تاج گل
عبارت از ذات گل است . (آنندراج ). چتر گونه گل . اکلیل گل . تاجک .
تاخت
درپهلوی نیز تاخت بمعنی دو، حمله ، هجوم . (برهان قاطع چ معین ). نوعی از رفتن اسب ، نوعی از دویدن اسب ، قسمی راندن اسب ، قسمی رفتن بشتاب اسب بطی تر از چهارنعل ، قسمی از رفتار اسب نرم تر از چهارنعل ، دو، تک : بتاخت رفتن ، تاخت کردن ، تاخت بردن ، تاخت آوردن ، تاخت زدن . بتاخت آمدن یا رفتن بمعنی با کمال سرعت با اسب یا پیاده ...
مولف آنندراج آرد: تاخت و تاختن دویدن بر سر کسی بقصد جنگ یا غارت ، و با لفظ بردن و کردن مستعمل است : بندگی نمایند و بندگان خداوند از این تاخت ها و جنگها برآسایند. (تاریخ بیهقی ). نواحی ختلان شوریده گشته بود ازآمدن کمیخان بتاخت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410). رسیدن سلطان شهاب الدوله مسعودبن یمین الدوله ... بشهر هری و مقام کردن آنجا تا آنگاه که بتاخت ترکمانان رفت ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 595). رکن الدوله حسن را بسیاری کارها و حربها بوده ست با وشمگیر و لشکر گیلان و دیلم و تاخت ها از اصفهان به ری . (مجمل التواریخ ص 391 از حاشیه برهان قاطع چ معین ). تاخت و پاخت ; تاخت و تاراج ، تاخت و تاز ، از اتباعند. رجوع به تاخت آوردن و تاختن و تازیدن شود.
تادلی
منسوب به تادلة. رجوع بهمین کلمه شود.
تاج سلیمان
افسر سلیمان نبی:
دانه ای را که دل موری از آن شاد شود
خوشه اش روز جزا تاج سلیمان باشد.
میرزا صائب (از آنندراج ).
تاخت آوردن
حمله کردن . هجوم کردن : ثُنیان ، موضعی که در آنجا غمّان و تغلب و ذبیان و غیرهم بر بنی عذره تاخت آوردند و ظفر نصیب بنی عذره گردید. (منتهی الارب ).
مواخذه و عتاب سخت کردن ، چنانکه تاخت آوردن به کسی بمعنی سخت اعتراض کردن و ایراد کردن به اوست . رجوع به تاخت و تاختن شود.
تادمکه
شهری است در سودان . دمشقی در نخبة الدهر آرد: تادمکه مانند مکه در میان کوهها قرار دارد و زندگی مردم آنجا مانند سایر مردم آفریقا است و مردان آنجا نقاب بر چهره اندازند و جز چشمانشان چیزی از صورتشان دیده نمی شود ولی زنانشان بی نقابند. (از نخبة الدهر دمشقی ص 239).
تاج شدن
افسر شدن . همچون تاج بر سر قرار گرفتن . مجازاً موجب زیب وزینت شدن . موجب مباهات و افتخار گردیدن:
کی شود عز و شرف بر سر تو افسرو تاج
تا تو مر علم و ادب را نکنی زین و رکیب .
ناصرخسرو.
تاج لاله
عبارت از ذات لاله است . (آنندراج ) (مجموعه مترادفات ص 301). حقه لاله .
تاج نرگس و گل . (مجموعه مترادفات ص 301).
تاج هدهد
عبارت از پرهائی است که بصورت تاج باشد بر سر هدهد. (از آنندراج ):
به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفید
چو باشه در پی هر صید مختصر نرود.
حافظ.
تاختج
نوعی پارچه که در «جُنگ» نیشابور بافند. (از دُزی ج 1 ص 138). سیوطی در المزهر این کلمه را از قول ثعالبی جزو کلمات فارسی معرب ذکر کرده است . رجوع به المزهر چ مصر ص 163 شود.
تادن
تاذَن . قریه ای از قرای بخارا، و از آنجاست ابومحمد حسن بن جعفر... (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
تاج شمع
شعله شمع. (غیاث اللغات از مصطلحات ) (آنندراج ):
به مجلس اشک ریزان سر نهادم
ز تاج شمع بالین برنهادم .
زلالی (از آنندراج ).
تاج لعل
آفتاب عالمتاب . (مجموعه مترادفات ).
تاخت زدن
مبادله کردن جنسی با جنسی . عوض کردن و تبدیل کردن . بدل کردن . عوض کردن چیزی را با چیزی ، و بیشتر در کتاب متداول است .کتابی را با کتابی معاوضه کردن . مبادله کردن کتابها: یک جلد قاموس را با جوهری تاخت زدن و سرانه اش را گرفتن .
تادنی
منسوب به تادن . رجوع به ماده بعد شود.
تاج طیب
تیره ای از ایل طیبی از شعبه لیروای از ایلات جاکی از طوایف کوه کیلویه فارس . رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان صص 87 - 89 شود.
تاجلی خانم
یکی از زنان بسیار زیبا و از محبوبه های شاه اسماعیل صفوی ، مسیح پاشازاده در محاربه چالدران او را اسیر کرد وی با دادن گوشوارهای بسیار قیمتی - که از سنگ پر بهائی موسوم به لعل بی رگ بود- از اسارت رهائی یافت . (قاموس الاعلام ترکی ).
تاجی دویر
عبداللّه بن حسین بن سهل . از بزرگان لاریجان . رجوع به سفرنامه مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص 147 شود.