جستجو

تله پاتی
انتقال و ارتباط فکر از راه دور، دورآگاهی (فره ).
تله تکس
سیستمی که اطلاعات مورد نیاز روزانه را از قبیل اجناس و ساعت پرواز هواپیما و اخبار مهم سیاسی به صورت نوشته روی صفحه تلویزیون ظاهر کند، پیام نما. (فره ).
تلوتلو
حرکت به چپ و راست مانند راه رفتن اشخاص مست .
تمازج
آمیخته شدن ، مخلوط شدن .
تکنوازی
نواختن قطعه ای موسیقی تنها به وسیله یک ساز.
تلاصق
به هم چسبیدن ، متصل شدن .
تمالک
مالک نفس گشتن : تمالک عنه ; مالک نفس وی گشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تماسک . (اقرب الموارد). مالک نفس خود شدن و بمعنی اختیار و طاقت مستعمل است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ): ما تمالک َ ان فعل َ او عن ان فعل ; ای لم یستطع حبس نفسه . (اقرب الموارد). آواز او چنان شیر را از جای ببرد که عنان تمالک و تماسک او از دست بشد. (کلیله و دمنه ). که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد و تمالک و تماسک نتواند بود. (کلیله و دمنه ). شطط غرور زمام تمالک از دست او بستد و جوابهای عنیف داد. (ترجمه تاریخ یمینی ). و عنان تمالک و تماسک از دست بداد. (حبیب السیر یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تماسک شود.
تمام رخ
نقش یا تصویری که از روبرو باشد. مق نیم رخ .
توصیه
1 ـ سفارش کردن . 2 ـ اندرز دادن .
تمایم
ج تمیمه .
توضؤ
وضو گرفتن .
تمتمام
کسی که به علت تند حرف زدن ، سخنش فهمیده نمی شود.
تنبنده
1 ـ جنبنده ، لرزنده . 2 ـ بنایی که در حال فرو ریختن باشد.
تنگان
طبق چوبی .
تواطؤ
1 ـ سازش کردن با هم ، موافقت کردن همدیگر در امری ، همدست شدن . 2 ـ موافقت ، سازش .
توطئه
1 ـ آماده کردن . 2 ـ مقدمه چیدن برای انجام کاری ، زمینه سازی .
تنگساری
بدخویی .
توان بخشی
بازگرداندن تن درستی و عمل کرد طبیعی عضو آسیب ـ دیده یا شخص بیمار در کوتاه ترین مدت ، بازتوانی .
تمسک
چنگ درزدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).اعتصام . (از اقرب الموارد): و قد انار اللّه بصائرهم و اخلص ضمائرهم و ارشدهم الی الهدی و دلهم علی التمسک بالعروة الوثقی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301). چه آستان که چون کعبه به خاکپای رکبان آن تمسک سزا و به مواقف و ارکان آن تنسک روا. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 453). رجوع به ترکیبهای این کلمه شود.
  • باز ایستادن از چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
  • و فارسیان بمعنی ما به التمسک استعمال نمایند یعنی ، نوشته ای که به کسی دهندتا هنگام گرفتن زر قرض یا چیزی دیگر از کسی تا وی عندالطلب ، اگر انکار کند آن دیگری را همان نوشته باشدبرای اثبات دعوی خود... (آنندراج ). قبض . حجت . سند. نوشته و سند و حجت مکتوب دین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ترده و دستاویز و سند و حجت . (ناظم الاطباء).و بتخفیف هم آمده است . تَمسَک . آنندراج:
    از قفا دیده اش برآید زود
    هرکه جوید به نقص تو تمسک .

    علی خراسانی (آنندراج ).

  • تنبیده
    1 ـ جنبیده ، لرزیده . 2 ـ بنایی که سقف و دیوارهای آن فروریخته .