جستجو

تاج سایه عرش
کنایه از سرور عالم صلی اللّه علیه و آله وسلم . (آنندراج از مظهر العجایب ).
تاجگاه
آن موضع که در آن تاجها را نگاه دارند. (آنندراج ). نظیر; تخت گاه . تخت . سریر. جای جلوس پادشاه:
بسرخیلی فتنه بر بست موی
سوی تاجگاه تو آورد روی .

نظامی .

تاجورک
مرغ مگس خوار. مگس خواره . مگس خوره . مگس خور. مگس خوار. مرغ انجیر. مرغ انجیرخوار. انجیرخواره . انجیرخوره . انجیرخور. نوعی از خانواده گنجشکان در منطقه حاره آمریکا که مگس خوار باشند. رجوع به مگس خوار شود.
تاحسین شاهی
تیره ای از ایل طیبی از شعبه لیراوی از ایلات کوه گیلویه فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).
تادرس
ابن الحسن الاستاذ، وزیراسدالدوله (صالح بن مرداس ) . رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 216 شود.
تاج ستان
گیرنده تاج از شاهان . سلب کننده تاج و تخت .
  • پادشاه پیروز. شاه فاتح . غالب
  • شاهنشاه . پادشاه بزرگ:
    خسرو اقلیم بخش ، تاج ستان ملوک
    رستم خورشیدرخش ، مالک جان ملوک .

    خاقانی .

  • تاج گذاران
    تاج گذاری . آیین تاج بر سر نهادن . در حال تاج گذاری .
    تاجوره
    ناحیتی است در طرابلس غربی بر مشرق شهر طرابلس . (از قاموس الاعلام ترکی ).
    تاحم
    جولاهه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
    تادروس
    رفله افندی . او راست : البیانات الجلیلة لمدیریة القلیوبیة، مطبعه توفیق 1898 م . (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 624).
    تاج سر
    بزرگ. گرامی سرور. ارجمند:
    چو تخت آرای شد طرف کلاهش
    ز شادی تاج سر میخواند شاهش .

    نظامی .

    تاج گذاری
    آیین نهادن دیهیم بر سر پادشاهی نو. جشن تاج گذاردن پادشاهان . تتویج . تکلیل .
    تاحی
    باغبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مولف نشوءُاللغة آرد: و عوام مصر یعرفون «الجنائنی »، و العراقیون یعرفون «البغوان »او «البغوانجی » او «الباغبان » و کان فصحاء العهد العباسی یقولون فی هذا المعنی «البستانبان ». اما «التاحی »، بالحاء المهملة، و هو الصحیح الفصیح ، فیجهله ابرع اللغویین و ابصر فقهائهم . (نشوء اللغة العربیة و نموها و اکتهالها ص 90).
    تادفی
    محمدبن یحیی بن یوسف الربعی التادفی الحلبی . نخست بر طریقه حنبلی بود و سپس حنفی گردید. وی از بعضی دانشمندان در حلب و از شهابی ابن نجار حنبلی در قاهره و غیره کسب علم کرد و در نظم و نثر بارع شد. به نیابت قضاء حنبلیان در حلب گماشته شد و همچنان به مناصب عالیه در دو دولت چرکسی مصر و عثمانی در حلب و حماة و دمشق نایل آمد، آنگاه به قاهره رفت و در سال 949 ه' . ق. به حماة بازگشت و در آنجا قلائدالجواهر را در مناقب شیخ عبدالقادر گیلانی و دیگر رجال نوشت (در مصر به چاپ رسیده است ). وی در حلب در اوائل شعبان 950 ه' . ق. وفات یافت . رجوع به معجم المطبوعات ج 1 ستون 287 و تاریخ حلب ج 6 ص 25 شود.
    تاج سر عشاق
    از اسمای محبوب است . (آنندراج ).
    تاج گردون
    کنایه از آفتاب . (آنندراج ). کنایه از خورشیداست . (برهان ). آفتاب عالمتاب . (مجموعه مترادفات ).
    تاجونس
    نام قصری است در ساحل دریا بین برقه و طرابلس . گروهی بدان انتساب دارند. (از معجم البلدان ).رجوع به قاموس الاعلام ترکی و مراصد الاطلاع ص 90 شود.
    تاخ
    درختی است که آتش نیک گیرد. (لغت فرس اسدی ). درخت تاغ را گویند و آن درختی است که چوب آنرا هیزم سازند و آتش آن بسیار بماند و آنرا به عربی غضا گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ). به این معنی با قاف و غین هر دو آمده است . (برهان ). فرهنگ سامانی تاخ را آزاددرخت گفته و آنرا ثمره ای شبیه بکنار دانسته و در ری و مازندران بسیار است . (انجمن آرا) (آنندراج ). ... جهانگیری و جمعی از اهل لغت برای لفظ تاخ معنی مذکور را نوشته اند، در این صورت مرادف لفظ تاخ میشود اما سامانی به استناد بیان شیخ الرئیس در کتاب قانون معنی تاخ را آزاددرخت گوید که برگ و ثمرش در دوا استعمال میشود و غیر از تاغ است . مولف تحفةالمومنین گوید آزاددرخت را در تبرستان تاخک نامند و در تنکابن چلیدار، پس تصور سامانی درست بنظر می آید و میشود معنی لفظتاخ را در شعر اسدی (درختش همه عود و بادام و تاخ ) آزاددرخت بگیریم نه تاغ . (فرهنگ نظام ). درختی است . (شرفنامه منیری ). رجوع به تاغ و تاق شود:
    شاخی برآمد از بر شاخ درخت تود
    تاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود.

    رودکی .

    تادلة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی تادلة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    تاج سکندر
    افسر اسکندر مقدونی . تاج اسکندری . رجوع بهمین ترکیب شود. مولف آنندراج گوید: ظاهراً برای تقابل با تخت سلیمان است:
    بنگر چمن از عنبر و کافور مکلل
    بنگر سحر از لولو و یاقوت مشجر
    برطرف چمن هست مگر تخت سلیمان
    بر فرق سرم هست مگر تاج سکندر.

    امیرمعزی (از آنندراج ).