جستجو

تارچوبه
دارویی است که در دواها بکار برند و آنرا هلیون نیز گویند. (فرهنگجهانگیری ) (برهان ). در جهانگیری و برهان قاطع هر دودر حرف تاء مرقوم است ، همانا مارچوبه را تارچوبه خوانده اند و آن خطا است و مارچوبه نام تره ایست بستانی که کارند و برآید و آن را پزند و بجای بورانی خورند و به عربی هلیون گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). تصحیف مارچوبه . (محمد قزوینی از حاشیه برهان قاطع چ معین ) (یادداشت های مرحوم دهخدا). هلیون ، گیاهی است ، به فارسی مارچوبه و مارگیاه نیز خوانند. (منتهی الارب ).
تاراجیدن
چپوکردن . تاراج کردن . چپاول کردن . رجوع به تاراج شود.
تاران تیوس واررون
از دانشمندان رومی که در زمان «پومپه » بحکومت ایبری (اسپانیا) منصوب شد: ... بعلاوه اطلاعات مذکوره ، یک نفر عالم رومی موسوم به تاران تیوس واررون که در قرن اول ق. م . میزیست و پومپه او را حاکم ایبری یا اسپانیای کنونی کرده بود، اسم پارسیها را در ردیف فینیقیها و سایر ملل ذکر کرده ، گوید: اینها در ایبری حکومت کرده اند. (ایران باستان ج 2 ص 1456).
تارتارو
رودی در شمال ایتالیا که از دریاچه «غارده »(گارد) سرچشمه گرفته بوسیله چند کانال به دو رود «پو» و «دیج » می پیوندد، آنگاه از چند دهنه وارد دریای ادریاتیک می شود. طول مجرایش بالغ بر 100000 گز است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
تاراب
نام قریه ای بود که از آن تا بخارا سه فرسنگ است . (فرهنگ جهانگیری ). نام قریه ای است در سه فرسنگی بخارا. (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ). «تارابی » که خروج کرد و جمعی را بهلاکت افکند از اهل تاراب بوده . (آنندراج ) (انجمن آرا). نام قریه ای به بخارا و عرب آنرا طاراب گویند: چون سمرقند مستخلص شد توشا باسقاق را به امارت و شحنگی ناحیت بخارا فرمان داد، ببخارا آمد و بخارا اندکی روی بعمارت نهاد تا چون از حکم پادشاه جهان ... قاآن مقالید حکومت در کف اهتمام صاحب یلواج نهاد، شذاذ و متفرقان که در زوایا و خبایا مانده بودند بمغناطیس عدل و رافت ایشان را با اوطان قدیم جذب کرد و از بلدان و امصار و اقاصی و اقطار روی بدانجا نهادند و کار عمارت بحسن عنایت او روی ببالا نهاد، بلک درجه اعلی پذیرفت ، و عرصه آن مستقر کبار و کرام و مجمع خاص و عام گشت . ناگاه در شهور سنه ست وثلثین وستمائة از تاراب بخارا غربال بندی در لباس اهل خرقه خروجی کرد و عوام بروجمع آمدند تا کار بجایی ادا کرد که فرمان رسانیدند تا تمامت اهالی آنرا بکشند... (تاریخ جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 صص 83 - 84). ... بر سه فرسنگی بخارا دیهی است که آنرا تاراب گویند... (تاریخ جهانگشای ایضاً ص 85). ... حجاج جواب نوشت که آنچه یاد کردی معلوم شد و عجب آمد مرا از این دو دانه مروارید بزرگ و از آن مرغانی که آورده اند و (از این ) عجب تر سخاوت تو که (چنین ) چیزی فاخر بدست آوردی و بنزدیک ما فرستادی بارک اللّه علیک ، پس بیکند سالهای بسیار خراب بماند چون قتیبه از کار بیکند فارغ شد به خنبون رفت و حربها کرد و خنبون و تاراب و بسیار دیهای خرد بگرفت و به وردانه رفت و آنجا پادشاهی بود وردان خدات نام و با وی حربهای بسیار کرد و بعاقبت وردان خدات بمرد و [ وردانه ] و بسیار دیه ها بگرفت و اندر میان روستاهای بخارا میان تاراب و خنبون و رامتین لشکرها گرد آمدند بسیار و قتیبه را در میان گرفتند... (تاریخ بخارا چ مدرس رضوی ص 54). در آن فرصت که تاراب را عمارت میکردند خلق ولایت بخارا قوی در تشویش شده بودند... قدم شوم را بطرف تاراب رسان باشد که مسلمانان خلاص یابند، به اشارت خواجه بطرف تاراب رفتم چون به تاراب رسیدم غلبه و شوری در آن خلق دیدم ... درحال مردم از تاراب بطرف شهر بخارا روان گشتند...(انیس الطالبین بخاری ، نسخه خطی کتابخانه مولف ).رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 78، و طاراب شود.
تاراچند
برادرزاده راجه اندردون معاصر عادلشاه: ... در این اثنا راجه اندردون در اجین بی سامانگی پادشاه دیده بغی ورزید عادلشاه به امرایانی (کذا) که با او اتفاقداشتند از گوالیر برآمده بکوچ متواتر در نواحی اجین رسید. راجه از آمدن سپاه پادشاهی خبر یافته برادرزاده خود را که تاراچند نام داشت با پاره ای سپاه در اجین گذاشته و خود با لشکر بسیار ده گروهی از اجین برآمده مقابل لشکر پادشاهی شد... (تاریخ شاهی ص 293).
تاراندن
پراکندن و متفرق ساختن و دور کردن . (فرهنگ نظام ): برو این اطفال را که بازی می کنند ازآنجا بتاران . (فرهنگ نظام ). زجر کردن . تار کردن . ترسانیدن . پراکندن: تو همه کلفتها (خادمه ها)ی مرا با بدزبانی می تارانی . رجوع به تار کردن شود.
تارتاس
مرکز بخشی در ایالت «لاند» و در شهرستان «داکس » در جنوب غربی فرانسه است و 2625 سکنه دارد.
تارح
بمعنی تنبل . (قاموس کتاب مقدس ). ابن ماخور از اجداد حضرت رسول علیه السلام . (انساب سمعانی ص 4پ ). در تورات این نام به آزر پدر حضرت ابراهیم اطلاقشده است . (قاموس الاعلام ترکی ). پدر ابراهیم خلیل علیه السلام . (منتهی الارب ). پدر ابراهیم است که با وی تا حاران مرافقت نموده در آنجا در سن دویست وپنجسالگی وفات نمود در حالیکه ابراهیم پنجاه وهفت ساله بود. (سفر پیدایش 11:31 و 32) (قاموس کتاب مقدس ). این کلمه در غالب فرهنگها «تارخ » ضبط شده است . مولف فرهنگ نظام آرد: پدر ابراهیم خلیل است . این لفظ را جهانگیری با ضم و خاء منقوطه ضبط کرده و آن را لفظ پهلوی قرار داده لیکن لفظ مذکور از عبرانی به عربی آمده و در تورات عبرانی «تارح » با فتح راء مهمله است مثل عربی ، و ایرانیهای قبل از اسلام از ابراهیم و پدرش خبر نداشتند که نامشان در پهلوی باشد، و خود حضرت ابراهیم اهل کلدان بود که زبانش آرامی برادر زبان عربی بوده . دربعضی از کتب تاریخ هم لفظ مذکور مثل ضبط جهانگیری است که باید گفت غلط یا مفرس است . حمداللّه مستوفی آرد: دمشق از اقلیم چهارم است ... در اول ارم بن سام بن نوح بر آن زمین باغی ساخت آنرا باغ ارم خواندند پس شدادبن عاد بر آن موضع عمارت فراوان افزود چنانکه بهشت و دوزخ ساخت ... پس تارح و هو آزر که پدر ابراهیم خلیل اللّه بود و وزیر نمرود بود در آن حدود شهر دمشق بساخت . (نزهة القلوب چ گای لیسترانج ص 249). جوالیقی در المعرب آرد: آزر، اسم ابی ابراهیم ، قال ابواسحاق: لیس بین الناس خلاف ان اسم ابی ابراهیم «تارح » و الذی فی القرآن یدل علی ان اسمه «آزر»... (المعرب چ قاهره صص 28- 29). ابراهیم پیغمبر که نام اصلی او «اب رام » و بعدها «ابراهام » بوده اصلاً از نژاد سامی بوده . وی راپسر «تارح » و نبیره دهم سام پسر ارشد نوح دانسته اند. (مزدیسنا تالیف محمد معین ص 96). محمد معین ، مصحح برهان قاطع در ذیل لغت «آزر» آرد: آزر در قرآن سوره «6» (الانعام ) آیه 74 نام پدر ابراهیم خلیل است ، در هیچیک از مدارک قدیمه این نام برای پدر ابراهیم نیامده و نام حقیقی او «تارح » یا «تارخ » است . فرنکل بدلایلی «عازر» و «آزر» را ماخوذ از کلمه عبری دانسته گوید آن نام خادم وفادار ابراهیم بود. و نیز نویسنده مزبور در برهان قاطع ذیل لغت «ابرهام » آرد: ... پدرش [ ابرهام ] تارح از نسل سام بن نوح بود، در هفتادسالگی مبعوث گردید و با زوجه خود ساره و پدر وبرادر و برادرزاده خویش لوط بحران در ملک جزیره منتقل شد و پس از مرگ پدر به ارض موعود رفت و چندی در شکیم توقف کرد و از آنجا بکنعان بازگشت و وادی حاصلخیز اردن را به لوط داد و خود در مکانی چادر زد. ساره چون عقیم بود کنیز خود هاجر مصریه را بدو تزویج کردو اسماعیل از او متولد گردید... رجوع به تارخ شود.
تارابی
محمود، منسوب به تاراب بخارا. جوینی در تاریخ جهانگشای در ذکر خروج تارابی آرد: در شهور سنه ست ّوثلثین وستمائة قِران ِنَحْسَین بود در برج سرطان ، منجمان حکم کرده بودند که فتنه ای ظاهر شود و یمکن مبتدعی خروج کند. بر سه فرسنگی بخارا دیهی است که آنرا تاراب گویند. مردی بود نام او محمود صانع غربال چنانک در حق او گفته اند در حماقت و جهل عدیم المثل ، بسالوس و زرق زهد و عبادتی آغاز نهاد و دعوی پری داری کرد یعنی جنیان با او سخن میگویند و از غیبیّات او را خبر می دهند و در بلاد ماوراءالنهر و ترکستان بسیار کسان بیشتر عورتینه دعوی پری داری کنند و هر کس را که رنجی باشد یا بیمار شود ضیافت کنند و پری خوان را بخوانند و رقصها کنند و امثال آن خرافات ، و آن شیوه را جُهّال و عوام التزام کنند، چون خواهر او بهر نوع از هذیانات پری داران با او سخنی می گفت تا او اشاعت می کرد عوام الناس را خود چه باید تا تبع جهل شوند، روی بدو نهادند و هر کجا مزمنی بود و مبتلائی ، روی بدو آوردند و اتفاق را نیز در آن زمره بر یک دو شخص اثر صحتی یافته اند، اکثر ایشان روی بدو آوردند از خاص و عام اِلاّ مَن ْ اَتی اللّه بقلب ٍ سلیم ، و در بخارا از چند معتبر مقبول قول شنیدم که ایشان گفتند در حضور ما بفضله سگ یک دو نابینا را دارو در چشم دمید صحت یافتند، من جواب دادم که بینندگان نابینا بودند والاّ این معجزه عیسی بن مریم بوده است و بس ، قال اللّه تعالی تُبْرِی ُ الاکمه و الابرص و اگر من این حالت بچشم خود مشاهده کنم بمداوای چشم مشغول شوم . و در بخارا دانشمندی بود بفضل و نسب معروف و مشهور لقب او شمس الدین محبوبی سبب تعصبی که او را با ائمه بخارا بوده ست اضافت علت آن احمق شد و بزمره معتقدان او ملحق و گفت این جاهل را که پدرم روایت کرده ست و در کتابی نوشته که از تاراب بخارا صاحب دولتی که جهان را مستخلص کند ظاهرخواهد شد و علامات این سخن را نشان داده و آن آثار در تو پیداست ، جاهل ازعقل دور بدین دمدمه بیشتر مغرور شد و این آوازه با حکم منجمان موافق افتاد و روزبروزجمعیت زیادت میشد و تمامت شهر و روستاق روی بدو نهادند و آثار فتنه و آشوب پدید آمد، امر او باسقاقان که حاضر بودند در تسکین نایره تشویش مشاورت کردند و به اعلام این ، رسولی بخجند فرستادند نزدیک صاحب یلواج و ایشان بر سبیل تبرک و تقرب بتاراب رفتند و از او التماس حرکت ببخارا کردند تا شهر نیز بمقدم او آراسته شود و قرار نهاده که چون به سرپل وزیدان رسد مغافصةً او را تیرباران کنند، چون روان شدند در احوال آن جماعت اثر تغیر می دید چون نزدیک سرپل رسیدند روی بتمشا که بزرگتر شحنگان بود آورد و گفت از اندیشه بد بازگرد والا بفرمایم تا چشم جهان بینت را بی واسطه دست آدمی زاد بیرون کشند، جماعت مغولان چون این سخن ازو بشنیدند گفتند یقین است که از قصد ما کسی او را اعلام نداده ست مگر همه سخنهای او بر حق است ، خائف شدند و او را تعرض نرسانیدند تا ببخارا رسید در سرای سنجر ملک نزول کرد امرا و اکابر و صدور در اکرام و اعزاز اومبالغت می نمودند و می خواستند تا در فرصتی او را بکشند چه عوام شهر غالب بودند و آن محله و بازار که او بود بخلایق پر بود چنانک گربه ای را مجال گذر نبود و چون ازدحام مردم از حد می گذشت و بی تبرک او بازنمی گشتند و دخول را مخارج نمانده و خروج ممکن نه بر بام میرفت و آب از دهن بر ایشان می بارید بهر کس که رشاشه ای از آن میرسید خوشدل و خندان بازمیگشت ، شخصی از جمله متبعان غوایت و ضلالت او را از اندیشه آن جماعت خبر داد ناگاه از دری دزدیده بیرون رفت و از اسبانی که بر در بسته بودند اسبی برنشست و اقوام بیگانه ندانستند که او کیست به او التفاتی نکردند، بیک تک به تل ّباحفص رسید و در یک لحظه جهانی مردم بر او جمع شد، بعد از لحظه ای آن جاهل را طلب داشتند نیافتند، سواران از جوانب بطلب او می تاختند تا ناگاه او را بر سر تل مذکور دریافتند بازگشتند و از حال او خبر دادند عوام فریاد برکشیدند که خواجه بیک پر زدن بتل ّ باحفص پرید، بیکبار زمام اختیار از دست کبار و صغار بیرون شد اکثر خلایق روی بصحرا و تل نهادند و بر او جمع شدند، نماز شامی برخاست و روی بمردم آورد و گفت ای مردان حق توقف و انتظار چیست دنیا را از بی دینان پاک می باید کرد هر کس را آنچه میسر است از سلاح و ساز یا عصا و چوبی معدّ کرده روی بکار آورد و در شهر آنچ مردینه بودند روی بدو نهادند و آن روز آدینه بود بشهر در سرای رابع ملک نزول کرد و صدور و اکابر و معارف شهر را طلب داشت سرور صدور بلک دهر برهان الدین سلاله خاندان برهانی و بقیه دودمان صدر جهانی او را سبب آنک از عقل و فضل هیچ خلاف نداشت خلافت داد و شمس محبوبی رابصدری موسوم کرد و اکثر اکابر و معارف را جفا گفت وآب روی بریخت و بعضی را بکشت و قومی نیز بگریختند وعوام و رنود را استمالت داد و گفت لشکر من یکی از بنی آدم ظاهر است و یکی مخفی از جنود سماوی که در هوا طیران می کنند و حزب جنیان که در زمین می روند و اکنون آنرا نیز بر شما ظاهر کنم در آسمان و زمین نگرید تابرهان دعوی مشاهده کنید خواص معتقدان می نگریستند و می گفت آنَک فلان جای در لباس سبز و بَهْمان جای در پوشش سپید می پرند عوام نیز موافقت نمودند و هر کس که میگفت نمی بینم بزخم چوب او را بینا میکردند و دیگر می گفت که حقتعالی ما را از غیب سلاح می فرستد، در اثنای این از جانب شیراز بازرگانی رسید و چهار خروار شمشیرآورد بعد از این در فتح و ظفر عوام را هیچ شک نماندو آن آدینه خطبه سلطنت بنام او خواندند و چون از نماز فارغ شدند بخانه های بزرگان فرستاد تا خیمه ها و خرگاهها و آلات فرش و طرح آوردند و لشکرهائی با طول و عرض ساختند و رنود و اوباش بخانه های متمولان رفتند و دست بغارت و تاراج آوردند و چون شب درآمد سلطان ناگهان با بتان پری وش و نگاران دلکش خلوت ساخت و عیش خوش براند و بامداد را در حوض آب غسل برآورد برحسب آنک
اذاما فارقتنی غسلتنی
کانا عاکفان علی حرام
از راه تیمن و تبرک آب آن به من و درمسنگ قسمت کردند و شربت بیماران ساختند و اموال را که حاصل کردند بر این و بر آن بخش کرد و بر لشکر و خواص تفرقه کرد و خواهر او چون تصرف او در فروج و اموال بدید بیکسو شد و گفت کار او بواسطه من بود خلل گرفت و امرا و صدور که آیت فرار برخوانده بودند در کرمینیه جمع شدند و مغولان را که در آن حدود بودند جمع کردند و آنچ میسر شد از جوانب ترتیب ساختند و روی بشهر نهادند و او نیز ساخته کارزار شد با مردان بازار با پیراهن و ازار پیش لشکر بازرفت و از جانبین صف کشیدند و تارابی با محبوبی در صف ایستاده بی سلاح و جوشن و چون در میان قوم شایع شده بودکه هر کس در روی وی دست بخلاف بجنباند خشک شود آن لشکر نیز دست بشمشیر و تیر آهسته تر می یازیدند، یکی از آن جماعت تیری غرق کرد اتفاق را بر مقتل او آمد و دیگری تیری نیز بر محبوبی زد و کس را از این حالت خبر نه ، نه قوم او را و نه دیگر خصمان را در تضاعیف آن بادی سخت برخاست و خاک چنان انگیخته شد که یکدیگر را نمی دیدند لشکر خصمان پنداشتند که کرامات تارابی است همه دست بازکشیدند و روی به انهزام بازپس نهادند و لشکر تارابی روی بر پشت ایشان آوردند و اهالی رساتیق از دیههای خویش با بیل و تبر روی بدیشان نهادند و هرکس را از آن جماعت که می یافتند خاصه عمال و متصرفان را می گرفتند و بتبر سر نرم میکردند و تا بکرمینیه برفتند و قریب ده هزار مرد کشته شد، چون تابعان تارابی بازگشتند او را نیافتند گفتند خواجه غیبت کرده است تا ظهور او دو برادر او محمد و علی قایم مقام او باشند، بر قرار تارابی این دو جاهل نیز در کار شدند و عوام و اوباش متابع ایشان بودند و یکبارگی مطلقالعنان دست بغارت و تاراج بردند، بعد از یک هفته ایلدز نوین و چکین قورچی با لشکری بسیار از مغولان دررسیدند بازآن جاهلان با اتباع خود بصحرا آمدند و برهنه در مصاف بایستادند و در اول گشاد تیر آن هر دو گمراه نیز کشته شدند و در حد بیست هزار خلق در این نوبت نیز بکشتند، روز دیگر که شمشیرزنان صباح فرق شب را بشکافتند خلایق را از مرد و زن بصحرا راندند مغولان دندان انتقام تیز کرده و دهان حرص گشاده که بار دیگر دستی بزنیم و کامی برانیم و خلایق را حطب تنور بلا سازیم و اموال و اولاد ایشان را غنیمت گیریم خود فضل ربانی و لطف یزدانی عاقبت فتنه را بدست شفقت محمود چون نامش محمود گردانید و طالع آن شهر را باز مسعود چون او برسید ایشان را از قتل و نهب زجر و منع کرد و گفت سبب مفسدی چند چندین هزار خلق را چگونه توان کشت و شهری را که چندین مدت جهد رفته است تا روی بعمارت نهاده بواسطه جاهلی چگونه نیست توان کرد، بعد از الحاح و مبالغت ولجاج بر آن قرار نهاد که این حالت بخدمت قاآن عرضه دارند بر آن جملت که فرمان باشد به اتمام رسانند و بعد از آن ایلچیان بفرستاد و سعیهای بلیغ نمود تا از آن زلت که امکان عفو ممکن نبود تجاوز فرمود و بر حیات ایشان ابقا کرد و اثر آن اجتهاد محمود و مشکور شد.(تاریخ جهان گشای جوینی چ قزوینی ج 1 صص 85 - 90). رجوع به چهارمقاله نظامی عروضی چ قزوینی ص 120 و لباب الالباب عوفی چ لیدن ج 1 ص 338 و تاریخ گزیده چ برون ج 1 ص 582 و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 79 و فهرست کتابخانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 170 و نامه دانشوران ج 4 ص 103 شود.
تارار
مرکز بخشی است در ایالت رُن که در شهرستان ویل فرانش واقع است و10142 تن سکنه دارد. تجارت غلات ، دارای کارخانه های مهم نساجی و کلاه سازی . قاموس الاعلام ترکی آرد: تاراره ، نام قصبه ای ، مرکز ناحیه ایست در ایالت رونه از فرانسه . در 32هزارگزی شمال غربی دیلمه فرانسه دارای 14600تن سکنه و مناظر خوش و دلکش و کارخانه های ابریشمی ، 6000 تن کارگر در این کارخانه ها بکار اشتغال دارند.
تارانده
نعت مفعولی از تاراندن . پراکنده شده . ازهم پاشیده . فراری شده . رجوع بتاراندن شود.
تارتاگلیا
صورت ظاهری که بازی کنندگان کمدی ایتالیائی بخود دهند. منشاء آن از ناپل است . بکاربرنده آن نوکری است پرچانه ،با گفتاری تند و نامفهوم ، دائماً در خشم ، چاق و چله ، خودستا و ترسو، تنگنظر و دارای عینکی درشت برنگ آبی . این نمونه در کشور فرانسه کمتر رواج یافته است .
تارخ
با رای مضموم ، آذر بت تراش باشد. بزبان پهلوی نام آذر بت تراش است . (برهان ). بعضی گویند بفتح ثالث است و نام پدر ابراهیم علیه السلام است . (برهان ). بضم ثالث در برهان و فرهنگ نوشته اند که بزبان پهلوی نام آذر بت تراش است و بعضی گویند بفتح ثالث است نه بضم و گفته اند نام پدر حضرت ابراهیم علیه السلام بوده و صاحب جهانگیری نوشته که تارخ به ضم ثالث است و حال آنکه به فتح را است نه ضم را و نام پدر حضرت ابراهیم است و او نام عم ّ حضرت دانسته ، و در قاموس تارخ به فتح را پدر ابراهیم بقول نسابه و جمهور مورخین تصریح و تعریب نکرده اند، و در ظفرنامه شرف الدین علی یزدی به خای معجمه آورده و گفته تاریخ از تارخ ماخوذ است و تارخ بچند واسطه از اولاد سام بن نوح بوده و چون وفات یافته بود آذر عم حضرت ابراهیم بود، ابراهیم علیه السلام به پسری آذر معروف شد، ابراهیم را فرزند آذر دانسته چنانکه گفته:
میان آب و آتش مانده حیران
خیالت در دل و دیده مصور
ز شب یک نیمه چون فرزند عمران
بدیگر نیمه چون فرزند آذر .

... (آنندراج ) (انجمن آرا).

تارات
بعضی نوشته اند که در فارسی مبدل تاراج است . (غیاث اللغات ). تاخت و تاراج و نهب و غارت و بردن مال مردم باشد. (برهان ). تاراج . (فرهنگ جهانگیری ):
از نامه مشک صبح اذفر
سایی به صلایه فلک بر
زآن غالیه ای کنی سمایی
بر تربت بوتراب سایی
خود بر سر خاکش از کرامات
تاتار همی رود به تارات .

خاقانی (از فرهنگ جهانگیری ).

تاراره
تارار. رجوع به تارار شود.
تارانقی
در رامیان سفیدار را نامند. رجوع به سفیدار و جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 188 شود.
تارتان
کشتی کوچکی در بحر روم دارای دکلی بزرگ و بادبان ها.
تارخو
نام قدیمش «سمندر». قصبه ایست در 150هزارگزی شمال غربی داغستان ، و آن قرارگاه یکی از خانان قالمون بود. سکنه آن تاتار و مسلمانند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1610).
تاراتای
تاراکای . رجوع به تاراکای شود.