمی اُتم ّ المقادیر و یسمی ثخناً. لانه حشو مابین السطوح و عمقا اذا اعتبرالنزول لانه ثخن نازل و سمکا اذا اعتبر الصعود فانه ثخن صاعد. هکذا فی شرح الملخص . فعلم ان الجسم التعلیمی لایسمی بالثخین . اذ معناه ذوالثخن . و عرفه بحشو مابین السطوح و هو نفس الجسم التعلیمی . فلو اطلق علیه الثخین لکان الجسم التعلیمی ذا جسم تعلیمی . و توجیه ما قال ان یحمل الحشو علی المعنی المصدری اعنی التوسط فیکون الجسم التعلیمی ذا توسط - انتهی . و فی شرح الاشارات و حاشیة المحاکمات فی بیان ان ّ للجسم ثخنا متصلاً، ما حاصله ان ّ الثخن مقول بالاشتراک علی حشو ما بین السطوح و علی الامرالذی یقابله رقةالقوام و هو غلظالقوام و هو ایضا حشو ما بین السطوح لکنه صعب الانفصال و کذا الثخین مقول بالاشتراک علی ما هو ذوحشو بین السطوح و هو فصل الجسم التعلیمی یفصله عن الخط و السطح و علی ما یقابل الرّقیق من الاجسام و هو الغلیظ. فان قلت الجسم التعلیمی حشو مابین السطوح و ذوالحشو انما هو الجسم الطبیعی . قلت المراد من الحشو المصدر ای التخلخل و التوسط فالمتخلخل و المتوسط هو الجسم الطبعی و لذا حمل ایضاً علی غلظ القوام ، لا علی الغلیظ.
  • ثرائد
    ج ِ ثریدة.
    ثرتم
    باقی طعام یا نان خورش در خنور یا در بن کاسه .
  • آنچه فزون آید از طعام . ج ، ثراتِم .
  • ثرعطیطة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ثرعطیطة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ثجم
    زود باریدن و دوام گرفتن باران .
  • زود بازداشتن از چیزی .
  • ثخونت
    سطبر و سخت گردیدن . ثخانت . ثخن .
    ثراب
    ج ِ ثَربة.
    ثرثار
    بسیارگوی .
  • بیهوده گوی بسیارفریاد. ج ، ثَرثارون ، ثرثارین .